بزرگنمايي:
چه خبر - برگمان؛ تصويرگر روح انسان
اينگمار برگمان در طول شش دهه فعاليت هنري، 6 بار نامزد جايزه اسکار و 7 بار برندهي جايزه از بخشهاي مختلف جشنواره فيلم کن شده بود.
او در طول سالهاي فعاليت هنرياش مجموعا 77 فيلم سينمايي و تلويزيوني و 171 نمايش تئاتر را کارگرداني کرد و علاوه بر شهرت سينمايي در سراسر جهان يکي از مطرح ترين کارگردانان تئاتر سوئد نيز به شمار ميرفت.
بهترين فيلم هاي اينگمار برگمان
بداقبالي طرفداران اينگمار برگمان
يکي از بداقباليهاي طرفداران برگمان در ديگر کشورها عدم دسترسي به آثار نمايشي او بود. آثاري که طيف متنوعي از آثار کلاسيک تئاتر، از شکسپير و مولير تا ايبسن و استريندبرگ را دربرميگرفتند و همواره زير سايه فيلمهاي سينمايي او قرار داشتند.
تاثير الگوهاي دراماتيک و تئاتري در آثار اوليه سينمايي برگمان بسيار چشمگير بود اما به مرور و به ويژه در سال 1957 با فيلم "توتفرنگيهاي وحشي" از آن جهان بيني فاصله گرفت و به مولفههاي شخصي و اصيل خود نزديکتر شد. مولفههايي که ادامه فعاليت سينمايي، برگمان را تا زمان مرگ تحتالشعاع قرار دادند.
بهترين فيلم هاي اينگمار برگمان
"توت فرنگيهاي وحشي" نخستين فيلم برگمان بود که او را به عنوان مولفي منحصر به فرد با زبان سينمايِ جديدي به تماشاگران معرفي کرد.
توت فرنگي هاي وحشي اينگمار برگمان
گرمترين و نوستالژيکترين فيلم برگمان، که اساسا تنها فيلم جادهاي او محسوب ميشود. «توتفرنگيهاي وحشي» تماشاگران را به سفري ميان رؤيا و زمان ميبرند.
برگمان در اين فيلم شانس اين را داشته که با يکي از بتهاي زندگيش کار کند. ويکتور شوستروم، بازيگر اصلي توتفرنگيهاي وحشي، کسي بود که برگمان تحت تاثير او به فيلمسازي روي آورد. با وجود احترام زيادي که هردوي آنها براي يکديگر قائل بودند، روند ساخت اين فيلم براي آنها جاده همواري نبود.
با اينحال باز هم ما خوشحاليم که اين دو سينماگر بزرگ، در کنار هم قرار گرفتند و اين اثر کلاسيک تاريخ سينما را خلق کردند. سختيهايي که بين آن دو رخ داد بيهوده نبود، و بازي شوستروم در نقش دکتر ايزاک بورگ، که زندگي و گذشتهاش را به ياد ميآورد فوقالعاده تاثيرگذار است.
بهترين فيلم هاي اينگمار برگمان
مضمون فيلم مضموني جهانيست. پيرشدن و زندگي با حسرت و پشيماني، درحاليکه هنوز به دنبال خاطرات شيرين گذشته هستيم. برگمان مضمون پيري را با صحنه مشهور رؤياي ابتداي فيلم به تصوير کشيده است. ساعت بدون عقربه، نمادي از اين است که ديگر زماني وجود ندارد و وقت به پايان رسيده است.
«توتفرنگيهاي وحشي» يک شاهکار سينمايي از برگمان است که با ديدگاه عمومي نسبت به او به عنوان کارگردان فيلمهاي تاريک و نااميدکننده تفاوت دارد. اين فيلمي بسيار خوشبينانه است که ميتوان آن را اثري خانوادگي درباره بزرگ شدن و درک يکديگر دانست.
پرسونا اينگمار برگمان
وقتي درباره «پرسونا» صحبت ميکنيم نيازي به مبالغه و اغراق کردن نيست، چون مشخصا اين فيلم شاهکار برگمان است، و يکي از بهترين فيلمهاييست که تاکنون ساخته شده است. دلايل زيادي وجود دارند که چرا پرسونا چنين جايگاهي در ميان آثار برگمان دارد، شايد نتوان تمام آنها را برشمرد، اما ميتوان گفت که اين فيلم تمام عناصري که يک فيلم بينقص بايد داشته باشد را دارد.
از سکانس آغازين مشهور فيلم ( که يکي از بهترين تدوينهاي تاريخ سينماست) تا نماها و قاببنديهاي خاص سون نيکويست، که نور و بافت ويژهاي دارند، و شيوهاي که او دو شخصيت اصلي را بااستفاده از سايهها در تصوير قالب ميگيرد،. همه اينها زيرمجموعه کارگرداني هنرمندانه و استادانه برگمان است، که چنان عروسکگرداني متبحر نخها را حرکت ميدهد و داستاني کامل، که همزمان هم مبهم است و هم آشکار خلق ميکند.
مفاهيمي چون مرگ، ترديد مذهبي، رنج بشر، سکوت خدا و بحران روابط انساني
مفاهيم و مولفههاي مورد پسند سينماي برگمان براي نخستين بار در اين فيلم خود را به شيوه و فرمي نو بازنمايي کردند. مفاهيمي چون مرگ، ترديد مذهبي، رنج بشر، سکوت خدا و بحران روابط انساني. اين فيلم از منظر بيان مفاهيم روانکاوانه در سينما آغازگر مسيري است که در دهههاي 60 و 70 با آثار فليني و آثار بعدي برگمان به اوج خود ميرسد و مرزهاي واقع گرايي در سينما را به شدت متزلزل ميکند. ويژگياي که آن را تحت عنوان سينماي مدرنيستي دسته بندي ميکنيم و برگمان در کنار بزرگاني چون فليني وآنتونيوني غولهاي سردمدار اين جريان در اروپا بودند.
يکي ديگر از مولفههاي منحصر به فرد سينماي برگمان شيوه پرداخت متفاوت او به زنان و دغدغههاي زنانه است که البته قرابتي با جريانهاي فمينيستي مد روز آن سالها ندارد. در اغلب آثار او با زناني داراي شخصيتهاي پيچيده روبهرو هستيم. مشخصترين نمونه از اين حيث در آثار برگمان فيلم "پرسونا" است . اين فيلم رابطه پيچيده و سادومازوخيستي دو زن را به تصوير ميکشد و از برترين آثار سينمايي تاريخ است. فيلم به قدري جاهطلبانه و تجربهگرايانه است که برخي منتقدان آن را قله سينماي مدرنيستي ميدانند. "سونات پاييزي" نيز از اين منظر که رابطه سرد، پيچيده و سرشار از بيمهريِ مادر و دختر را ترسيم ميکند قابل بررسي است.
بهترين فيلم هاي اينگمار برگمان
برگمان در مقايسه با ديگر فيلمسازان هم نسلش در کشورهاي اروپايي اين شانس را داشت که با کمترين دغدغههاي مالي و سرمايهاي به تجربيات هنرياش بپردازد. در دوراني که کارگرداني چون آنتونيوني به شدت درگير جلب سرمايه براي ساخت آثار مدرنيستياش بود برگمان با آسودگي و گاه به طور ميانگين 2 فيلم در سال ميساخت و تعدادي تئاتر را نيز کارگرداني ميکرد. همين موضوع يکي از دلايل مهم گستردگي آثار و تجربيات هنري اوست.
برخي از آثار مطرح اينگمار برگمان
از آثار مطرح او در دهه 50 ميتوان به "تابستان با مونيکا" ، "درسي در عشق" ، "لبخند يک شب تابستاني" ، "توتفرنگيهاي وحشي" و "مهر هفتم" اشاره کرد. تصويري که برگمان از شخصيت مرگ در فيلم مهر هفتم ترسيم ميکند و همين طور سکانس مشهور رقص مرگ در پايان فيلم جزو تصاوير و سکانسهايي هستند که شکل و شمايل آنها در فرهنگ عامه و رسانههاي جمعي به ثبت رسيده است.
وودي آلن در آثارش گاه به جد و گاه به شکلي هجوآميز و پاروديک اين انگاره از مرگ را متاثر از برگمان بازسازي کرده است.او در دهه 60 سه گانه "همچون در يک آينه" ، "نور زمستاني" و "سکوت" را نويسندگي و کارگرداني کرد. آثاري که جهان بيني بدبينانه و تلخ انديشانه برگمان در آنها موج ميزند: بيماري محتضر و در انتظار مرگ و کشيشي که ايمانش را از دست داده شخصيتهاي اين سه گانه هستند.
در دهه 70 سريال تلويزيوني "صحنههايي از ازدواج" را درباره روابط زناشويي و کندوکاو در زندگي مشترک يک زوج ساخت. تاثير اين مجموعه به حدي بود که پس از پخش آن آمار طلاق در سوئد افزايش پيدا کرد. در دهه 80 نيز آخرين اثر بزرگش"فاني و الکساندر" را کارگرداني کرد. فيلمي که داستان آن شباهت بسياري به وقايع زندگي و کودکياش دارد. برگمان پس از سالها دوري از فيلمسازي در سال 2003 آخرين اثر سينمايياش "ساراباند" را کارگرداني کرد. فيلمي که اصليترين درونمايه آن کهولت و چگونگي مواجهه با پايان يک زندگي است.
جهان تلخ سياه بدبينانه و پيچيده که تبديل به جهاني آرام مي شود
جالب اينجاست که جهان تلخ، سياه، بدبينانه و پيچيده برگمان در آخرين اثرش تبديل به جهاني آرام، ساده و سر راست ميشود. گويي گذر زمان از او انساني متفاوت ساخته است. در جايي گفته بود: پير شدن مانند بالا رفتن از کوه است. از لبهاي به لبه ديگر صعود ميکنيم. هر چه بالاتر ميرويم خستهتر و کم نفستريم، اما تصويري وسيعتر از زندگي داريم." برگمان چهار سال پس از ساراباند در جولاي 2007 درگذشت
منبع: سيمرغ