بزرگنمايي:
چه خبر - گفت و گو با ابراهيم حاتمي کيا
بعد از دريافت جايزه بهترين کارگرداني در سيوششمين جشنواره فيلم فجر، سخنان شما واکنشهاي زيادي به دنبال داشت. برخيها ميپرسيدند که اعتراض حاتميکيا به چه افرادي و چه چيزهايي بوده!
اگر قهرمانان آثارم در آن اختتاميه حضور داشتند، همين کاري را ميکردند که من کردم. آنچه در اختتاميه جشنواره فجر براي من رخ داد، شهوديترين نوع واکنش بود. آنچه از زبانم جاري شد، همه وجودم فرياد ميزد و اگر از ناي جانم نبود، چنين موجي نميساخت. اختتاميه فجر دهها ميليون تماشاچي داشت؛ کسبه و کارگر و روحاني و دانشجو و خانهدار و پير و جوان. همانهايي که اين چهار دهه مخاطب آثارم بودند. حاضران جشن مرا عفو کنند که سه دقيقه ساز ناکوک شنيدند و ريتم شاديشان بهم ريخت. بنده به گواه اين چند سال هيچ اصراري به ديدهشدن و سخنراني ندارم. بسيار کم مصاحبه ميکنم. هيچ سايت، تلگرام و اينستاگرامي هم ندارم.به نظرم اشتباه از دعوتکنندگان من بود. همانها که تلفني بيواسطه و با واسطه تلاش کردند که من حتما در اين مجلس حضور داشته باشم. خب قرار نبود زينتالمجلس کساني شوم که دردشان با درد من يکي نيست.گفتن از مقام شهيد، بالاآوردن خانواده شهيد، قيامدادن حاضران و بغض مقام مسئول دردي دوا نميکند. مهندسي جشنواره ملي فجر انقلاب بايد با خطر ملي همسو باشد. چه سخت است قاضي فيلمي شوي که از داعش سخن بگويد و بهقدري عصبانيات کند که حتي مضمون اثر را در حد تابلوي نامزدي جشنواره هم تحمل نکني. سالهاست که جشنواره مصادره شده است. جشن آن مال اين دوستان و فجر انقلابش مال سينهسوزان.
عدهاي معتقدند که حاتميکيا تاب و تحمل نقد فيلمش را ندارد! آيا واقعا اينگونه بود؟ شما دقيقا به چه چيزي اعتراض کرديد؟
من روي سخنم با «رسانه ملي» بود که چرا آنتن زنده را در اختيار کساني ميگذارد که تلويحا فيلمسازاني را که دغدغههاي ملي نظام دارند، بهعنوان فيلمساز ارگاني و وابسته به مردم القا کنند. اين هم حکايت غريبي است. از طرفي همين جماعت در بوق ميدمند که رسانه ملي مرده و مخاطب ندارد و همه آنتنها به آن سوي مرزها تنظيم شده است، ولي همين آبباريکه را هم ندارند و در اختيار جريان فکري قرار ميگيرد که هيچ عُلقهاي به مضامين ملي-ميهني ندارد. تا جايي که يکي درباره «به وقت شام» گفت اين فيلم براي طرفداران حضور ايران در سوريه ساخته شده است! پس وجه افتراق «شبکه ملي» با شبکه «من و تو» در چيست. من از آقاي عسکري ممنونم که اعتراضم را حق دانستند، ولي روي سخنم به مقام مسئول شبکهاي است که فيلمهاي اين فيلمساز ارگاني و وابسته را بارها از شبکهاش پخش ميکند. اگر پخش آن وجاهتي براي شبکه دارد، چرا در ايام دهه فجر ما را به قربانگاه ميبرند. آخر اين چه رسم منحطي است که در رسانه ملي باب شده که منتقد خسته از سالن سينما، دواندوان وارد استوديو ميشود و هنوز عرقش خشک نشده و نفسهايش آرام نگرفته شروع ميکند به بريدن و سلاخي فيلمهايي که حاصل زحمت يک سال گروه فيلمسازي است!
آقاي حاتميکيا! شما چرا به ترکيب واژگاني «فيلمساز ارگاني» حساسيت به خرج ميدهيد؟ واقعيت اين است که شما هميشه تهيهکننده دولتي داشتهايد. هرچند که سينماي ما همواره از سوي دولتها حمايت شده است. راستي با اين نگاه، تحليلتان از «سينماي مستقل» در ايران چيست؟
فيلمساز ارگاني يعني چه؟ يعني فيلمسازي که به سفارش فيلم ميسازد؛ يعني فيلمساز تبليغاتي و بهاصطلاح پروپاگاند. من مايل نيستم نماينده کساني باشم که بحق اين عنوان را دارند؛ يعني اشخاصي حرفهاي همچون لژيونرهاي مزدور که تشکيلات دولتي نظام آنها را دعوت به همکاري ميکنند. خواه فيلم درباره تاريخ اسلام بسازند خواه جنگ و شهيد و شهادت و روحانيت يا هر بحث ديگري. اين لژيونرهاي فيلمساز هيچ تعلق خاطري به آنچه ميسازند، ندارند. فقط قواعد سينما را خوب بلدند و خوب هم پول ميگيرند. بله اين شکل فيلمساز داريم و البته مختص به سينماي ايران هم نيست. ولي آيا من در اين گونه جا ميگيرم؟ بارها گفتهام که هيچ فيلمنامهاي را نساختم مگر آنکه جرقهاش در وجود خودم زده شده، خودم آتش گرفتم و تا ساختن آن عطشام نخوابيده است. تنها فيلمي که به من توصيه شد و من با شرط تحقيق به سمت آن رفتم، فيلم «خاکستر سبز» بود که از طرف وزير ارشاد وقت پيشنهاد شد.
مابقي فيلمنامههايم از فيلمهاي کوتاه تا بلند همه آن چيزي است که خودم داوطلب بودم. اي کاش ساختار تبليغي نظام چنان هوشمند بود که ميتوانست امثال حاتميکيا را به سفارش بگيرد؛ ولي چه کنم که من هميشه چند قدم جلوتر از نظام تبليغي بودم و نتيجهاش مشکلاتي بود که در پخش فيلم رخ ميداد. هنوز هم دست و دل عدهاي از مميزان از دادن پروانه ساخت به من ميلرزد. من براي «به وقت شام» بارها متقاضي سفر به مناطق جنگزده سوريه بودم؛ ولي اجازه داده نميشد. چهره گمنامي هم نداشتم که پنهاني بروم. من براي تحقيق و صرفا ديدار از نزديک، التماسها به سردار قاسم سليماني کردم. آيا کسي به من سفارش ساخت فيلم «به وقت شام» داده بود. بله. من سفارشپذير هستم؛ ولي سفارش از قلبم ميگيرم. عافيتطلب نيستم؛ والا به نصيحتهاي خيرخواهانه دوستانم که من را از ساخت فيلمي درباره سوريه برحذر ميکردند، گوش ميکردم. فيلم «به وقت شام»، «باديگارد» يا «چ» را نميتوان در بخش خصوصي ساخت. چه کسي توانسته که من دومي باشم. من فيلمهايي را که امکان ساخت در بخش خصوصي داشته، ساختهام. مگر «کرخه تا راين» نيست. «بوي پيراهن يوسف» يا «برج مينو» يا «به نام پدر» يا «به رنگ ارغوان» يا «دعوت» يا «گزارش يک جشن» در اين جرگه نيستند. اصلا بخش خصوصي و دولتي که فضيلت ذاتي ندارند. متأسفانه اين برچسبهاي مغرضانه و پر از حسادت، آدرس غلط به مخاطب ميدهد.
بعد از «چ» و «باديگارد» و حالا هم در «بهوقت شام» به نظر ميرسد تسلط شما بر جزئيات و فرم بصري مورد علاقهتان، شما را بهعنوان يکي از تکنيکيترين فيلمسازان ايران مطرح ميکند؛ اما برخيها معتقدند اين رويه بهنوعي تداعيکننده سينماي آمريکاست. نظر خودتان چيست؟
امان از اين نگاه؛ يکي ميگويد حاتميکيا تمام شده. حاتميکيا تکراري شده. حاتميکيا گم شده. حاتميکيا حرفي براي گفتن ندارد و حالا حاتميکيا آمريکايي شده! من با اين «مدح مايل به ذم» چه بايد کنم. روزي که فيلمنامه را به مدير فيلمبرداريام دادم گفت آيا واقعا ميتواني در سينماي ايران اين سکانسها را بسازي. گفتم ترجيح ميدهم از آنچه هستم بالاتر را نشانه بروم، والا شوقي براي ساختن در من ايجاد نميشود. بههرحال بخشي از هنر جاهطلبي آن است، والا در پيله خود ميپوسيم.بيرونزدن از آنچه هستي هميشه برايم مهم بوده است. من با همه قوا از همه آنچه ميدانستم و آموخته بودم استفاده کردم تا فيلمي بسازم که در عين سرگرمکنندگي و جذابيت، بتوانم حرفهايم را بزنم. بارها به جواناني برخوردم که از فيلمهاي ايراني دلخور بودند که چرا تا اين حد سست و شل ساخته ميشوند.
منبع: روزنامه شرق