بزرگنمايي:
چه خبر - روايتي از زندگي مردمان سرپل ذهاب 10 روز قبل از سال نو
هنوز آفتاب به نيمه آسمان نرسيده و صداي همهمه نزديک ظهر يک روز تعطيل در شهر نپيچيده بود؛ صداي سوت ورزشي مي آمد. با وقفههاي مشخص. با صداي اول، دستها بالا ميرفت. سوت بعدي، به سمت راست و بعدي، به چپ. براي بازي فوتبال آماده ميشدند؛ مردان شهر سرپل ذهاب.
از ميان فنسهايي که چند متر دورتر از اين فوتباليستها، دور زمين کشيده شده بود ميشد ديد که زمين چمن ورزشگاه احرار ديگر مانند صبح فرداي زلزله 7.3 ريشتري غرب کشور، تصويري آخر الزماني ندارد. ديگر خبري از نشست و برخاستن بالگردهايي نبود که آب، تغذيه و کيسه جسد ميآوردند و مصدومان را مي بردند. ديگر نه آمبولانسها کنار زمين بودند، نه زخميهايي که هر گوشه دراز کشيده باشند و نه مادري که شيون کنان پي فرزندش که روي برانکارد سوار بالگرد ميکردند باشد. امروز، سرپل ذهاب وحشت زده نيست، بهت زده نيست. ساکت تر است ولي، آرام ... نه.
از گوشه همان فنسها ميشد فوتبال سرپليها را ديد. فنسهايي که روي آن حوله، پيراهن، جوراب و ليف آويزان شده بود تا خشک شوند. فنسهايي که رخت آويز مردمي شده بود که ساکن کانکسهاي دور تا دور ورزشگاه بودند. کانکسهايي که روي پياده روها قرار داشتند. پياده روهايي که تا چندي پيش محل رفت و آمد مردم در مرکز شهر بودند اما حالا مسکن مردمي که سقف خانههايشان کوتاه تر شده.
مردان سرپل ذهاب در حال آماده شدن براي بازي فوتبال
جاي جاي شهر همين گونه بود. در بلوارها، پياده روها، کنار خانههاي تخريب شده و نيمه تخريب شده؛ هر کجا که فضايي بود و چشم کار مي کرد کانکس بود و چادر. جاهايي که فضاي خالي بيشتري بود کانکسها و چادرهاي تو در تو بيشتر به چشم ميآمدند.
کودکان در ميان مسيرهاي همين خانههاي بي روح، کودکي ميکردند و روز را به شب ميرساندند. آنها وسيلهاي را ساخته بودند و گوگرد سر کبريت را توي آن ميريختند، يک ميخ هم روي آن مي گذاشتند و به ديوار مي کوبيدند و ...تق. تفريحي که با نزديک شدن به حال و هواي چهارشنبه سوري انجام ميدادند. بازي که تمام ميشد استراحتگاهشان همين بود سقفهاي کوتاه، بي اتاق خواب و تلويزيون و رختخواب گرم و نرم. زندگي درون همين خانه هاي جديدِ تنگِ بي روحِ آهني به سر ميشد. خواب، خورد و خوراک و همه چيز همان جا بود. گوشهاي از کانکسها پتو و بالش براي خواب و گوشهاي ديگر گاز پيکنيکي و ظرف براي خوراک. هر گوشه و کناري نزديک به اين مجتمعهاي جديد هم که ميشد، سرويس بهداشتي و حمامهاي سيار تعبيه شده بود. حمام ها و سرويسهاي بهداشتي عمومي. براي همه. حمام هايي که روزي چند ساعت مردانه بود و چند ساعتي هم زنانه. اين فضاي آهني اما سهم همه نبود با وجود اينکه چادر، اسکان اضطراري بود و قرار بود همه در کانکس اسکان کنند اما همچنان ميان کانکسها چادرهايي هم ديده ميشد. اينها مردمي بودند که هنوز نتوانسته بودند کانکس بگيرند.
کمي پايين تر از بيمارستان شهداي سرپل ذهاب؛ همان بيمارستاني که بعد از زلزله به جاي اينکه ملجاء و ماواي آسيب ديدگان باشد؛ خود چنان زير بار اين حادثه کمر خم کرد که ديگر هيچ گاه بلند نشد و حالا بعد از گذشت چهار ماه سکوت يک متروکه در فضاي آن سنگيني ميکند؛ نزديک همين بيمارستان، يک خيابان پايينتر، در محوطه مدرسه استثنايي ميشد چند خانواده ساکن در چادر را ديد. دو برادري که با همسر و کودکان، مجموعا 9 نفر جمعيت داشتند با چسباندن دو چادر به هم همچنان در اين شرايط زندگي ميکنند. مي گفتند که نه پول کانکس را گرفتند، نه کانکسهاي دولتي به آنها رسيده و نه توانسته بودند از کانکسهايي که خيرين در منطقه توزيع ميکنند استفاده کنند. در حالي بعضي خانوادهها هنوز اينطور زندگي ميکنند که بعضي ديگر بيش از يک کانکس گرفتهاند و يکي را محل سکونت کردهاند و يکي ديگر را محل نگهداري وسايلشان و عدهاي هم از کانکسها براي کسب و کارشان استفاده ميکنند. در سطح شهر به چشم مي خوردند. يکي شده بود آموزشگاه زبان، يکي آموزشگاه موسيقي و يکي هم کسب و کارش را با زلزله پيوند داده و " فلافلي زلزله" راه انداخته بود. بعضي از کارخانههاي کانکسسازي هم آنجا کانکسهايي را به عنوان دفتر فروش تعبيه کرده بودند و سفارش مي گرفتند. هر کسي که ميتوانست چند ميليوني پول جور کند ميتوانست از آنها کانکس بخرد.
بعضيها کاسبيشان را در کانکسها راه انداختهاند.
بعضي از اهالي هم راه و روشي را به کار مي بستند، تا از نيت خيّرهايي که در منطقه کانکس توزيع ميکنند سوء استفاده کنند و از اين کلاه نمدي براي خود بسازند. يکي از اهالي سرپل ذهاب که چادر نشين بود ميگفت: بعضيها معلولان را با خود ميبرند پيش خيّرها تا کانکس بگيرند. ميگويند که با آنها زندگي ميکنند. بعد هم کانکس را ميگيرند و ميفروشند به آنها که نياز دارند.
يکي از چادر نشينها معلمي بازنشسته بود که مي گفت: حتي همين چادر هم براي من نيست و اماني گرفتم. يکي کانکس گرفت و چادرش را به من داد. کانکس هم ندارم. شايد چون معلم بودم گفتند به تو کانکس نميدهيم؟! چادر نميدهيم؟! بعضيها چند تا چند تا کانکس گرفتهاند و بعضي ها هم مثل ما، چادرشان هم براي خودشان نيست.
اين حال و روز مردمي است که خانههايشان تخريبي است و نيمه تخريبي است و ساکن کوچهها و خيابانها شدهاند. خانههايي که در چند ثانيه آوار شدند و حالا انگار سر بلند کردنشان چندان ساده نيست. براي سرپا کردن خانه و ساختن دوباره پيش از هر چيز بايد ميزان تخريب هر کدام کارشناسي شود. بعضيها تخريبياند و بعضيها تعميري. تعميريها هم بر اساس ميزان خسارت تقسيمبندي ميشوند. تسهيلات و بازسازي هر کدام از آنها هم متفاوت است. همين کارشناسيها نيز نارضايتي برخي مالکان را به همراه دارد. خانههايي که حال و روزشان چندان خوش نيست، معمولا تعميري نوع يک هستند، اما بعضي مالکان مي گفتند که اين خانهها خانه بشو نيستند و بايد تخريبي مي زدند. بعضيها هم ميگفتند آشنا و پارتي در کارشناسي خانهها بيتاثير نيست. ميگفتند خانههايي در سرپل ذهاب وجود دارد که ميتواند تعميري نوع 2 باشد ولي کارشناس آشنا آنها را نوع يک ميزند تا تسهيلات بالاتري بگيرند.
مالکاني که تکليف کارشناسي خانههايشان معلوم شده و مي توانند کار را شروع کنند، دست به کار تعميرات شده بودند. در شهر خانههاي زيادي بود که دور تا دورش را داربست زده بودند، بعضي ديگر هم مشغول سيمان کاري و کاريهاي تعميراتي ديگر بودند اما از پي ريزي خانههاي جديد کمتر خبري بود.
در شهر حمامها و سرويسهاي بهداشتي سيار تعبيه شده و سرپلذهابيها از آنها استفاده ميکنند.
با توجه به وضعيتي که در شهر وجود دارد، کار تعمير خانهها هم براي مالکانشان چندان ساده نيست. يکي از آنها که خانهاش تعميري نوع يک بود ميگفت: نصف وامي که بايد ميدادند را گرفتهام و گفتند که باقي را بعد از اينکه تعمير کردي ميدهيم. براي تعميري نوع يک 12 ميليون وام دادهاند ولي تا الان 10 ميليون خرج کردم و کاري هم پيش نرفته. 20-30 ميليون هم جواب نميدهد. با اين پولها دردي دوا نميشود. يک آشپزخانه را بخواهي درست کني 30-40 ميليون هزينه ميخواهد.
افرادي هم بودند که مشکلشان عميقتر از مقدار کم وام و تسهيلات بود. آنهايي که هنوز در بدهي و اقساط خانه قبلي و وسايلش هم مانده بودند. خانم مسني که در محله فولادي، يکي از محلههايي که خسارت بسيار زيادي ديده بود؛ در کانکس ساکن بود، ميگفت: هر روز براي اقساط وسايل خانه قبلياش به او زنگ ميزنند. او که در زلزله همسرش را هم از دست داده بود و خودش هم چون عمل کرده بود نميتوانست از جايش بلند شود ميگفت: هنوز اقساط کابينت خانه قبليام مانده و صاحب کار زنگ ميزند که پولش را بدهم. از کجا بياورم؟ حالا در اين وضعيت وام ساخت و تعمير خانه هم گرفتم؛ چطور ميتوانم پرداخت کنم وقتي هنوز قسطهاي قبليام مانده؟. شوهرم که فوت کرده خودم هم زمين گير شدهام.
يکي از اهالي ديگر که کارش کارگري بود و حالا بي کار شده ميگفت: چند وقت قبل از زلزله براي خانه تلويزيون قسطي خريده بودم هنوز خيلي استفاده نکرده بودم که در زلزله از بين رفت. حالا 90 هزار تومان از يارانه اي که ماهانه ميگيرم را به جاي قسط تلويزيوني ميدهم که ندارم. کار هم که نيست.
کار؛ مسالهاي که در اين شهر جنبههاي متفاوتي به خودش گرفته. آنهايي که کار دولتي دارند بعد از اينکه اوضاع کمي سر و سامان گرفته سر کار ميروند اما آنهايي که کارشان غير دولتي است يا بيکارند و يا لنگان لنگان کاسبي راه انداختهاند. ميوه فروشيها راه افتاده؛ آرايشگاهها سر و ساماني به مغازه داده و بنرهاي جديدي هم سر در مغازه زده بودند. مشتري هم گه گاه داشتند.
بعضيها هم که کاسبي شان با اين روزهاي شهر نميخواند سعي ميکردند، کار موقتي ديگري راه بيندازند. نزديکي محله فولادي جواني که تا ديروز سه دهانه مغازه را اجاره داده بود و لوازم صوتي و تصويري آنجا فروخته ميشد، حالا مغازه را به دوستش اجاره داده تا کبابي راه بيندازد. داخل مغازه يک يخچال بود و دو صندلي و بيرون مغازه هم يک منقل و يک کتري روي آتش. فلافليها و کبابيهاي چرخي هم در شهر بيشتر از قبل شده بودند. هر که توانسته يک چرخ و منقل تدارک ببيند کنار خيابان چند سيخي دل و جگر و چاي ميدهد. سوپرمارکت ها و شيريني فروشيها هم کارشان را شروع کرده بودند. حتي بعضي از رستورانهاي شهر. رستورانهايي که بيشتر مشتريهايشان از خيّرهايي است که براي کمک در شهر حضور دارند. اين گروه ها و افراد خير کم هم نبودند. بعضيها از ابتداي زلزله در منطقه حضور داشتند و نه تنها در سرپل بلکه به مناطق ديگر از جمله روستاهاي دشت ذهاب هم ميروند. از گروهي که با سازمانهاي خيريه خارجي همکاري ميکنند گرفته تا جوانهايي که هرکاري از دستشان بر بيايد انجام ميدهند. يکي از همانهايي که با گروههاي خارجي همکاري ميکرد ميگفت که تا کنون نزديک به 3 ميليارد تومان کمک از خارج کشور جمع کردهاند.
"امين" هم يکي ديگر از خيّرهايي بود که براي چندمين بار به سرپل ذهاب آمده بود و علاوه بر رسيدگي به اوضاع خانواده ها و تهيه کمک هزينه تحصيلي براي دانش آموزاني که به دنبال فوت سرپرست شرايط سختي داشتند، چند کانکس هم آورده بود و اولويتش را هم گذاشته بود روي خانوادههايي که معلول دارند و کانکسها را به آنها ميرساند؛ کاري که با تحقيق و پرس و جو از شرايط خانوادهها انجام ميداد.
گروههاي ديگري هم در زمانهاي مختلف در مناطق زلزلهزده حضور پيدا مي کنند. گروههايي که کارشان اگر کمک مالي نباشد، معنوي است. يکي از آنها "محمد تاجران" بود،سايکل توريست ايراني که بيش از 50 کشور دنيا را رکاب زده؛ اين بار با يک تيم چهار نفره تا سرپل ذهاب رکاب زده و در منطقهاي نزديک خروجي شهر که خانوادههاي زيادي آنجا اسکان داشتند، مستقر شده بود و با چند نفر ديگر از جمله دو بانوي نقاش، چند روزي براي کودکان برنامههاي نشاطآور داشتند و آرايشگاه سياري هم در همان منطقه زده بودند؛ حاصل کارشان هم رنگ و لعابي بود که کودکان منطقه با رنگ و قلمو، خود به روي کانکسهايشان زده بودند.
ويراني شهر و بيکاري آدمها و تقاضايي که براي کارهاي مربوط به تخريب سازهها وجود دارد، باعث شده بود شغلهاي متناسب با شرايط هم ايجاد شود. شغلهايي همچون تخريب و برش کاري و بنايي و ... در شهر ميشد ماشينهايي را ديد که يا روي کاپوت بنر زده بودند و يا بالاي خودروي تابلويي چسبانده بودند و شغلشان را تبليغ ميکردند. اين بازار کار اما تماما براي مردم منطقه نبود؛ روي ديوارهاي شهر متعدد شمارههايي به عنوان تخريبکار، بنا و... ديده ميشود و از پيش شمارههاي آنها ميشد فهميد افرادي هم از شهرهاي ديگر براي کار آمدهاند اينجا. در اين ميان کار رفتگران شهر انگار از همه بيشتر شده بود، شهري که خانههايش همه روي خاک بنا شده پاک کردن زبالههايش سختتر مي شود. آنها هر روز با جارويهاي بلندشان دور تا دور شهر را تميز ميکنند و فردا باز، روز از نو ...
بعضي مشاغل در شهر سيار شدهاند.
بازار تبليغ آنهايي که خانه تخريب ميکنند گرم است. بعضيهايشان از شهر هاي ديگر آمدهاند.
روزهاي کاري که شروع ميشد، ساختمانهاي اداري شهر هم پر تردد ميشدند. مردم يا براي پيگيري وعدهها و وام و تسهيلات و امثالهم و يا براي دريافت امکانات اوليه که نياز دارند در اين ساختمانها رفت و آمد ميکردند. ساختمان شعبه هلال احمر يکي از آنها بود. ساختمان نسبتا کوچکي که از ابتداي صبح مراجعان زيادي داشت. يک نفر موکت براي زير کانکس ميخواست و يک نفر والور و چيزهاي ديگر. يک نفر کارش راه ميافتاد، يک نفر کارش به جاي ديگري مربوط بود و يک نفر ناراضي بيرون ميرفت.
سرپل ذهاب، 4 ماه بعد از آن شب جهنمي، بعد از آن روزهاي وحشت و بهت و غم؛ بعد از آن روزها و شب هاي شلوغ پر از صداي شيون، حالا اينگونه مي گذرد؛ مردمي خسته، با وزنه هاي سنگين مشکلاتي که به پايشان چسبيده، با کش کشان دردهاي زلزله و زخم هاي کهنه قديمي که حالا بعد از زلزله سر باز کرده؛ با همه اينها پس از زنده ماندن حال لنگلنگان به سمت زندگي ميروند.
منبع: isna.ir