آخرین اخبار

داستان زني که برده جنسي شد شادکامي و موفقيت

  بزرگنمايي:

چه خبر - وب سايت فراديد: شاندرا ووارانتو، دختر جواني بود که به اميد شروع به کار در يک هتل به آمريکا رفته بود ولي قاچاقچيان انسان او را وادار به روسپي‌گري، بردگي جنسي، استفاده از مواد مخدر و قرباني خشونت کردند و مدت ها طول کشيد تا بتواند باند قاچاقچيان انسان را به پاي ميز محاکمه بکشاند.

شاندرا داستان زندگي خود را چنين شرح مي دهد: اولين هفته ماه ژوئن سال 2001 بود که وارد آمريکا شدم. براي من آمريکا سرزمين شانس و فرصت بود و به همين دليل هنگامي که از گمرک فرودگاه جان اف کندي در نيويورک عبور مي کردم از اين که در اين کشور جديد بودم هيجان زده شده بودم؛ اگر چه به دليل سينما و تلويزيون اين کشور به طور عجيبي برايم آشنا به نظر مي آمد.

داستان زني که برده جنسي شد

هنگامي که به سالن ورود مسافران قدم گذاشتم اسم خودم را شنيدم و وقتي رويم را برگرداندم مردي را ديدم که عکس من در دستش بود. انتظار داشتم اين شخص که نامش جاني، بود مرا به هتلي که قرار بود کار کنم ببرد.اين واقعيت که هتل محل کار من در شيکاگو بود و من وارد فرودگاه جان اف کندي که بيش از هزار کيلومتر با شيکاگو فاصله دارد شده بودم، نشان مي داد که تا چه حد ساده و بي تجربه بودم. من که 24 سال داشتم هيچ فکر نمي کردم در چه راهي قدم گذاشته ام.من بعد از فارغ التحصيل شدن در رشته امور مالي، مدتي را در بانکي در اندونزي کار کرده بودم ولي پس از شروع بحران مالي آسيا و نيز بي ثباتي سياسي اندونزي، کارم را از دست دادم.از آنجا که مي بايستي هزينه نگاهداري دختر سه ساله ام را تامين کنم در جستجوي کار در خارج از کشور برآمدم. پس از ديدن يک آگهي استخدام در هتل هاي آمريکا، ژاپن، هنگ کنگ و سنگاپور، آمريکا را انتخاب کردم.

شرط استخدام من، دانستن اندکي زبان انگليسي و پرداخت مبلغي معادل 2700 دلار بود. حقوقي که به من پيشنهاد شده بود حدود ماهانه 5000 دلار بود که براي نگاهداري دخترم که قرار بود با مادرم در اندونزي بماند، کافي بود.

داستان زني که برده جنسي شد
شاندار در سمت راست مردي که در تصوير ايستاده ديده مي شود

ورود به آمريکا

من همراه با چهار زن ديگر و يک مرد در فرودگاه جان اف کندي پياده شده بوديم. جاني، ما را به دو گروه تقسيم کرد و تمام مدارک من از جمله پاسپورتم را گرفت و با دو زن ديگر سوار اتومبيل شديم.

پس از مدتي، اتومبيل در يک پارکينگ توقف کرد و جاني ما را سوار اتومبيل تازه اي کرد. متوجه شدم که راننده جديد به جاني مبلغي پول داد. در اينجا بود که شک و ترديد من شروع شد ولي به خودم تلقين مي کردم که نگران نباشم.

راننده تازه هم ما را به راه دوري نبرد و خارج يک رستوران از ما خواست پياده شده و سوار اتومبيل ديگري شويم. سومين راننده ما را به خانه اي برد و تحويل کسي داد که مسلح بود. اين شخص ما را به زور سوار ماشين کرد و به خانه اي در بروکلين برد.

هنگامي که در اين خانه باز شد دختر 12 يا 13 ساله اي را ديدم که روي زمين افتاده بود و در حالي که فرياد مي زد و خون از بيني اش مي آمد، چندين مرد به نوبت به او لگد مي زدند.

روز بعد جاني به اين خانه آمد و با پوزش از اين که پس از جدا شدنش از ما بايد اشتباه وحشتناکي رخ داده باشد گفت براي تهيه کارت شناسايي عکس خواهيم گرفت و بعد براي خريد يونيفورم خواهيم رفت تا بتوانيم کارمان را در هتل شيکاگو شروع کنيم. پس از صحنه هاي فجيعي که ديده بودم جاني به نظرم يک فرشته مي آمد و به او اعتماد کردم.

مردي که ما را براي عکس گرفتن برده بود، براي خريدن يونيفورم ما را به مغازه اي برد که لباس هاي زنانه و مدل هايي که من هرگز آنها را نديده بودم مي فروخت. اينجا محل فروش يونيفورم نبود.

احساس خطر

داستان زني که برده جنسي شد
شاندرا به همراه سه قرباني ديگر قاچاق انسان

متوجه شده بودم که به من دروغ گفته اند و وضعيتم خطرناک است. حتي يادم مي آيد به اطراف مغازه نگاه مي کردم تا ببينم مي شود به نحوي فرار کنم؟ ولي مي ترسيدم و کسي را هم در آمريکا نمي شناختم. دو دختر ديگري که با من بودند به نظر مي رسيد از خريدشان لذت مي برند.

روز بعد من از گروه خودم جدا شدم و ديگر آن دو دختر را نديدم. با اتومبيل من را به خانه اي بردند و در آنجا قاچاقچياني که مرا به آمريکا کشانده بودند به من تجاوز کردند.

آنها اندونزيايي، تايواني، چيني هاي مالزيايي و آمريکايي بودند. چيزي که آن شب بخصوص مرا خيلي گيج کرده و ترسانده بود اين بود که لباس يکي از اين مردان آرم پليس داشت و تا به امروز نمي دانم که او واقعا پليس بود يا نه.

آنها به من گفتند که 30 هزار دلار به آنان بدهکارم و بايد با اين کار بدهي ام را بپردازم. من را به روسپي‌ خانه ها، آپارتمان ها، هتل ها و کازينوهاي متعددي در شرق آمريکا بردند ولي من به ندرت دو روز در يک جا بودم و هرگز نمي دانستم کجا هستم يا کجا مي روم.

قاچاقچيان من را با زور اسلحه وادار به استفاده از مواد مخدر مي کردند. هر روز تمام 24 ساعت به انتظار مي نشستيم و اگر کسي نمي آمد کمي مي خوابيديم. در مواقعي که مشتري نبود خود قاچاقچيان به ما تجاوز مي کردند.

عليرغم اين اتفاقات، مثل اين بود که کرخ شده بودم و نمي توانستم گريه کنم. در حالي که اندوه، عصبانيت و نوميدي بر من غلبه کرده بود، کارهايي را که به من مي گفتند انجام مي دادم و به سختي براي زنده ماندن تلاش مي کردم. من منظره دختر بچه اي را که به او کتک مي زدند فراموش نکرده بودم و مي ديدم قاچاقچيان چطور زناني را که سرکشي مي کردند و حاضر به تن‌فروشي نمي شدند کتک مي زدند.

بيشتر شب ها حدود نيمه شب يکي از قاچاقچيان مرا با اتومبيل به يک کازينو مي برد. گارد محافظ من که اسلحه به دست داشت من را از در مخصوص خدمه هتل به اطاق مخصوص مي برد. در تمام طول شب مامور محافظ من در راهرو مي ايستاد تا مانع فرار من شود.

از نظر جسمي ضعيف بودم و قاچاقچيان فقط به من سوپ ساده برنج مي دادند و غالبا تحت تاثير مواد مخدر قوي بودم.

دفتر خاطراتي داشتم که با مخلوطي از زبان هاي اندونزيايي، ژاپني و علائم و اشارات سعي مي کردم اتفاقاتي را که در طول روز افتاده در اين دفتر يادداشت کنم. اين که چکار کرده ام، کجا رفته ام. تاريخ روزها را نيز مي نوشتم که البته کار مشکلي بود چون در داخل روسپي‌خانه راهي نبود که بدانم شب است يا روز.

داستان زني که برده جنسي شد

تصميم به فرار

روزي که با نينا دختر 15 ساله اي که با من دوست بود به روسپي‌ خانه اي در بروکلين رفته بودم، رئيس اين روسپي خانه که زن خوب و مهرباني به نظر مي رسيد شماره تلفن مرد جواني را به ما داد و گفت که اگر روزي توانستيم خودمان را از اين بند آزاد کنيم اين مرد به ما کار شرافتمندانه خواهد داد و خواهيم توانست پول پس انداز کنيم و به اندونزي برگرديم.

چند روز بعد من و نينا موفق شديم از راه پنجره کوچک دستشويي که بازمانده بود فرار کنيم و به شماره تلفني که به ما داده شده بود زنگ بزنيم.

مرد جوان به ديدنمان آمد و ما را به يک هتل برد و گفت منتظر باشيم تا براي ما کار پيدا کند. او از ما مواظبت مي کرد و غذا و لباس برايمان مي آورد. ولي پس از چند هفته سعي کرد ما را وادار به همبستري با مردان هتل کند. وقتي حاضر به اين کار نشديم به جاني تلفن کرد تا بيايد و ما را ببرد. معلوم شد او هم يکي از همان قاچاقچيان است و با زني که رئيس روسپي‌خانه بروکلين بود همکاري مي کند.

اما قبل از رسيدن جاني، من موفق به فرار شدم و خودم را به يک ايستگاه پليس رساندم و ماجرا را شرح دادم. ولي مامور پليس حرف هاي من را باور نکرد و با وجود نداشتن پول و مدارک، گفت در خيابان خطري من را تهديد نمي کند. دو مامور ديگر هم جواب مشابهي دادند.

پس از آن به کنسولگري اندونزي رفتم و براي گرفتن پاسپورت و مدارک ديگر، تقاضاي کمک کردم مي دانستم که در کنسولگري اطاقي هست که در مواقع اضطراري اشخاص مي توانند آنجا بخوابند ولي آنها هم کمکي به من نکردند.

سرگرداني در خيابان هاي نيويورک

ناچار شدم که شب ها را در خيابان ها يا متروي نيويورک بخوابم و براي پول غذا گدايي کنم. هر وقت کسي به حرف من گوش مي داد داستان زندگي ام را تعريف مي کردم و مي گفتم در همان نزديکي خانه اي است که زنان در آنجا زنداني اند و احتياج به کمک دارند. روزي مردي که مي گفت نامش ادي، است براي من غذا خريد. او يک ملوان اهل اوهايو بود که در مرخصي به سر مي برد. وقتي شرح حالم را به او گفتم، از من خواست ظهر روز بعد در همانجا او را ملاقات کنم.

روز بعد که ادي را ديدم به من گفت از طرف من با اف بي آي، تلفني صحبت کرده و اف بي آي به پليس آن ناحيه تلفن زده. مي بايستي ما همان دقيقه به ايستگاه پليس برويم تا ماموران به من کمک کنند.

دو کارآگاه به تفصيل از من سئوال کردند. من دفتر خاطراتم را که جزئيات محل روسپي‌خانه ها را نوشته بودم و جعبه کبريت هايي را که از کازينوهايي که در آنجا مجبور به تن‌فروشي شده بودم، برداشته بودم به ماموران نشان دادم. آنها با شرکت هواپيمايي و اداره مهاجرت تماس گرفتند تا از صحت اظهارات من مطمئن شوند.

پس از آن از من خواستند همراه آنها به روسپي‌خانه بروکلين بروم تا دوستانم را آزاد کنند.

الان از يادآوري صحنه دستگيري قاچاقچيان لذت مي برم ولي در آنموقع خيلي نگران بودم و مي ترسيدم که ماموران وارد ساختمان شوند ولي ببينند که آن شب هيچ اتفاقي نمي افتد. از اين بيم داشتم که فکر کنند به آنان دروغ گفته ام و مرا زنداني کنند.

پس از رسيدن به ساختمان توانستم از پشت پنجره با نگاه به داخل اطاق، جاني و دختراني را که آنجا کار مي کردند ببينم. سه زن که يکي از آنها نينا بود ديده مي شدند. هيچ وقت صحنه اي را که اين زنان که برهنه بودند و تنها با حوله اي خودشان را پوشانده بودند، از ساختمان خارج مي شدند، فراموش نخواهم کرد. دوستان من آزادي شان را به دست آورده بودند و از خوشحالي فرياد مي کشيدند.

جاني و دو مرد ديگري که روز بعد دستگير شدند متهم و نهايتا مجرم شناخته شدند.

تلاش براي بازگشت به زندگي عادي

داستان زني که برده جنسي شد
شاندرا در کنفرانسي خبري در کنار دو تن از نمايندگان کنگره

ولي من براي التيام دردهايم هنوز به کمک و گذشت زمان احتياج داشتم. ماموران اف بي آي، من را به موسسه اي در نيويورک که به قربانيان جنايت و اذيت و آزار کمک مي کند، معرفي کردند. کارکنان اين موسسه ترتيبي دادند که بتوانم به طور قانوني در آمريکا بمانم و کار پيدا کنم.

من مي توانستم به اندونزي و نزد خانواده ام برگردم ولي براي اين که بتوانم عليه قاچاقچيان انسان شهادت دهم، مي بايستي در آمريکا بمانم. تمام اين روند چندين سال طول کشيد.

قاچاقچيان در اندونزي براي پيدا کردن من در جستجوي يافتن نشاني منزل مادرم بودند و به همين جهت مادرم و دخترم ناچار شدند مخفي شوند. ولي خطري که آنان را تهديد مي کرد تا آن حد زياد بود که موسسه اي که به من کمک کرده بود، امکانات آمدن دخترم به آمريکا را فراهم کرد وسرانجام در سال 2004 دخترم به من ملحق شد. در سال 2010 به من اجازه اقامت دائم در اين کشور داده شد.

داستان زني که برده جنسي شد
در کاخ سفيد در کنار جان کري، وزير خارجه آمريکا

اکنون 15 سال از تاريخي که وارد آمريکا شدم مي گذرد. دختر کوچکم الان يک تين ايجر است و يک پسر 9 ساله هم دارم. تصميم گرفته ام براي نجات قربانيان قاچاق انسان از هيچ کمکي دريغ نکنم و به همين جهت تشکيلاتي به اسم منتاري، را تاسيس کردم که به اين قربانيان کمک مي کند تا دوباره در جامعه ادغام شوند و کار پيدا کنند.

در همين حال ما سعي مي کنيم کساني را که هنوز فکر مي کنند آمريکا بهشت موعود است با خطراتي که بر سر راهشان است آشنا کنيم. هرسال قاچاقچيان انسان 17 تا 19 هزار نفر را به طور غيرقانوني به آمريکا مي آورند.

من در کليساها، مدارس، دانشگاه ها و ادارات دولتي در باره تجربياتم صحبت مي کنم. چندي قبل از سناتورهاي آمريکايي درخواست کردم قانوني را تصويب کنند که به موجب آن بايد کارگران خارجي که به آمريکا مي آيند به حقوق خود آگاهي داشته و براي استخدام پول پرداخت نکنند و در باره دستمزد و شرايط زندگي شان در آمريکا واقعيت به آنان گفته شود. خوشحالم که اکنون قانون عوض شده و آژانس هايي که کارشان استخدام کارگر از خارج از آمريکاست، بايد قبل از شروع فعاليت، در وزارت کار آمريکا ثبت نام کنند.

در سال 2015 بود که از من درخواست شد عضو يک شوراي مشورتي جديد شوم که کارش کمک به قربانيان قاچاق انسان است و براي اولين بار در ماه ژانويه در کاخ سفيد آمريکا با اعضاي اين شورا ملاقات کردم.

داستان زني که برده جنسي شد
شاندرا در گردهمايي که براي پايان دادن به خشونت عليه زنان برگزار شده - مارس 2016

هنوز با نينا که به تازگي 30 ساله شد دوست نزديک هستم و شماره تلفن ادي، مردي را که هنگامي که درمانده بودم، از جانب من با اف بي آي صحبت کرده بود، تا اين اواخر داشتم.

در سال 2014 حوالي کريسمس به او تلفن کردم تا او را در جريان اتفاقاتي که برايم افتاده بود بگذارم ولي او حرف من را قطع کرد و گفت تمام داستان من را دنبال کرده و از اين که براي خودم زندگي تازه اي درست کرده ام خوشحال است. ادي گفت: "هرگز فکر نکن که از من تشکر کني- همه اين کارها را خودت کرده اي."

ولي ادي من از تو متشکرم که آن روز در پارک به حرف هايم گوش دادي و کمکم کردي تا زندگي ام را دوباره شروع کنم.



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

5 توصيه براي جذاب شدن در 3 دقيقه

عادت هاي بدي که شادي شما را به تاراج مي برد!!

تقويت اعتماد به نفس با چند تغيير ساده!!

5 فرد موفقي که بعد از اخراج شان موفق شدند!!

مديتيشن را چگونه در خانه تمرين کنيم؟

بگوييد چگونه مي خنديد تا شخصيت تان را به شما بگوييم!!

11 قانون اصلي فنگ شويي براي جذب عشق و پول

دوست خوب و واقعي چه ويژگي هايي بايد داشته باشد؟

آداب هديه دادن گل را بياموزيد

استفاده از كلمات قدرتمند – 101 كلمه ي قدرتمند

شخص دروغگو را با اين 8 مورد شناسايي کنيد

استرس شب امتحان را با اين روشها از بين ببريد

زبان بدن فروشنده حرفه اي چگونه است؟

کاهش استرس و اضطراب با چند روش خوراکي

اصول زبان بدن براي تشخيص کلاهبرداران در ازدواج

زندگينامه مريم ميرزاخاني، نابغه ايراني رياضي در جهان

مي خواهم شاد باشم و شاد زندگي کنم!!

مريم ميرزاخاني در ليست 5 زن نخبه رياضي دنيا

مادلين وسترهات، دستيار 26 ساله ترامپ چقدر درآمد دارد؟

5 اصل روانشناسي براي يک زندگي راحت

انسان هاي سمي اطرافتان را با اين روشها از زندگي تان دور کنيد

10 عادتي که براي شاد بودن بايد ترک شان کنيد!!

چگونه در مقابل خواسته هاي ديگران نه بگوييم؟

راه هاي کنترل خشم، چگونه خشم را کنترل کنيم؟

اين نشانه ها مي گويد بايد به دوستي تان پايان دهيد!!

در جمعه هاي دلگير چگونه حال مان را خوب کنيم؟

با همسر بهاره رهنما بيشتر آشنا شويد

دوست واقعي شما اين نشانه ها را دارد!!

اين 3 خصوصيت را هرگز نبايد داشته باشيد!!

فقط سه گام تا داشتن احساس خوشبختي فاصله داريد!

زبان بدن و 10 نکته که بايد بدانيد

روشهاي عالي براي مقابله با احساسات منفي

تحليل زبان بدن مسي و رونالدو در مراسم بهترينهاي سال فوتبال 2017

چرا ما ايراني ها عادت به عذرخواهي نداريم؟؟؟

اعتياد به تلفن همراه و دنياي مجازي را چگونه از بين ببريم؟

چگونه به کسي که قصد خودکشي دارد کمک کنيم؟/به بهانه خودکشي هاي اخير

گفتن اين جملات پس از 40 سالگي، ممنوع!

با غم و اضطراب بعد از زلزله چه کنيم؟

چگونه دقيقه نودي نباشيم؟!!

هنگام وقوع زلزله بهترين کار چيست؟

زبان بدن چيست و 12 نکته که در مورد آن بايد بدانيد

چگونه مانند آهنربا ديگران را جذب کنيم؟

تحليل جالب زبان بدن کي روش بعد از قرار گرفتن ايران در گروه مرگ

تاثير باورنکردني اسم افراد بر سرنوشت و وضعيت روحي آنها

روشهاي شاد بودن در زندگي هاي سخت امروزي!!

نکته هايي براي سحر خيزي در صبحهاي سرد زمستان

مردي 40 ساله ام و بيشتر فکرم مشغول زنان است؟

مثبت انديشي با 7 روش ساده

تست روانشناسي : چقدر اعتماد به نفس داريد؟

5 جمله اي که هرگز نبايد به خودتان بگوييد