بزرگترين آرزوي محمدصالح اعلا در عين پرتوقعي
اخبار فرهنگي و هنري
بزرگنمايي:
چه خبر - گفت و گو با محمدصالح اعلا
در بخشي از مصاحبه شرق با صالح علاء آمده است:
علت کم ديدن شما چيست؟
يکسره دستم توي تشت است، هر روز کار دارم، آن هم کاري زمانبر.
برنامههاي راديو و تلويزيونتان؟
بله، هر دو.
با نقد چطوريد، مطالعه ميفرماييد، نقد تئاتر يا سينما؟
شوربختانه، کار نقد منتقدان دشوارتر شده، درحاليکه همه پذيرفتهايم، بدون نقد، عياري نداريم، ما هميشه منتقدان بادانش و پاکدلي داشتهايم، اما نقدها ديگر مثل گذشته تبديل به رويداد فرهنگي و هنري يا تبديل به حادثه نميشوند، در آن سالها چالش بين منتقد و اثر هنري، هنرمند بود، در اين سالها بيشتر چالشها بين منتقد و منتقد است، بين نقد و نقد.
اما خودتان در آن برنامه (دو قدم مانده به صبح) خيلي چندجانبه به مسائل فرهنگي و هنري با نگاه منتقدانه ميپرداختيد؟
آن برنامه کارش نقد نبود، زمينه بررسي آثار زيباشناختي و ادبي را فراهم ميکرد، آنهم با حضور هنرمندها، اهالي فرهنگ و کارشناسهاي کاربلد.
فکر ميکنم نبود خيلي از چيزها در راديو و تلويزيون، خودش يک اتفاق مهم بود که متأسفانه ديگر هم تکرار نشد.
بله، شايد، ضمنا از قضاوت شما ممنونم.
با توجه به اينکه خيلي از آدمها همانند شمس لنگرودي به آن برنامه آمدند، خودش ميتوانست زمينه آشتي فرهنگي را فراهم کند که ادامه نيافت؟
بله، بله، شما درست ميفرماييد، بله، هم، کاش و هم، آه.
فکر ميکنم اين شيوه برنامهسازي از بسياري از نقدها ميتوانست مؤثرتر باشد، چون حالت کاربردي بيشتري داشت؟
بله، من هم احتمال ميدهم که هر چيز خوبي حتي خودش هم ميداند خوب است.
خيلي عکسالعملهاي خوبي داشتند، تا آنجايي که من در جريان هستم، آيا در برنامه جديدتان هم همان نگاه هست يا سمتوسوي ديگري گرفته است؟
نه، اين برنامه متفاوت است، برنامه ديگري است. شما بهتر از من ميدانيد که تلويزيون پديده پيچيدهاياست، تلويزيون همه آنچه نمايش ميدهد و ما ميبينيم نيست، با هر رويداد، اتفاق داخلي و خارجي، قيمتش بالا و پايين ميرود، بورس هم پديده شگفت روزگار ماست. شنيدهام، بورس کساني را به خاک سياه و کساني را در عرش نشانده است، مقصود اينکه دائما در موقعيتهاي ويژهاي است، توليد آثار هم تابعي از همان موقعيتهاست، ما در روزگار و هم جهان پيچيدهاي بهسر ميبريم،
بهترين معلم زندگيتان؟
من که بيشمار آموزگار داشته و دارم؛ بهترين و مؤثرترينشان خود مردم و هموطنانم بودهاند، از خانوادهام بسيار آموختهام، تئاتر آموزگارم بوده؛ از ارسطو، بوطيقاي او، تا شکسپير، چخوف، بيضايي، ساعدي، نعلبنديان و... .
من فکر ميکنم، شما جزء معدود کساني هستيد که از روحيه قدرداني بسياري برخورداريد و به نيکي از اينهمه آموخته ياد ميکنيد؟
شما با من مهربانيد، از هرچه ميگويم، شما خوبترين معنياش را برداشت ميکنيد، ممنونم.
آيا آرزويي يا مهمترين آرزويي را داريد که هنوز برآورده نشده يا به دنبالش هستيد؟
بله، بزرگترين آرزويم، اين است که هم باران بيايد و هم هوا براي نفسکشيدن باشد، بعد از اينها آرزو دارم آسمان آبي شود، آبي باشد، خودم ميدانم اينها آرزوهاي بزرگي است که من دارم، کاري نميتوان کرد، من هميشه پرتوقع بودهام.
حالا دست يافتني هم هست، اين آلودگي هوا همه را دارد بيچاره ميکند؟
نه، چون من هواشناس نيستم، اما خودم را ميشناسم، ميدانم، هميشه آرزوهاي محال داشتهام.
ميخواهيم بدانيم جالب ترين اتفاق زندگيتان چيست؟
همه اتفاقهاي زندگيام جالب بودهاند؛ هربار درختي را ديدهام، با هر که آشنا شدهام، هر کتابي که خواندهام، هر فيلمي را که ديدهام، هر روز که از خواب بيدار شدهام و معني هرچه را فهميدهام، برايم اتفاق جالب و بدون شرحي بوده است.
دوست داريد با کداميک از افراد سرشناس در خلوتي بنشينيد و ناهار بخوريد و گپ بزنيد؟
من مادرزادي در خلوتبودن با دوست را دوست دارم، ولي اهل ناهار نيستم، من اهل شبم، خودم هم از نانآوران شبم.
خب حالا شام؟
دوست دارم يک شب با همه هموطنانم خلوت کنم، با هم دور يک سفره بنشينيم، همه با هم شام بخوريم، زيرا در فرهنگ ما، مهم اين است که کسي سر بيشام بر زمين نگذارد، هموطني اگر بيناهار باشد، سر بيناهار بر زمين بگذارد، انگار زياد اهميتي ندارد.
منبع: روزنامه شرق
-
يکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶ - ۴:۲۳:۳۱ AM
-
۱۰۰ بازدید
-
-
چه خبر