بزرگنمايي:
چه خبر - ما دزد بامرام هستيم که سراغ پرايد نرفتيم!
«چهارشانه است و تنومند؛ با صورتي گوشتالو و تهريشي زبر و خشن؛ با صدايي خشدار و دو رگه اما چشمهايي که برقش شبيه برق چشمهاي جان کوچولو است. با هر کلمهاي که به زبان ميآورد، لبخند ميزند و سرش را تکان ميدهد؛ نه از سر لودگي بلکه از سر شرمندگي. به قول خودش لات است؛ از اون با مرامهاش؛ از همانهايي که حتي خلاف هم ميکنند حواسشان جمع است تا پا روي ضعيفتر از خودشان نگذارند. افسر پروندهاش ميگويد: «متهم دست کم 300 خودرو سرقت کرده است؛ از مزدا 3 تا پرشيا.» دزدهايي که ميگويند بعضي وقتها دلشان به حال صاحب ماشينهايي که دزديده بودند سوخته و به همين خاطر خودروهاي آنها را صحيح و سالم برگرداندهاند سر جايش؛ دست نخورده...
- بچه کجايي؟
بچه يافتآبادم؛ هر سه بچه يک محل هستيم. از بچگي با هم کار ميکرديم.
- سابقه داري؟
سه چهار تا سابقه سرقت داخل خودرو دارم.
- بيشتر چه خودروهايي سرقت ميکرديد؟
بيشتر از همه پژو پارس، پرشيا، سمند. از همينها. البته مزدا 3 و ماکسيما هم بود.
- خب دزديدن کدومش سختتر بود؟
فرق چنداني نداره؛ پارس و داخليها که هيچي، مزدا 3 و ماکسيما رو با بشکن ميزديم.
- بشکن؟
آره. اسمش رو گذاشتيم بشکن. بين ماشينکارا به بشکن معروفه. باهاش قفلهاشون رو بازميکرديم.
- اين دفعه چند تا سرقت توي پروندهات داري؟
اين سري 300، 400 تا.
- بيشتر چه ماشينهايي؟
پرشيا؛ اونم سفيد؛ آخه خودمون پرشيا سفيد داشتيم؛ خب وقتي پرشيا سفيد ميزديم، سريع پلاک پرشيا خودمون رو ميذاشتيم روش و تا 10 روز ماشين دست خودمون بود. توي اين مدت هم اگر مأمور شک ميکرد و استعلام ميگرفت مشکلي نبود.
- چقدر درآمد داشتي؟
روزي بين 2 تا 3 ميليون تومن.
خب با اين درآمد چي کار ميکردي؟
خرج ميکردم. با رفيقام. خرج اونا ميکردم. خرج مواد ميشد.
چي مصرف ميکني؟
کوکائين؛ بعضي وقتها هم شيشه.
کوکائين؟
آره. ساقي خودم رو داشتم. هفتگي ازش خريد ميکردم.
چقدر خرجش بود؟
هفتهاي يه پرشيا بهش ميدادم و براي يک هفته کوکائين ميگرفتم.
ازدواج کردي؟
آره.
همسرت ميدونه کارت چيه؟
نه بابا. بهش گفتم توي آژانس کار ميکنم.
- قبلاً شغلت چي بود؟
با همين رفيقام توي کار خريد و فروش ماشين بودم. تصادفي ميخريدم و بعدِ تعمير ميفروختم.
- بين اين همه ماشين که دزديدي، تا حالا شده دلت براي صاحب اونا بسوزه؟
آره! زياد بوده.
- خب چي کار کردي؟
منم آدمم. دزدم ولي آدم که هستم. هر کاري که شما بودي ميکردي.
- من بودم نميدزديمش.
خب منم ندزديدمش.
- يعني چي؟
يک بار جلوي هايپراستار رفتم سراغ يه پرايد. درش رو باز کردم و راه افتادم. به خدا يک دقيقه نگذشته بود ديدم روي صندلي بغل راننده، يک کيسه دارو هست. دفترچه بيمهاش هم بود. بازش که کردم توي خيلي از صفحههاش مهر دکتر متخصص خورده بود. معلوم بود براي مريض بدحاله. منم همون لحظه دور زدم و ماشين رو گذاشتم سر جاش. توي داشبورد هم خيلي پول بود ولي به مولا دست به هيچي نزدم. ماشين رو همينجوري برگردوندم.
فقط اون دفعه هم نبود بارها پيش آمده بود که ماشيني رو باز کرديم و ميخواستيم ببريمش ولي پشيمون شديم. حتي يه بار هم توي ماشين پول گذاشتيم براي صاحبش. آخه يه بار مادرم رفته بود دکتر. 50 هزار تومن هم همراهش بود وقتي برگشت ديدم داره گريه ميکنه. خيلي ناراحت بود. بهم گفت، پولش رو دزديدن. آن قدر ناراحت بود که حد نداشت. خب پيرزنه ديگه.
- چرا؟ بالاخره تو دزدي.
دزدم ولي آدمم. قبول دارم دزدي بده و به خدا به خاطر دزديهايي که کردم هميشه سرم پايينه ولي يه جو مرام که دارم. اصلاً سر همين ماجراها بود که ديگه سراغ پرايد نرفتيم. خدايياش دزدي از اونا خيلي ظلم بود.
- تا حالا شده از خودت دزدي کنن؟
آره يه بار. اومدم نشستم توي ماشين و ضبطش رو روشن کردم ولي ديدم نميکوبه. فهميدم «ساب و باند» رو بردن. پياش رو گرفتم. آخر سر فهميدم کار يکي از بچهمحلهاي خودمون بود.
- چطور دستگير شديد؟
خيلي وقت بود مأمورا دنبالمون بودن. خبرش بهمون رسيده بود. چند سري هم با مأموراي کلانتري درگير شديم. حتي يک بار تعقيبمون کردن و فکر کنم يه خشاب رومون خالي کردن ولي فرار کرديم اما اين بار فرق ميکرد. توي باغ نشسته بوديم که يک دفعه ديدم مأموراي آگاهي بالاي سرمون وايستادن. ساعت 4 صبح. به خدا اصلاً فکرش رو هم نميکرديم دستگيرمون کنن. خيلي حواسمون جمع بود ولي خب اينجا هم آخر کار ما بود.
- خب ميخواي چي کار کني؟
نميدونم ولي خيلي حالم بده. ميخوام از يک جا شروع کنم و اشتباهام رو جبران کنم. بايد رضايت همه شاکيها رو بگيرم ولي خسته شدم از زندگيام. خسته شدم از خلاف.»
منبع:روزنامه ايران