آخرین اخبار

داستاني زيبا از بخشندگي کوروش کبير! داستان کوتاه

داستاني زيبا از بخشندگي کوروش کبير!

  بزرگنمايي:

روزي که کوروش وارد شهر صور شد يکي از برجسته ترين کمانداران سرزمين فينيقيه (که صور از شهرهاي آن بود) تصميم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم "ارتب" خوانده مي شد و برادرش در يکي از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسيده بود. کوروش در آن روز به طور رسمي وارد صور شده بود و پيشاپيش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در مي آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشيد بود و شانزده اسب سفيد رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را مي کشيد و مردم از تماشاي زينت اسب ها سير نمي شدند ...

هيچ کس سوار ارابه آفتاب نمي شد و حتي خود کوروش هم قدم در ارابه نمي گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب مي آمد. از آنجا که پادشاه ايران ريش بلند داشت و در اعياد و روزهاي مراسم رسمي، موي ريش و سرش را مجعد مي کردند و با جواهر مي آراستند. کوروش به طوري که افلاطون و هرودوت و گزنفون و ديگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگي خصوصي از تجمل پرهيز مي کرد، ولي مي دانست که در تشريفات رسمي بايد تجمل داشته باشد تا اينکه آن دسته از مردم که داراي قوه فهم زياد نيستند تحت تاثير تجمل وي قرار بگيرند. در آن روز کوروش، از جواهر مي درخشيد و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوي معبد "بعل" خداي بزرگ صور مي رفت و رسم کوروش اين بود که هر زمان به طور رسمي وارد يکي از شهرهاي امپراطوري ايران(که سکنه آن بت پرست بودند) مي گرديد، اول به معبد خداي بزرگ آن شهر مي رفت تا اينکه سکنه محلي بدانند که وي کيش و آيين آنها را محترم مي شمارد.

در حالي که کوروش سوار بر اسب به سوي معبد مي رفت، "ارتب" تيرانداز برجسته فينيقي وسط شاخه هاي انبوه يک درخت انتظار نزديک شدن کوروش را مي کشيد!

در صور، مردم مي دانستند که تير ارتب خطا نمي کند و نيروي مچ و بازوي او هنگام کشيدن زه کمان به قدري زياد است که وقتي تير رها شد از فاصله نزديک، تا انتهاي پيکان در بدن فرو مي رود. در آن روز ارتب يک تير سه شعبه را که داراي سه پيکان بود بر کمان نهاده انتظار نزديک شدن موسس سلسله هخامنشي را مي کشيد و همين که کوروش نزديک گرديد، گلوي او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشيدن رها کرد. صداي رها شدن زه، به گوش همه رسيد و تمام سرها متوجه درختي شد که ارتب روي يکي از شاخه هاي آن نشسته بود. در همان لحظه که صداي رها شدن تير در فضا پيچيد، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمي رفت تير سه شعبه به گلوي کوروش اصابت مي کرد و او را به قتل مي رسانيد. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پياده شد و افراد گارد جاويد که عقب او بودند وي را احاطه کردند و سينه هاي خويش را سپر نمودند که مبادا تير ديگر به سويش پرتاب شود، چون بر اثر شنيدن صداي زه و سفير عبور تير، فهميدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از اين که وي را سالم ديدند خوشوقت گرديدند، زيرا تصور مي نمودند که کوروش به علت آنکه تير خورده به زمين افتاده است.

در حالي که عده اي از افراد گارد جاويد کوروش را احاطه کردند، عده اي ديگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هايش را بستند...

کوروش بعد از اينکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گرديد گفت که او را نگاه دارند تا اينکه بعد مجازاتش را تعيين نمايد و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتي عظيم و داراي هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ايستاد. کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بياورند و از وي پرسيد براي چه به طرف من تير انداختي و مي خواستي مرا به قتل برساني؟



ارتب جواب داد اي پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من مي خواستم انتقام خون برادرم را بگيرم و يقين داشتم که تو را خواهم کشت، زيرا تير من خطا نمي کند و من يک تير سه شعبه را به سوي تو رها کردم، ولي همين که تير من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اينک مي دانم که تو مورد حمايت خداي بعل و ساير خدايان هستي و اگر مي دانستم تو از طرف بعل و خدايان ديگر مورد حمايت قرار گرفته اي نسبت به تو سوءقصد نمي کردم و به طرف تو تير پرتاب نمي نمودم!

کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسي سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستي که با آن مي خواسته سوءقصد نمايد بايد مقطوع گردد. اما من فکر مي کنم که هنگامي که به طرف من تير انداختي با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردي و با يک دست کمان را نگاه داشتي و با دست ديگر زه را کشيدي. ارتب گفت همين طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمايم بايد دستور بدهم که دو دستت را قطع نمايند ولي اگر دو دستت قطع شود ديگر نخواهي توانست نان خود را تحصيل نمايي، اين است که من از مجازات تو صرفنظر مي کنم.

ارتب که نمي توانست باور کند پادشاه ايران از مجازاتش گذشته، گفت اي پادشاه آيا مرا به قتل نخواهي رساند؟ کوروش گفت : نه. ارتب گفت اي پادشاه آيا تو دست هاي مرا نخواهي بريد؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنيده بودم که تو هيچ جنايت را بدون مجازات نمي گذاري و اگر يکي از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهي کشت و اگر او را مجروح نمايند ضارب را به قصاص خواهي رسانيد. کوروش گفت همين طور است. ارتب پرسيد پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده اي در صورتي که من مي خواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ايران گفت: براي اينکه من مي توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولي نمي توانم از حق يکي از اتباع خود صرفنظر نمايم چون در آن صورت مردي ستمگر خواهم شد.

ارتب گفت به راستي که بزرگي و پادشاهي به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزويي ندارم جز اين که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسيله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمايم. کوروش گفت من مي گويم تو را وارد خدمت کنند.

از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پيوسته با کوروش بود و مي خواست که فرصتي به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نمايد ولي آن را به دست نمي آورد. در آخرين جنگ کوروش که جنگ او با قبايل مسقند بود نيز ارتب حضور داشت و کنار کوروش مي جنگيد و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشي(کوروش بزرگ) به قتل رسيد، ارتب بود که با ابراز شهامت زياد جسد کوروش را از ميدان جنگ بدر برد و اگر دليري او به کار نمي افتاد شايد جسد موسس سلسله هخامنشي از مسقند خارج نمي شد و آنها نسبت به آن جسد بي احترامي مي کردند، ولي ارتب جسد را از ميدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزي که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالاي سينه تا زير شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اينکه جان بسپارد گفت : بعد از کوروش زندگي براي من ارزش ندارد.

کوروش بزرگ يا کوروش کبير(576-529 پيش از ميلاد)، نخستين پادشاه و بنيان‌گذار دودمان هخامنشي است. شاه پارسي پادشاهي انسان دوست بود و از صفات و خدمات او بخشندگي‌، بنيان گذاري حقوق بشر، پايه‌گذاري نخستين امپراتوري چند مليتي و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بنديان، احترام به دين‌ها و کيش‌هاي گوناگون، گسترش تمدن و... شناخته شده‌ است.


www.
منبع: dastanak.com


مطالب جالب ديگر:
عکس جديد مهرانه مهين ترابي در 56 سالگيخلباني که براي مسافران پيتزا خريد چون...! + عکسعکس هايي از آتش سوزي در پارک ملي گلستانجهان در 10 سال آينده جه تغييراتي مي‌کند؟کارتون روز: کمبود آب در کمين تهران!



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

داستان زيباي انسان و اختيار!

دوست نداشتن کسي که خيلي دوستت دارد چه حالي دارد؟

تو را عادلانه در آغوش مي کشم!

اين قلب از راهِ دور هم تو را ياد مى كند!

عاشق شدن من تقصير توست ...!

15 جمله زيبا و مفهومي

عادت کردن به نديدن انسان هاي موفق!

متن هايي به مناسبت فرارسيدن ماه مهر

عاشقانه: مي روي که خوشبخت شوي!

عاشقانه هاي کوتاه: رفتند همين قدر دردناک است

ترانه فرزاد حسني به مناسبت ازدواج حضرت علي و فاطمه (س)

متن هاي کوتاهِ عاشقانه: عشق در آخرين نگاه است نه اولين نگاه

داستاني کوتاه و زيبا نوشته سروش صحت

اين داستان زيبا را دو بار بخوانيد!

داستان راه حل ساده براي مشکلات بزرگ!

ماجراي ضرب المثل کوه به کوه نمي رسد اما...

عشق و هوس يک پسر!

نامه زيباي يک مادر به دخترش درباره پير شدن!

مردي که با هندوانه خوشبخت شد!

داستان کوتاه قتل پدر به دست پسر!

داستان رضا کوچولو : بازگشت خوبي به انسان

داستان کوتاه: همسر آيندتون چطوريه؟

سه وصيت عجيب يک پدر به پسرش!

وضعيت ايراني ها در جهنم!

عاشقانه اي متفاوت: بهم گفتي خداحافظ منم ميگم خداسعدي!

عروسک کوکي

حاجي

شن‌هاي صحرا و صخره!

داستان زيباي راننده اتوبوس و مرد هيکلي!!

عاشقانه اي متفاوت: بهم گفتي خداحافظ منم ميگم خداسعدي!

تو مال مني مضحک ترين ابراز علاقه دنياست!

عاشقانه: به شوخي نگو كه دوستم نداري

جملات افراد سرشناس درباره پدر و پدر بودن

چقدر عاشقت شده ام..!

نوشته عاشقانه صابر ابر: دليل من تويي!

لذت خوابيدن در کنار مرد زندگي ات

آخرين ترانه عاشقانه و ناتمام افشين يداللهي را بخوانيد

داستاني کوتاه و زيبا نوشته سروش صحت

داستان عاشقانه : يواشتر برو من مي‌ترسم...

عاشقانه: تهران حسود بود و ما را باهم نخواست!

عاشقانه: تهران حسود بود و ما را باهم نخواست!

عروسک کوکي

حاجي

شن‌هاي صحرا و صخره!

داستان زيباي راننده اتوبوس و مرد هيکلي!!

داستان جالب زني که هميشه از شوهرش کتک مي‌خورد!

هميشه بايد همه جوانب را در نظر گرفت!؟

اين داستان زيبا را دو بار بخوانيد!

داستان سه زن و پسرهايشان!

داستاني فوق العاده زيبا براي تمام مادران