بزرگنمايي:
چه خبر - دوازده ساله بودم كه صداي كمك خواستنش رو از پنجره شنيدم
الميرا شريفي مقدم نوشت:
٢٤سال گذشت. كودكي و نوجواني سختي بود. لذتِ بودنِ پدر رو خيلي نفهميدم. دوازده ساله بودم كه صداي كمك خواستنش رو از پنجره شنيدم و نتونستم كمكي كنم. كيف قاپها زندگيش رو تمام كردند و هيچوقت پيدا نشدند.حالا فقط تصاويري مبهم از پدرم در ذهنم مانده. هرسال نوزده دي، تمام لحظاتش مثل فيلم جلوي چشمم مياد تا برسه به عصرش و تمام، شروع دوراني سخت و تلخ! همه زندگيم چه تلخ و چه شيرينش، خدارو شكر كردم كه مادرم با همه ناملايمتي ها ، ماند و ما رو به اينجا رسوند.همه آدمها هم غم دارند هم شادي ، شايد فقط يكيش رو هميشه نشون بدهند.
هميشه شاد باشيد.
خاطره تلخ الميرا شريفي مقدم از به قتل رسيدن پدرش
منبع: صفحه شخصي الميرا شريفي مقدم