جزئياتي از زندگي شخصي علي مسعودي
سينما
بزرگنمايي:
چه خبر - علي مسعودي از زندگي شخصي اش مي گويد
دوستان نزديک و حالا اکثر کساني که او را ميشناسند به ندرت او را با نام اصلياش مورد خطاب قرار ميدهند. علي مسعودي که به علي مشهدي مشهور است، حالا مدتي است که به يک چهره شناخته شده تبديل شده و بعد از اينکه سالها به عنوان نويسنده آثار طنز تنها نامش در تيتراژ کارهاي پرمخاطب طنز ديده ميشد، حالا ديگر به يک چهره محبوب تبديل و وارد دنياي جذاب بازيگري شده است.
علي مسعودي که به تازگي به جرگه متاهلان پيوسته است، حالا تازه داماد هنر کشور محسوب ميشود. کساني که از نزديک با او آشنا هستند ميدانند او به شدت خوش صحبت، متعصب نسبت به خانواده و پايبند به رفاقتهايش هست و از همه اينها برتر و بالاتر، تعصب و تعهد عجيب او نسبت به مادرش است.
از دست دادن انگيزه !
بعد از سريال «سه دونگ سه دونگ» اتفاقاتي پيش آمد که ديگر نوشتن را کنار گذاشتم. راستش دلخورم. من با سابقه و کارنامه کارهايي که آنقدر موفق بودند که حتي هنوز هم بارها بازپخش شدهاند وبسيار مورد توجه بودهاند دست کم بايد بيشتر از سوي مديران مورد توجه واقع ميشدم. اينکه حالا با اين همه سال حضور موجه، باز در پروسه تصويب طرح گير کنم يک ماجراي فرسايشي براي من خواهد شد و انگيزهاي نخواهم داشت.
فقط براي مشکلات مالي
دوره اي که آقاي فرجي باعث بيکاري من شد، دوره سختي بود. من در حساب بانکيام 28 هزار تومان پول داشتم و در عوض حدود 40 ميليون تومان بدهي؛ البته کارهايي بود اما نه کاري که دوست داشته باشم. دلم ميخواست کاري انجام دهم که از آن لذت ببرم. نوشتن مانند شريک زندگي است بايد سر چيزهاي با هم تفاهم داشته باشيد. من اگر در يک دوره کاري «آقا و خانم سنگي» را نوشتم فقط براي مشکلات ماليام بود.
بيش از 10 طرح داده بودم که همه را رد کردند و بعد ايدههايي که در کارهايم بود را در طرحهاي تصويب شده ديگران ميديدم. همه اين مشکلات باعث شد عطاي نويسندگي براي تلويزيون را به لقايش ببخشم اما از آنجا که خدا گر زحکمت ببندد دري، ز رحمت گشايد در ديگري، کار «خندوانه» بهانهاي شد تا مردم بيشتر با چهره من آشنا شوند و خدا خواست که مسيرم عوض شد.
اعتقاد عجيب به امام رضا(ع)
ما بچههاي مشهد به امام رضا(ع) اعتقاد عجيبي داريم. حتما شنيدهايد که ميگويند امام رضا(ع) امام غريب است. خب، براي ما هم که مشهد وطنمان است وقتي به تهران ميآييم، غريب هستيم. وقتي مي خواستم به تهران بيايم رفتم حرم امام (ع) و خواستم کمکم کند. اتفاقاتي که سال گذشته در برنامه «خندوانه» براي من افتاد، حمايت خدا و امام رضا(ع) بود. اگر قرار است مهر شما در دل مردم بيفتد، خدا اين کار را ميکند. يک نفر سالها در سريالهاي 90 شبي بازي ميکند هيچ اتفاقي برايش نميافتد، من با دو شب کار استند آپ در يک برنامه، محبوب شدم؛ طوري که مردم کلي مرا تحويل مي گيرند و با ديدنم لبخند ميزنند
سرباز فرهنگي ايران زمين
درست است که حالا در مسير بازيگري تجربههاي بيشتر و جديتري دارم و کار جذابي هم هست، اما قطعا عاشق نوشتن و خلق کردن هستم. من خودم را سرباز فرهنگي مملکت ميدانم. اين همه ميگويند با ماهواره و شبکههاي فلان و فلان مبارزه کنيم خب، چه کسي بايد مبارزه کند؟حتما اين مبارزه نياز به سربازي قوي دارد. يک نظرسنجي هم انجام شود، متوجه ميشوند جه کساني بايد کار کنند چون مردم کارهايشان را بيشتر دوست داشته اند. آن وقت يک نفر با سابقه موفق و تجربههاي خوب خانهنشين ميشود و يک نفر تنها با رابطه مدام در حال کار کردن است.
خواستگاري بدون مادر
به تازگي متاهل شدهام ولي متاسفانه مادرم به خاطر کسالت نتوانست در مراسم خواستگاري من حضور داشته باشد. ننه مشهدي 21 کيلو وزنش کم شده و توان راه رفتن ندارد و... اما خدا را شکر خوب است و سايهاش بالاي سرمان است. براي من اين ارزشمندترين چيز است. وقتي لب مردم را به خنده باز کردم از آنها خواستم کنار سلامتي همه مادران بيمار، براي مادر من هم دعا کنند و حالا جوابش ر اميبينم و از همه ممنونم. من از مردم هرگز بدي و ناراحتي نديدم. مديران ميآيند و ميروند تنها مردم با شما ميمانند.
کاسه چه کنم چه کنم!
خدا بيامرز پدرم ميگفت بگذار جواني هر بلايي سرت بيايد اما در پيري ديگر کاسه چه کنم،چه کنم دستت نگيري... و الان تنها خواسته من اين است که به چه کنم، چه کنم دچار نشوم چند وقت پيش پدر رضا عطاران بيمار بود و در بيمارستان بستري شده بود. براي عيادت که رفته بوديم،دکتر به من گفت کارش بسيار پرفشار و پر استرس است و چند کار مرا در «خندوانه» دانلود کرده و وقتي خسته ميشود آنها را ميبيند تا حالش بهتر شود. همين کافي است که بدانيد باعث شادي ديگران ميشويد. ثواب اين کار به رامبد جوان هم ميرسد که به من فرصت داد، به دکتر کرمي هم ميرسد و ... و به همه آنهايي که در اين مسير کمک کردند. مثل انرژي مثبتي است که بين همه پخش ميشود.
شبها فکر مرگ
خيلي شبها به مرگ فکرميکنم هر شب وقتي ميخواهم بخوابم شهادتين را ميگويم چون معتقدم ميتواند آخرين شب عمرم باشد. اگر صبح بيدار شوم خوشحال خواهم بود و خدا را شکر خواهم کرد، اگر هم بميرم ميدانم ديني به کسي ندارم فقط از خدا خواستهام آنقدر زنده بمانم که بچههاي خواهرم که امانت پيش من سپرده شده را به سر و سامان برسانم.
ماجراي ژيان پدرم
پدرم خدا بيامرز يک ژيان داشت که 15 هزار تومان آن را خريده بودم. من با نمايش استارت زدن آن فقط پول يک بنز را در آوردم! اين را يکبار به مجيد صالحي گفتم. آن ژياني که همسايهها روي هم پول گذاشتند و بردند بيابان و آتشش زدند کلي براي من آمد داشت. در اين چند ماه پس از «خندوانه» بيش از چند هزار بار روشنش کردم؛ حتي گاهي در خيابان کسي ميخواهد آن استارت زدن را انفرادي روشن کنم!!!
ورزش با جواد رضويان
با جواد رضويان به باشگاه انقلاب براي ورزش ميروم. اولين بار که با جواد رضويان رفتم گفتم عمرا يک نيم دور هم بتواند بدود و من بايد او را کول کنم و به خانه برگردانم اما چهار دور کامل دويد؛ يعني 10 کيلومتر! هر بار با جواد بروم سه يا چهار دور مي دويم در غير اين صورت دو دور. بعد هم حدود هزار طناب ميزنم و تمرينات کشتي انجام مي دهم ديگر دنبال ورزش رزمي و اينها نيستم.
مسئوليت زندگي من
به سلامتيام اهميت ميدهم هر شش ماه يک بار چکاپ ميروم؛ سن که بالا ميرود اين بسيار لازم است چون بيماري خودش ميآيد. من معروف بودم که تا سرم روي بالش برود خوابيدهام و کلي خوابيدن من سوژه دوستان بود. اما در دورهاي نميتوانستم راحت بخوابم چون بيکاري و حس مسئوليت نميگذاشت راحت باشم. حالا مدتي است شکر خدا خوب شدهام. زندگي من با يک نان و سيب زميني هم ميگذرد اما بچههاي خواهرم به نزد من امانت هستند.
همکاري با دوستان
سال گذشته دو کار سينمايي داشتم يک کار با فريدون حسن پور که براي کار به شمال رفتم و من از شعور اين کارگردان تشکر ميکنم. انسان واقعا فوق العادهاي است. خيلي چيزها از او ياد گرفتم. بعد هم کار «ثبت با سند برابر است» که کار با اين بچهها هم عالي بود؛ البته بهمن گودرزي را از نزديک به اين شکل نميشناختم. در طول کار فهميدم چقدر پسر دوست داشتني و نازنيني است. حرفهاي و کار بلد است. در کار ما هر کدام يک شخصيت داريم و من نقش پيمان را بازي ميکنم که عشق حيوانات است و در روند ماجرا اتفاقات جالبي برايش ميافتد. همکاري با دوست خوبم، مجيد صالحي برايم يک افتخار بود و در کنار آن همکاري چند باره با امين حيايي نيز بسيار جذاب بود. کلا تيم خيلي خوبي داشتيم و فکر ميکنم کار بسيار دوست داشتني و خوبي هم شده باشد.
شبيه پيرزنها هستم!
من شبيه پيرزنهايي هستم که تلويزيون خانهام هميشه روشن است و مدام در حال تماشاي کارها هستم. به تازگي مجموعهاي را در شبکه نسيم ديدم به نام «اسمشو نيار» که از بازي طوفان مهرداديان در آن شوکه شدم. او اتفاقا بازيگر خوبي هم هست.
گرچه قبل از اين کار او را نميشناختم اما همين جا مي گويم عالي است و اميدوارم به حق خودش برسد. فيلم ديدن لذت هميشگي من است تازگيها چند کار ديديم که جالب بود. خودم را در فيلم ديدن محدود نميکنم. وقتي سريال «24» را ديدم واقعا لذت بردم و حتي يک طرح تله فيلم با آن فضا نوشتم که کاري جنگي بود ماجرايش در 24 ساعت ميگذشت اما آن هم رد شد.
عدم جذابيت شهرت
دوستاني که مرا ميشناسند ميدانند که يک سري خصوصيات اخلاقي دارم؛ مثلا خيلي به اين که در معرض ديد و شهرت باشم فکر نميکنم. شايد ماجراي شهرت براي جواني 20 ساله، جذاب باشد اما براي من به ويژه در اين سن ديگر جذابيت ندارد. آنقدر در اين سالها بالا و پايين اين کار را ديدهام و ديدهام که چگونه يک شبه چه اتفاقاتي ميافتد که برايم عادي شده است. شايد لذتي که الان از بازيگري ميبرم هم تنها يک تب باشد. شايد يک مديري هم بيايد و بگويد ديگر به او کار ندهيد. تمام اتفاقات زندگيام مرا به اين رساند که زندگي ارزش خيلي دلبستگيها و وابستگيها را ندارد. ارزش ندارد که دل کسي را بشکنيم. همه چيز تنها به يک لحظه بند است.
منبع : mashreghnews.ir
-
پنجشنبه ۱۸ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۳:۵۹ AM
-
۱۸۰ بازدید
-
-
چه خبر