بزرگنمايي:
گفتگويي متفاوت با حافظ ناظري
نوع زندگي خاصي داريد؟ زندگي خاص چه زندگياي است؟
خب طبيعتا آدمها نسبت به شخصيتي که دارند، زندگيشان هم آينه کاراکتر يا همان شخصيتشان است. اين حرفي که ميگويم، به اين معنا نيست که فقط من اينطوري هستم. همه آدمها حتما متفاوتاند. با اين پيشزمينه در مورد خودم حرف ميزنم. من فکر ميکنم کمي خصلتهاي متفاوت بيشتري دارم. مثل غذايي که کمي اسپايس (ادويه) بيشتري داشته باشد. خب همين ماجرا من را به يک نوع زندگي ديگر ميکشاند. خيلي کمالگرا هستم. معمولا تا بهترين شدن هر چيزي پيش ميروم و دست از انجامش برنميدارم. و حتي بهتر است بگويم تا بهترين نباشد، انجامش نميدهم. همين هم هست که در ايران کار زيادي انجام ندادهام، چون استانداردهايي را که دلم ميخواهد، خيلي...
نه، باز هم به من نگفتيد زندگي خاص چيست؟ کمالگرايي يک ويژگي است، اما توضيح کاملي نيست. بعضي از آدمها کمالگرا هستند، يا حتي دوست دارند که باشند. به نظر من زندگي خاص ميتواند نوعي زندگي باشد که ساعت در آن نقشي نداشته باشد و هر وقت که خواستي، هر کاري بکني. حالا شما بگوييد.
از نظر من اما اين چيزي که شما گفتيد، اصلا زندگي خاصي نيست. زندگي خاص بايد متفاوت از زندگي ديگران باشد. خيلي از آدمها هستند که هر کاري دلشان ميخواهد، انجام ميدهند. زندگي خاص به نظرم بيشتر ربط پيدا ميکند به (کمي فکر ميکند) حالا که به آن فکر ميکنم، مثل اينکه اصلا نميشود گفت وجود دارد. مثل اثر انگشت که در دنيا فقط متعلق يه يک نفر است. با اين وجود فکر ميکنم تفاوتهايي در من وجود دارد که توانسته زندگي مرا کمي خاصتر کند و البته خيليهايش هم گفتني نيست.
شما بگوييد، اگر نبود، من منتشر نميکنم.
من نوعي زندگي ميکنم که خيلي غيرطبيعي است. نوع معاشرتم با آدمها يا حتي زندگيام.
شما به آنها اشاره کنيد، شايد غيرطبيعي نباشد.
من ميدانم که نيست.
شايد بود، شما که من نيستيد.
واقعا هم چيز خاصي نيست.
عکس حافظ ناظري
براي من خاص است.
ببينيد، من در ايران زندگي نميکنم و طبيعي است که جغرافيايمان، ساعتمان، احوالمان، فرق داشته باشد. به نظرم توضيحش لزومي ندارد، چون ممکن است در فضاي ايران از تعريف زندگي خاص من، کمي سوءتفاهم به وجود بياورد.
پس اجازه دهيد من مسيرم را عوض کنم. البته نه به اين معنا که از اين سوال صرف نظر کنيم، نه. فقط براي اينکه به جواب منطقي برسيم.
(ميخندد. انگار از اول معلوم بوده به اينجا ميرسيم، يا حتي حرکتهاي بعدي من چيست. ادامه ميدهم.)
شما خيلي محتاط و ملاحظهکار هستيد. من به شما اطمينان دادم که نسبت به حرفهايتان امانتدار هستم و باز هم شما حرفتان را نميزنيد.
من؟ اتفاقا کاملا برعکس است. من هميشه و در تمام زندگيام تمام قالبهايي که در برابرم بوده را شکستهام و شايد به همين دليل است که در مملکت خودم اينقدر حاشيه در مورد من وجود دارد. ولي لطفا به اين نکته توجه کنيد که من 16 سال در ايران نبودم و هنوز اکثر مردم مرا به خوبي نميشناسند و به همين دليل بيشتر مواقع قضاوتها در مورد من با واقعيت همخواني ندارد. مثلا چند وقت پيش مشاور رسانهايام پيشنهاد داده بود که شايد بد نباشد اگر بخشي از زندگي روزمرهام در نيويورک را با مردمم در ايران به اشتراک بگذارم. من هم عکسي از يک فشنشو را که در آن دعوت بودم، در فضاي مجازي منتشر کردم. اما طبق معمول هميشه بسيار جنجالبرانگيز شد. حتي رفتن به تولد ساده يک دوست.
(ميخندد)
لطفا به من حق بدهيد، در اين مورد کمي محتاط صحبت کنم. تعريف نوع زندگيام در عاديترين شکل هم در ايران ميتواند سوالبرانگيز باشد. اينجا ايران است و با عادات فرهنگي خودش. پس اجازه بدهيد آن قسمت زندگيم محفوظ بماند.
من الان فهميدم در مورد زندگي خاص شما ميتوانم چند نظر بدهم. البته فقط نظر شخصي است.
اميدوارم منظورتان زندگيام در ايران باشد.
نه، اتفاقا منظورم زندگي شخص شماست در هر جا که باشيد، حتي کره مريخ. فهميدم شما شبها دير ميخوابيد.
بله.
فهميدم که شبها بيشتر معاشرت ميکنيد تا ديگر اوقات شبانهروز.
نه اتفاقا در ايران.
نه؟
من معمولا در شبانهروز بيشتر از سه ساعت بيشتر نميخوابم. چون به نظرم زندگي کوتاهتر از اين است که انسان بخواهد هشت ساعتش را هر روز در خواب باشد.
منظورتان نيويورک است؟
بله. کلا من آنجا در طول روز کار ميکنم و شبها معاشرت. بيشتر اوقات تا 5 صبح بيدارم، اين خصلت نيويورک است شهري که هيچوقت نميخوابد. البته اين را هم بگويم که در هر صورت ساعت 9 صبح طبق عادت بيدار ميشوم.
پس درست گفتم. شما اغلب، شبها معاشرت ميکنيد.
در ايران؟ تا حالا که نه. نه اينکه معاشرت در شب ماجراي خاصي داشته باشد اصلا. اما در ايران چون دوست خاصي ندارم چندان معاشرت نميکنم.
معاشرت با شما که بسيار دلچسب به نظر ميآيد، چرا در ايران دوست خاصي نداريد؟
اينجا من را خيلي نميشناسند.آن چند دوستي هم که داشتم از ايران رفتهاند آن تعدادي هم که ميشناسند، يا فکر ميکنند که من را ميشناسند، از روي عکسها و مصاحبههاست. در نتيجه مدام قضاوتهاي گوناگوني در مورد عملکرد و شخصيتم ميشود. خلاصه اينکه هر کسي هر چه دلش ميخواهد فکر ميکند و ميگويد.
برايم مثال بزنيد.
چقدر براي همه چيز مثال مي خواهيد؟
به نظر نميرسد از مثال زدن خسته يا بيحوصله بشويد؟
شما خوش شانس هستيد، چون دست بر روي مسئلهاي گذاشتيد که از اين دست مثال ها برايش زياد دارم.
(همه چيز را با جزئيات تعريف ميکند.)
مثلا ميتوانم به مصاحبه مطبوعاتي "ناگفته" اشاره کنم. طبيعتا اين نشست که بعد از حاشيههاي طولاني و ماجراهاي مختلف و عجيب و غريب در حاشيه انتشار آلبوم "ناگفته" اتفاق افتاده بود و حساسيت خاصي داشت. بعد از اين نشست...
منبع : styleiran.com