آخرین اخبار

خداحافظي با چرخي‌ هاي هوس‌انگيز... شادکامي و موفقيت

  بزرگنمايي:

چه خبر - خبرگزاري ايسنا: تهران قصه کم ندارد،‌ درخت‌هايش داستان است،‌ ماشين‌ها و خيابان‌هايش داستان است،‌ مغازه‌ها و آدم‌هايش هم داستان است، چرخ‌هاي طحافي‌اش هم داستان است.

اول زمستان فصل تازه چرخي‌ها شروع مي‌شود،‌ لبو قرمزهاي درشت توي سيخ‌هايي که يک طرف چرخ‌ها بيرون زده است،‌ مثل سنگ‌هاي بازي هفت سنگ‌اند که با يک چيز درست و حسابي به هم چسبيده شده باشند،‌ کنار سيني گرد بزرگي که شهد قرمز لبو در آن مي‌جوشد،‌ سيني بزرگ ديگري هست پر از دانه‌هاي باقالي که رويشان با فلفل و گلپر خط کشيده‌اند و بخار هوس انگيز از رويشان بلند مي‌شود.

اين‌ها مهمان‌هاي زمستاني شهر هستند که با رسيدنشان شهر را با هواي گرفته و تنگي‌نفسش رنگ سرخي مي‌دهند، چرخ ها همه شبيه هم هستند،‌اگر نه اندازه هايشان يکي باشد،‌ رنگ و قيافه شان شبيه است،‌ روي بيشترشان يک سفره قرمز رنگ هست و دو تا سيني گرد،‌زير سيني لبو را گاز پيکنيکي مي‌گذارند که گرم بماند،‌ براي باقالي هم سرکه و ادويه هست.

خداحافظ، چرخي‌هاي هوس‌انگيز!

لبو فروشي هم مثل هر کاسبي ديگري،‌ روزي خودش را دارد و گرفتاري‌هاي خودش را،‌ يکي از گرفتاري‌هايش آماده کردن لبو و باقالي است. مي‌گويند باقالي را خشک مي‌خرند براي فصل سرد،‌ بعد وقتي که مي‌جوشد، نرم مي‌شود و آماده خوردن. نگه‌داري اش در خانه هم راحت‌تر است و دير خراب مي‌شود. اما لبو که انباري نيست چي؟ مشکل لبو اين است که ريزهايش را مغازه دارها مي‌برند براي مردم. درشت‌هاي ته بارش که ارزان‌تر است مي‌ماند براي لبو فروش‌ها،‌ ولي اين‌ها سفت‌ترند و ديرتر مي‌پزند،‌ براي همين هم لبو فروش‌هاي قديمي چاره اي دارند،‌ مي‌گويند کارگرهايي هستند که کمک کنند تا کار بيست، ‌سي تا چرخ را راه بياندازند. لبوهاي درشت را مي‌خرند و پوست مي‌کنند،‌ بعد در ديگ‌هاي مخصوصي توي کوره مي‌گذارند،‌ آفتاب که رو به عصر مي‌رود،‌ چرخي‌ها مي‌روند سهمشان را از اين کوره‌ها مي‌خرند و روي چرخ مي‌آورند سر بساط.

آقا مرتضي يکي از اين چرخي‌هاست،‌ مي‌گويند بچه «پايين» است،‌ چرخش را مي‌آورد سر يکي از خيابان‌هايي که به خيابان انقلاب مي‌رسد‌، ‌هر روز خدا هم کارش همين است،‌ برود لبو را از کوره بگيرد،‌ بريزد روي چرخ، پيکنيکي زير چرخ را روشن کند و بايستد منتظر،‌«خيلي سال است که کارم همين است، تابستان‌ها دو تا خيابان پايين‌تر فالوده مي‌فروشم،‌ زمستان‌ها هم لبو،‌ باقالي،‌ اول فصل که نه لبو مشتري دارد نه فالوده را مي‌برند،‌ چاقاله نوبرانه مي‌آورم و توت فرنگي،‌ اين توت فرنگي قرطي بازي جديد است، تا چند سال پيش که اين چيزها نبود،‌ همان چاقاله را مي‌فروختم و مي‌چرخيد.»

مي‌گويد تمام کتاب فروش‌هاي محل مي‌شناسندش، همين طور ماموران نيروي انتظامي که دفترشان يک خيابان پايين‌تر است، ‌و آدم‌هايي که توي همين محله زندگي مي‌کنند. « يک کمي که هوا از روشني مي‌افتد و اداره‌ها مردم را ول مي‌کنند، ‌سر چراغي ماست ديگر،‌ دو تومان لبو، سه تومان باقالي، راضي ام به رضاي خدا.»

خداحافظ، چرخي‌هاي هوس‌انگيز!

از آدم‌هايي که مي‌شناسندش،‌ عصرها مي‌آيند کنار بساط چرخي،‌ گپي مي‌زنند و درددلي مي‌کنند،‌ « ما که نشد سرمان را بکنيم توي کتاب و درس بخوانيم،‌ به‌جايش ديگر اين جا کلي رفيق دارم،‌ آدم‌ها عادت مي‌کنند به آدم، ما هم به اين خيابان و اين آدم‌ها عادت مي‌کنيم،‌ همين است ديگر.»

چند تا خيابان پايين‌تر،‌ يک چرخ ديگر است،‌ هوا که تازه تاريک مي‌شود،‌ چراغ گازي روي چرخ را روشن مي‌کند و خودش مي‌نشيند زير سايه‌بان روي پله بانک، بچه کهکيلويه و بويراحمد است،‌ نمي‌گويد کجاي استان،‌ چند سال است تهران لبو مي‌فروشد،‌ مي‌گويد از درآمدش هم راضي است،‌ «خدا را شکر، باقالي را به فصلش دانه مي‌کنيم مي‌گذاريم براي زمستان،‌ لبو را هم که از کوره مي‌آوريم،‌ روزي 100، 200 تومان کاسبي کنيم خوب است ديگر.»

در همين دو دقيقه اي که اين جمله‌ها را مي‌گويد دو تا ظرف لبو هم دست آدم‌ها داده است و باز شيره توي ظرف را مي‌ريزد روي لبوهاي داغي که روي هم سوار هستند. « حالا اين طور نيست که همين چرخي بشوي بيايي اين جا بايستي‌ها،‌ براي خودش سختي دارد،‌ دردسر دارد، هر کسي اين جا رد مي‌شود يک باج سبيلي از ما مي‌گيرد، يکي 10 تومان مي‌گيرد يکي 50 تومان، هر کسي حرف خودش را مي‌زند خلاصه.»

خداحافظ، چرخي‌هاي هوس‌انگيز!

با اين حال از کاسبي راضي است، « بعضي خيابان‌ها هستند که وسط يک منطقه است. آدم هم بايد به اين و آن باج بدهد که بگذارند کار کند،‌ ولي يک خيابان هايي هم هست که اين جوري نيست، ‌يک خيابان‌هايي مرز دو تا منطقه است، ‌پايينش يک منطقه شهرداري است، ‌بالا يکي ديگر،‌ اين وسط مال کسي نيست، ‌براي همين کسي به ما گير نمي‌دهد، منتها بايد بلد باشي.»

اينجاي شهر، محله جوان هاست،‌ مشتري ها بيشتر دختر پسرهاي دانشجو و دبيرستاني هستند،‌ از آنها که ظرف هاي لبو را يکي مي کنند و دوتايي مي خورند،‌ يا گروه هاي دختر و پسري که چند تايي حرکت مي کنند و پوست باقالي ها را تف مي کنند روي زمين.

« همين دم غروبي يک دختر و پسري که دست هم را گرفته بودند ايستادند کنار چرخ به بحث کردن از اين که لبو بهتر است يا باقالي،‌ دست آخر هم هيچ چيز نخريدند و رفتند. اما همه يک شکل نيستند، خيلي ها هم هر دوتايش را مي خرند که دل طرفشان را ببرند.»

خداحافظ، چرخي‌هاي هوس‌انگيز!

مي‌گويم با درآمد لبو و باقالي،‌ زندگي مي‌چرخد؟‌،‌ باز مي‌گويد خدا را شکر،‌ مي‌گويم زن و بچه چي؟ آن ها مشکلي ندارند با اين کار و کاسبي؟،‌ مي‌گويد نه،‌ چند سالي هست که ازدواج کرده و حالا يک بچه دارد،‌ يک دختر يک سال و خورده اي،‌ مي‌گويم،‌ تولدش کي بود،‌ به دور و بر نگاه و مکث مي‌کند،‌ چند دقيقه اي بايد بگذرد،‌ مي‌گويد «تولدش همين چند وقت پيش بود،‌ دي اين طور ها.»

همه چرخي‌ها البته چرخي نمي‌مانند،‌ اين را راننده ماشيني که چهار تا مسافر زده و از رسالت به سيد خندان مي‌راند مي‌گويد. « من خودم ده- دوازده سال کارم چرخي بود،‌ تابستان‌ها ترش و آلوچه و لواشک، ‌زمستان‌ها هم لبو و باقالي، منطقه ام هم همان سمت شرق بود، ‌اين جور کارها بايد جايي باشد که مردم زياد مي‌روند و مي‌آيند،‌ آن جا هم بالاخره مردم همه‌اش دارند مي‌خرند،‌ کاسبي ما هم خوب بود،‌ هفته اي 120 تومان مي‌داديم و کارمان را مي‌کرديم،‌ حالا چند وقت پيش شهردار منطقه عوض شده،‌ ديگي نمي‌گذارند ما کار کنيم،‌ وگر نه کاسب را چه به مسافر کشي؟‌ ايستاده بوديم داشتيم نان‌مان را در مي‌آورديم ديگر،‌ حالا بايد توي اين ترافيک دنده صد تا يک قاز عوض کنيم.»

همه اش البته اين نيست،‌ چرخي بودن و لبو فروشي چيزهاي خوب هم دارد،‌ پسر جواني که در هفت تير چرخ دارد و ساعت از هشت گذشته چيز زيادي روي چرخش نمانده مي‌گويد: « قبل از اين که چرخ بخرم،‌ دو سال کارگري کردم،‌ هيچ فايده ندارد،‌ پدر آدم در مي‌آيد،‌ يک روز کار هست،‌ يک روز نيست، ‌يک روز پول هست يک روز نيست،‌ يک روز باد است کار را تعطيل مي کنند يک روز باران مي‌آيد،‌ اصلا هيچ به درد نمي‌خورد،‌ به جايش آدم کاسب، آقاي خودش است و چاکر خودش.»

خداحافظ، چرخي‌هاي هوس‌انگيز!

همين طور که حرف مي‌زند،‌ دستش توي بازي «کلش» است،‌ و قرار حمله به «کلن» ديگري را در «چت» بازي هماهنگ مي‌کند. «من بچه نظام آبادم،‌ اين لبوها را خودمان از ميدان مي‌خريم،‌ همه را هم خودم تميز مي‌کنم، ‌خودم آماده مي‌کنم،‌ وقتي پخته شد تازه مي‌ريزم روي چرخ. اين جوري نيست که تا لنگ ظهر بخوابيم! اين هم کار است ديگر.»

مي‌گويد 10 سال است لبو مي‌فروشد‌،‌ حالا مي‌خواهد زن بگيرد،‌ عکس دختر جواني را نشانم مي‌دهد و لبخند مي‌زند،‌ مي‌گويم با شغلت مشکلي ندارد؟‌ مي‌گويد: « نه،‌ تازه هنوز يک بار بيشتر نرفتيم خواستگاري،‌ ولي حرف‌هاي بين خودمان را زديم، همه چيز رديف است خلاصه.»

همين طور که حرف مي‌زند يک ظرف لبو را تکه تکه مي‌کند و مي‌دهد دست دختر بچه اي که دست مادر دست فروشش را گرفته است و بهانه لبو مي‌گيرد،‌ مادرش مي‌گويد:‌« همه اش بايد يک چيزي دستش باشد که راه بيايد.»

دختر بچه شايد سه سال هم ندارد،‌ ظرف لبوي داغ را مي‌گيرد توي دست و دندان‌هاي فاصله دارش مي‌افتد بيرون از پشت لب‌ها،‌ مرد تازه دست مادر را با اسکناس دو هزار توماني پس مي‌زند و مي‌گويد: « قابلي ندارد،‌ نمي‌خواهد حاج خانم.»

خداحافظ، چرخي‌هاي هوس‌انگيز!

اما همه لبوفروش‌ها فقط لبو فروش نيستند،‌ چرخي ديگري در غرب شهر هست که بساطش را جلوي ايستگاه مترو علم کرده،‌ متولد 53 است و لهجه خراساني دارد،‌ « بيست و پنج سال است که لبو مي‌فروشم،‌ نه که خيال کني هيچ کار ندارم ها‌، ‌دوست دارم لبو بفروشم،‌ وگرنه پدر زنم در مشهد سه تا مسافرخانه دارد، هيچ پسر هم ندارد، ‌هزار دفعه مي‌گويد بيا اين جا پهلوي دست خودم،‌ من دوست ندارم بروم.»

آدرس خانه شان را مي‌دهد که جايي در وسط شهر است،‌ مي‌گويد خوبي لبو فروشي اين است که مردم را به هوس مي‌اندازد،‌ کسي هم نگاهت نمي‌کند اصلا، براي خودش کاسبي است.

« براي خودم در طرقبه مغازه دارم،‌ يک سالي هم آن جا سرمايه ام را زده بودم به کار پوشاک و لباس زنانه مي‌فروختم،‌ ولي باز برگشتم سر چرخم،‌ زنم را هم آوردم که پيشم باشد،‌ هشت سال پيش که ازدواج کرديم مشکلي نداشت، ‌اين قدر پدرش زير گوشش خواند که اين را برگردان بياور مشهد، رفت ماند خانه پدرش که من ديگر نمي‌آيد تهران تا برگردي اين جا،‌ ولي بعد راضي شد با من برگشت، ‌بالاخره اين هم زندگي من است ديگر،‌ همين چرخ و لبو و باقالي،‌ حالا دو تا بچه داريم،‌ يکي سه ساله است يکي پنج ساله،‌ هنوز هم پدر زنم مي‌گويد بيا اين جا پيش من کار کن،‌ نمي روم، ‌همين جا که منت هيچ کس روي سرم نيست خوب است.»

خداحافظ، چرخي‌هاي هوس‌انگيز!

مردي که ايستاده کنار چرخي صبر ندارد که قصه تمام شود،‌ مي گويد ماشينش را بد جايي گذاشته و بايد برگردد، همسرش که توي ماشين است هوس کرده و لبو مي خواهد. « اين چرخي ها خوب هستند، همه چيزهاي هوسي را دارند،‌ حالا دو هفته ديگر چاقاله هم مي آيد، آدم از کنارشان رد مي شود، نمي شود چيزي نگيرد دستش. حالا من هم خانمم توي ماشين نشسته نگاهش افتاده لبو مي خواهد،‌ اگر اين نبود تا کجا بايد مي رفتم لبو پخته پيدا کنم.»

فصل لبو و باقالي دارد تمام مي‌شود،‌ خيابان‌ها شلوغ رفت و آمد‌هاي عيد مي‌شود و چيزهاي گرم ديگر مزه نمي‌دهد، کم کم چرخي‌ها مي‌روند سراغ چاقاله بادام‌هاي سبز ريز با نمک و آبليمو، بسته اي سه تومان، ‌بسته اي پنج تومان‌،‌ ظرف‌هاي کوچک توت فرهنگي قرمز نوبرانه‌ هم تا قبل از گرم شدن هوا که ميوه را فاسد کند، ‌خوب مي فروشد؛‌ شغل مردانه اي است لبو فروشي،‌ ولي تنوع هايي هم دارد انگار که آدم ها را خسته نکند. زندگي است ديگر.



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

5 توصيه براي جذاب شدن در 3 دقيقه

عادت هاي بدي که شادي شما را به تاراج مي برد!!

تقويت اعتماد به نفس با چند تغيير ساده!!

5 فرد موفقي که بعد از اخراج شان موفق شدند!!

مديتيشن را چگونه در خانه تمرين کنيم؟

بگوييد چگونه مي خنديد تا شخصيت تان را به شما بگوييم!!

11 قانون اصلي فنگ شويي براي جذب عشق و پول

دوست خوب و واقعي چه ويژگي هايي بايد داشته باشد؟

آداب هديه دادن گل را بياموزيد

استفاده از كلمات قدرتمند – 101 كلمه ي قدرتمند

شخص دروغگو را با اين 8 مورد شناسايي کنيد

استرس شب امتحان را با اين روشها از بين ببريد

زبان بدن فروشنده حرفه اي چگونه است؟

کاهش استرس و اضطراب با چند روش خوراکي

اصول زبان بدن براي تشخيص کلاهبرداران در ازدواج

زندگينامه مريم ميرزاخاني، نابغه ايراني رياضي در جهان

مي خواهم شاد باشم و شاد زندگي کنم!!

مريم ميرزاخاني در ليست 5 زن نخبه رياضي دنيا

مادلين وسترهات، دستيار 26 ساله ترامپ چقدر درآمد دارد؟

5 اصل روانشناسي براي يک زندگي راحت

انسان هاي سمي اطرافتان را با اين روشها از زندگي تان دور کنيد

10 عادتي که براي شاد بودن بايد ترک شان کنيد!!

چگونه در مقابل خواسته هاي ديگران نه بگوييم؟

راه هاي کنترل خشم، چگونه خشم را کنترل کنيم؟

اين نشانه ها مي گويد بايد به دوستي تان پايان دهيد!!

در جمعه هاي دلگير چگونه حال مان را خوب کنيم؟

با همسر بهاره رهنما بيشتر آشنا شويد

دوست واقعي شما اين نشانه ها را دارد!!

اين 3 خصوصيت را هرگز نبايد داشته باشيد!!

فقط سه گام تا داشتن احساس خوشبختي فاصله داريد!

زبان بدن و 10 نکته که بايد بدانيد

روشهاي عالي براي مقابله با احساسات منفي

تحليل زبان بدن مسي و رونالدو در مراسم بهترينهاي سال فوتبال 2017

چرا ما ايراني ها عادت به عذرخواهي نداريم؟؟؟

اعتياد به تلفن همراه و دنياي مجازي را چگونه از بين ببريم؟

چگونه به کسي که قصد خودکشي دارد کمک کنيم؟/به بهانه خودکشي هاي اخير

گفتن اين جملات پس از 40 سالگي، ممنوع!

با غم و اضطراب بعد از زلزله چه کنيم؟

چگونه دقيقه نودي نباشيم؟!!

هنگام وقوع زلزله بهترين کار چيست؟

زبان بدن چيست و 12 نکته که در مورد آن بايد بدانيد

چگونه مانند آهنربا ديگران را جذب کنيم؟

تحليل جالب زبان بدن کي روش بعد از قرار گرفتن ايران در گروه مرگ

تاثير باورنکردني اسم افراد بر سرنوشت و وضعيت روحي آنها

روشهاي شاد بودن در زندگي هاي سخت امروزي!!

نکته هايي براي سحر خيزي در صبحهاي سرد زمستان

مردي 40 ساله ام و بيشتر فکرم مشغول زنان است؟

مثبت انديشي با 7 روش ساده

تست روانشناسي : چقدر اعتماد به نفس داريد؟

5 جمله اي که هرگز نبايد به خودتان بگوييد