بزرگنمايي:
خاطره جالب رضا کيانيان
رضا کيانيان در صفحه اينستاگرامش خاطرهاي از دوران ابتداي شهرتش نوشت.
رضا کيانيان نوشت:
سريال آپارتمان پخش ميشد و من تازه معروف شده بودم. با رنو 5 سبز رنگم در خيابان طالقاني ميراندم. کنارم پژوي خاکسترياي ميراند؛ از آنها که آن موقع به مديران دولتي ميدادند. سرنشينان پژو خيلي جالب چيده شده بودند. يک مدير دولتي آنکادر با پيراهن يقه سه سانتي و ريش مرتب و کت، پشت فرمان. يک پسر پانزده، شانزده ساله با ته ريشي از کُرک و کت و شلوار و پيراهن سفيد در کنارش، در صندلي پشت، دو خانم با چادر و عينک و مقعنه ودست کش سياه که معلوم بود يکي مادر خانواده است و يکي هم دختر دمبخت خانواده. آنقدر همه چيز کامل و گويا بود که گويي يک طراح صحنه و لباسِ فيلم آنها را چيده است.
زن اشارهاي به شوهر کرد. شوهر به من نگاه کرد و با دست اشاره کرد کنار خيابان بايستم. دستپاچه شدم. فکر کردم وقتي نگاهشان کردم ناراحت شدهاند. چه بايد ميکردم؟ عجب دردسري درست کردم. گاز دادم و بيتوجه به آنها رفتم. از چهارراه که گذشتم، پژو جلوي من پيچيد و من را وادار به ايستادن کرد. کلي فکر و خيال در همان لحظه از ذهنم گذشت.
کلي داستان سرهم کردم که به آنها تحويل بدهم که اگر نگاهشان کردم منظور بدي نداشتم. پياده شدم و آماده توضيحات. آنها هم پياده شدند. اول زن و دختر و بعد هم شوهر و پسر. قبل از اينکه دهان باز کنم، آنها شروع کردند به خوش و بش و تعريف از سريال و نقش منوچهر که من بازي ميکردم.
بعد جناب مدير گله کرد که چرا ما را تحويل نميگيري و به مردم بياعتنايي ميکني؟ من همه توضيحاتي را که آماده کرده بودم، قورت دادم. زن و دختر چنان به من نزديک شده بودند که انگار با من محرم هستند، بدون اين که شوهر يا پسر خانواده ناراحت شوند و تذکري بدهند... بعد از امضاء گرفتن رفتند و من ماندم با انباني از سؤال!
به خانه که رسيدم، ماجرا را براي هايده تعريف کردم و تعجب خودم را از رفتار خودماني آنها گفتم. هايده مثل هميشه يک جواب منطقي داشت. گفت آنها وقتي در خانهشان تو را تماشا ميکنند، حجاب ندارند. تو را بيحجاب تماشا ميکنند و با تو هم ذات ميشوند و در پس ذهنشان تو را محرم ميدانند.
منبع : khabaronline.ir