بزرگنمايي:
چه خبر - ناصر ملک مطيعي از تختي چه گفت؟
يک ماه پيش ناصرخان رفت تلويزيون. برنامه «من و شما» و چند روز بعد مهران مديري و «دورهمي» هم او را دعوت کردند. دو برنامهاي که چهارشنبه شب يلدا از روي آنتن محو شدند تا موجي بلند، به بلنداي تمام جامعه ورزش و سينما در حمايت از اسطوره متواضع برخيزد. خود ناصرخان اما... سکوت! 17 دي رسيد. نزديکان غلامرضا تختي و ناصر ملکمطيعي از رفاقت ديرينه اين دو بزرگ تاريخساز خبر داشتند. پس ناصرخان به اصفهان دعوت شد و در گود مقدس زورخانه از تختي حرف زد. حرفهايي که نسل جديد بايد بشنوند و بدانند اما اين تمام هنر و داشتههاي ناصرخان نيست.
کساني که با او حشر و نشر دارند، خوب ميدانند چطور وقايع روز فوتبال و کشتي و ساير ورزشها را به ريز جزئيات دنبال ميکند و تحليلهايش چقدر از خيلي به اصطلاح «کارشناسان» جلوتر است. با اين مجموعه بايد سراغ ناصرخان ميرفتيم ولي... بايد با مردان بزرگ زندگي کنيد تا مفهوم برخي کلمات را بهتر بدانيد.
ما از «تواضع»، «جوانمردي»، «آزادگي»، «بينيازي»، «مرام و معرفت»، «سفرهداري» و امثالهم تنها تعريفي شنيدهايم و فيلمهايي سياه و سفيد که نقش اولش «ناصر ملکمطيعي» است اما او و امثال او، ترجمه و عينيت اين مفاهيم هستند. رؤياها و آرزوهاي ما، خاطرات آنهاست...
*ناصرخان، از سفر آمدهايد و خسته هستيد ولي نميشود سالگرد 50 سالگي تختي را بدون حرفهاي شما گذراند.
شما لطف داريد ولي من خودم را در اين حد نميدانم که بخواهم از بزرگي مثل تختي حرف بزنم. دوستان به من لطف دارند و دعوت کردند اصفهان و من هم به حکم وظيفه رفتم ولي چه بسيار بزرگان ورزش و همدورهايها و دوستان تختي که از من براي حرف زدن از او سزاوارترند.
*اين از تواضع شماست...
نه به خدا، همه مردم به من لطف دارند ولي من حقيقتاً خودم را لايق اين همه لطف نميدانم. من کار خاصي نکردم که لايق اين محبت باشم. وظيفهاي روي دوشم بوده که براي همه هست؛ وطندوستي. شغلي داشتم که با عنايت مردم به همه چيز رسيدم و دوستاني که از آنها رسم زندگي و مردانگي آموختم.
*يکي از همين دوستان تختي بود...
بله، يادش بخير. من در جواني دوستي داشتم که بعدها مليپوش تيم ملي کشتي شد. حسين نوري که ورزشکاري مثالزدني بود، کوهنورد، بدنساز، کشتيگير و قهرمان راگبي. با حسين خيلي به کوه و شکار ميرفتيم و از طريق او با تختي آشنا شدم. حسين با تختي و فردين خيلي ندار بود و خيلي زود من هم شدم عضوي از اين حلقه و... روزگاري بود.
*در صحبت قبلي با ما گفتيد تختي، فردين را به شما معرفي کرد.
بله، فردين و تختي خيلي با هم ندار بودند و مثل يک روح در دو جسم. يک روز تختي به من گفت اين فردين خيلي هنرمند است. در اردوها بمب روحيه تيم است و به درد بازي در سينما ميخورد. همان روز قرار گذاشتيم و بعد رفتيم استوديو و مرحوم فردين هم آمد و مابقي ماجرا.
*پنجاه سال، درست نيمقرن پيش، 17 دي کجا بوديد؟
درست خاطرم نيست...
*يادتان نيست چطور از فوت تختي مطلع شديد؟
نه (مکث) يادم نيست ولي بلافاصله راهي ابنبابويه شدم.
*پس به بيمارستان نرسيديد؟
نه، يکراست رفتم ابنبابويه و از آنجا به بعدش تا هميشه در ذهنم باقي خواهد ماند.
*چطور؟
ببين، من ناصر ملکمطيعي بودم. اسم و اعتباري داشتم و فيلمهايم روي پرده بودند. هر جا ميرفتم، مردم محبت داشتند و دورم جمع ميشدند اما آن روز مفهوم عظمت تختي را ميتوانستيد در خود من ببينيد. در ابنبابويه، ده متري مزار خانوادگي خاندان شمشيري، به درختي تکيه داده بودم. شايد 10 هزار نفر از مردم آمدند و از مقابلم رد شدند و حتي يک نفر، حتي يک نفر مرا نديد! آن روز هيچ ايرانياي به جز غلامرضا تختي ديده نميشد و از آن روز به بعد هم ديگر کسي تختي نميشد.
*اولين برخوردتان با تختي را به ياد داريد؟
نه، ولي قطعاً با حسين بوديم.
*حسين نوري بعدها شوهرخواهر فردين شد و پسرش «سام» الان هنرمند مشهوري است.
بله، گفتم که حسين و فردين خيلي با هم ندار بودند. او 3 پسر داشت که سام عزيز وارد کار هنري شد و با مهران مديري هم چند کار دارد. خيلي به فردين شبيه است.
*و آخرين برخورد؟
اين را هم يادم نيست، البته مطمئن نيستم ولي گمان کنم همان سفر شمال بود. آخر تختي که آدم معمولي نبود، مدام اردو و سفر و مسابقه يا براي کار آوردن ماشين به سفر ميرفت. من هم آن روزها در اوج بودم و تا يک فيلم تمام ميشد، ميرفتم سر کار بعدي که خيلي وقتها اصلاً تهران نبودم.
*قضيه شمال چيست؟
من ويلايي داشتم در شمال و پسرخالهاي که گلکاري ميکرد. يک بار همراه دوستش که نمايشگاه اتومبيل دارد، آمد منزل ما و يادش بخير... من يک سفر هم با تختي و تيم ملي رفتم.
*شما علاقهمند پيگيري مسابقات ورزشي بوديد و هستيد. قبلاً به ما گفتيد که حتي در المپيکها ميرفتيد و ورزشکاران ايران را تشويق ميکرديد.
مسابقه فوتبال يا کشتي يا رشتههاي ديگر، نبود که در تهران باشد و من وسط تماشاگران نباشم! من بعد از ديپلم وارد دانشسراي افسري شدم و رفاقت و حشر و نشر با عباس زندي و بقيه قهرمانان از آنجا شروع شد. آقاي ابوالملوکي استاد ما بود و مرحوم حريري مؤسس باشگاه سپاهان همدورهام. بعد هم که معلم ورزش شدم و رئيس تربيت بدني تهرانپارس در آموزش و پرورش و همه وقتم با ورزش بود. فينال جام ملتهاي فوتبال که رژيم اشغالگر را برديم، هشت ساعت وسط جمعيت در امجديه بوديم. يک بار هم خبراي مسابقات کشتي با تيم ملي رفتيم و عکسي هست در فرودگاه که من و توفيق و تختي و ديگران نشستهايم و دست او روي پاي من است و خيلي آن عکس را دوست دارم.
*و داستان «حسين کرد شبستري» و پيشنهاد شما به تختي...
هنوز هم از يادآوري آن ماجرا خجالت ميکشم. دکتر کوشان حق پدري گردن سينماي ايران داشت و نميتوانستم خواهش او را رد کنم. هرچه در توانم بود، براي مخالفت با اين تصميم انجام دادم ولي قبول نکرد. گفت تو با تختي دوستي، به او پيشنهاد بده بيايد داخل سينما. هر چه خودم را به هر دري زدم نشد! آخر رفتم چهارراه وليعصر فعلي، روبهروي تئاتر شهر يک گلفروشي بود که مرحوم تختي عصرها پاتوقش بود. آنجا مينشست و رفقايش ميرفتند سراغش. در همان پيادهرو با هر زحمتي بود، به او گفتم کوشان چه پيشنهادي داده و او هم عادت داشت موقع راه رفتن دست در گردن دوستش ميانداخت. همينطور دستش را گردن من انداخت و با همان لهجه خاص و لحن جنوبشهري گفت: «داداش! من که بلد نيستم فيلم بازي کنم...»
* پيشنهاد کوشان 100 هزار تومان بود؟
بله، در روزگاري که دستمزد من به عنوان سوپراستار سينما 20 هزار تومان بود! خيلي خيلي پول بود، کل يک فيلم با 250 هزار تومان ساخته ميشد.
* حالا چرا خجالت ميکشيد و ناراحت هستيد، کار بدي نکرديد که!
ببين سينما خيلي بيرحم است. تو را ميبلعد و اگر بلد نباشي، نميتواني دوام بياوري. يک فردين بود که استعداد و علاقه و پشتکار داشت و آمد و فردين شد. شما ببينيد حبيب بلور با آن عظمت در ورزش، آمد سينما چطور خراب شد؟ اين همه قهرمان بزرگ ورزشي آمدند در سينما اما ناکام ماندند. من دوست نداشتم اين بلا سر تختي بيايد و هنوز با خودم فکر ميکنم اگر قبول ميکرد و ناکام ميشد تقصير من بود.
*خود شما هم با سابقه ورزشي در سطح بالا به سينما رفتيد.
بله، ناشکري نميکنم و هر چه دارم از محبت مردم و سينماست اما...
* اما چه؟
کاش همان معلم ورزش ميماندم! من به پشتوانه همان ورزش در سينما موفق شدم.
* شما راز ماندگاري تختي را در چه ميدانيد؟
همه ميدانند ما چه قهرمانان بزرگ و باارزشي داشتهايم ولي محبوبيت تختي غيرعادي بود. يک جور ديگر بود. هيچکس را نميشود با او مقايسه کرد. آن مظلوميت و جوانمردي در کنار مردمداري و کارهايي که مثلاً در زلزله بوئينزهرا کرد، در کنار مدالها و داستانهايي که در ورزش از خود به جا گذاشت همه و همه منجر به اين جايگاه شد.
* و براي بزرگداشت تختي رفتيد اصفهان.
دوستان به من لطف دارند. من از قديم و زمان حريري تا همين امروز، در اصفهان دوستان بسيار خوبي دارم که لطف دارند. دعوت کردند و رفتيم مراسمي ديديم. من هم افتخار داشتم چند کلمهاي از تختي صحبت کردم. پهلوان محمد نصيري هم بود، همه همسن و سالان خودم و از همه ممنونم که مرا در اين روز خوب سهيم کردند.
* فيلمهاي مشهور شما همه و همه رگهاي از گود زورخانه دارد. اين علاقهاي که به ورزش و زورخانه داريد را در کاراکترهايتان نشان ميدهيد و با شما جاودانه شدند.
جوانمردي و غيرت از گود زورخانه ميآيد. آنجا محل پاکي و صداقت بود ولي حالا رنگ ديگري گرفته که دوست ندارم در موردش صحبت کنم. بچه چهارساله اگر شيرينکاري ميکند، نبايد او را برد وسط گود مقدس، گود محل تختيهاست. ياد تختي و مردان زورخانه باعث تقويت روحيه همه ميشود و گود بايد جاي پيشکسوتان و موسپيدکردگان بماند. من افتخار ميکنم که گود زورخانه را شناختم و انشاءا... که جوانترها پيروي کنند از اين سنتها تا زنده بماند.
* تختي اهل سينما هم بود؟
بله، خيلي زياد. او شرکت نفت کار کرده بود و کساني که در آن روزگار در شرکت نفت بودند همه پديدههاي مدرن را دنبال ميکردند. فوتبال و سينما آن سالها پديده مدرن بود.
* اهل فوتبال هم بود؟
فراوان، کلي رفقاي فوتبالي داشت و در مورد فوتبال صحبت ميکرد.
* چيز خاصي از حرفهايش در مورد سينما يا نقشهاي شما به يادتان نيست؟
ببينيد، تختي يکي بود. همه عاشقش بودند. او شمايل ورزش ايران و نماد ايراني محسوب ميشد و طبيعي بود که سينماگران، فوتباليستها و همه اقشار جامعه دوستش داشته باشند. او پهلوان پايتخت بود و اول از همه خودش را انداخته بود. به قول شاعر:
پيروي به کيش، هر که در افتادگي سلامت گشت
فتادن از همه کس رسم پهلواني است
* چقدر جالب! شما را هم همه ورزشکاران و هنرمندان و اقشار مختلف دوست دارند...
من که قابل مقايسه با هيچکدام اين نامآوران نيستم ولي افتخار ميکنم از همان نسل هستم. نسلي که قهرمانانش چون تختي و ساير بزرگان ورزش براي اعتلاي پرچم ايران جنگيدند و از خاک ميهن دفاع کردند.
* شما بابک تختي را آخرين بار کي ديديد؟
همان اوايل انقلاب. جلسهاي بود و در مورد فوت پدرش و مسائلي از اين دست پرسيد و صحبت کرديم. ديگر او را نديدم.
* ناصرخان، شب يلدا شما قرار بود مهمان دو برنامه باشيد و پخش نشدن «من و شما» و «دورهمي» منجر به...
واسعيجان، من براي همه احترام قائلم و از هيچکس هم گله ندارم. هر کس براي هر کارش دلايلي دارد و من به دلايل همه احترام ميگذارم.
* اما از فرداي پخش خبر موجي بلند شد و تقريباً تمام هنرمندان سينما و بسياري از بزرگان ورزش در حمايت از شما مصاحبه کردند و در فضاي مجازي پست گذاشتند.
من ممنون لطف و محبت تک تک اين عزيزان هستم. دست يکايک آنان را ميبوسم و شرمنده بزرگواريشان هستم. خودم را لايق اين همه محبت نميدانم.
* و عليآقاي پروين؛ شنيديد بيمارستان بودند؟
بله و از خود شما خواستم سلام مرا به ايشان برسانيد. متأسفانه در آن دو روز خودم هم حال خوشي نداشتم و نميتوانستم از منزل خارج شوم. علي پروين، بزرگ فوتبال ايران و از دوستان قديمي ماست و جايگاهش در قلب من و همه مردم.
* صحبت فوتبال شد، قرعه تيم ملي در جام جهاني خوب است يا بد؟
من تعجب ميکنم بعضيها ميگويند بدشانسي آوردهايم. اتفاقاً چقدر خوب که از فرصت جام جهاني ميتوانيم براي رويارويي با بزرگان استفاده کنيم. اگر ما بنگلادش را ببريم بهتر است يا فرض مثال با اسپانيا مساوي کنيم؟ اصلاً مگر فوتبال رو دارد؟ توپ گرد است و جذابيت فوتبال به همين خصلت غيرقابل پيشبيني بودن آن است اما من ميگويم فرض که يک يا دو گل هم از پرتغال و اسپانيا بخوريم، در پيشرفت آينده ما و رشد اعتبار ايران خيلي مؤثرتر است يا مثلاً با يک تيم گمنام بازي کنيم و ببريم. ما براي عبور از سطح آسيا و رسيدن به قافله بينالمللي بايد با تيمهاي بزرگ بازي کنيم تا اعتبار کسب کنيم.
* شخصاً به نتيجه خوشبين هستيد؟
چراکه نه؟ اولاً که حتي يک مساوي هم برابر پرتغال و اسپانيا براي ما برد است. در ثاني؛ جوان ايراني قابليت مبارزه با تمام بزرگان دنيا را در هر رشته و تخصصي دارد. مگر کشتيگيران ما پشت بزرگان را به خاک نميمالند؟ مگر در علم پزشکي، صنعت و ساير رشتهها ايرانيها بهترين نيستند؟ اين خاک پر از گنج است و جوانان آيندهسازان اين مملکت.
* ميدانم که گرفتار بوديد، ممنون که وقت گذاشتيد.
ما قراري داريم با همدورهايها در خدمت امير ياوري قهرمان سابق بوکس ايران. او در المپيک 1960 رم با تختي در خدمت ايران بوده و الان اينجا که نشستهام دور تا دور منزل او عکسهاي تختي است. قهرمانان سابق فوتبال، بوکس، کشتي، وزنهبرداري، بسکتبال و تمام کساني که براي ورزش و هنر ايران زحمت کشيدهاند اينجا جمع ميشوند و دور هم ياد گذشتهها ميکنيم. جاي شما خالي، امروز هم که همه جا حرف تختي بود. واقعاً دلم براي همه دوستان درگذشته تنگ شده و بار ديگر از عزيزاني که مرا در اين روز سهيم کردند، در اصفهان و تهران و همه جا، تشکر ميکنم. از همه هنرمندان و قهرمانان و هموطناني که اين يک ماه به يادم بودند و به من لطف داشتند نيز دوباره تشکر ميکنم. دست همه را ميبوسم...
منبع: خبرورزشي