بزرگنمايي:
چه خبر - در ايران همه چيزمان در بوق است
درباره علاقه ايراني ها به بوق بايد بگم :من وقتي به خانه جديد نقل مکان کردم پنجرههاي رو به کوچه فرعي در طبقه همکف احساسات معموليم را تحريک کرد و مثل يک آدم معمولي ذوق کردم و نگران صداي عابران کوچه نشدم و مثل شخصيتهاي سريالهاي ايراني که با تظاهر عرفان بُخور داده ميشوند، گفتم: صداي اين کودکان، صداي زندگي است.
اما نخستين صبح را با صداي فرياد خانمي از خواب بيدار شدم که پشت پنجره من داد ميزد: «من مهريهام را ميخواهم...»
شوک عجيبي به من وارد شد. مگر چند بار مهريه ميدهند؟
آيا وجود پنجره نميتواند دال بر وجود انساني پشت پنجره باشد؟ که اين انسان گوش دارد و نبايد بشنود شخصيات شما را.
به زور خودم را از روي تخت جمع کردم. پيش خودم گفتم مسير خانه تا شرکت تمام طول ترافيک پايتخت را تخت ميخوابم. بخت يارم بود و صندلي جلو قسمتم شد. تمام سهم من از خوش شانسي در زندگي همين صندلي جلو است. تنها نشستم و آماده شدم براي يک چُرت معمولي که آهنگِ «همه چي آرومه، من چقدر خوشحالم!» همه آرامش و خوشحاليم را به فنا برد. تلفن همراه مسافر پشت سر من با اين آهنگ زنگ ميخورد. همراهي نکرد با ما مسافر عزيز و حرف زد تمام مسير را با تلفن همراه و بوق زد تمام طول راه را راننده. آخه پسرم اولاً بيست دقيقه حرف زدن با موبايل داخل ماشين که زير و بم زندگيتم ميريزي بيرون، کار درستيه؟ دوماً مارو چرا از خواب مياندازي؟ سوماً موبايل گوشتو از کار مياندازه و اين دروغ ها مغزتو. من هيچ وقت نفهميدم چرا هر کس تو ايران پول نداره يکي پولشو خورده فرار کرده دوبي و بيشتر رانندههاي آژانس و ماشينهاي کرايهاي کارخانهدار ورشکسته هستند!
آخه پدرم! عزيزم! راننده زحمتکش! شما که فضيلتِ تحمل اين کار سخت را براي آسايش خانوادهات داري چرا با اين بوقهاي نابجا اجر کارت را ضايع ميکني؟حيف نيست به خدا؟ آخه تو يک کيلومتر ترافيک، بوق تو به ماشين جلويي، جز مهميزي به مرکب راننده جلويي، معنايي ديگر در خود دارد؟ چه کار کنه بدبخت؟ يه آدم معمولي پرواز که نميتونه بکنه. آيا بوق زدن لذتي دارد؟ براي بعضيها لذتي که در بوق هست، در هيچ انتقامي نيست. يعني با يک بوق ساده که فقط با يک انگشت ممکن ميشود، ميتوانيم به راحتي از روح و روان مردم انتقام بگيريم و بچکانيم ماشه اين تفنگ بيجواز را که البته نوع اتومات و رگبار اين اسلحه حالِ ديگري دارد. به نظر من براي بوق ماشين هم عين تفنگ بايد جواز صادر کنند.
من که يک آدم معمولي هستم، هيچوقت معني بوق رو نفهميدم. اصلاً بوق را نفهميدم. مخصوصاً اين بوقها رو. بوق براي سلام، بوق خداحافظي، بوق انتظار، بوقِ منو ببين!
و يک بوق ويژه داريم که ظرافتي دارد اين بوق. حتي مردهايي که انگشت دستشان از مچ بنده کلفتتر است، اين بوق را خيلي ظريف ميزنند. تا مبادا صداي بوق به خانهشان برسد. بوق التماس، بوق بدبختي، بوق لجن. بوق براي درماندهها و واماندههايي که کنار خيابان ايستادهاند.
چند ماه بعد
به خانه ميرسم. از پنجره کوچه را نگاه ميکنم. ماشين آژانس ميآيد. بوق انتظار را مي زند. يک نفر گوشي به دست پايين ميآيد. سوار ميشود. ميهمانهاي ديگر سوار ماشين خودشان ميشوند، بوق خداحافظي را ميزنند و ميروند.
خواب ميبينم گروهي آدم غير معمولي به شهر حمله کردهاند و همه تلفنهاي همراه شهر را دزديدهاند. بوق تمام ماشينها را قطع کردهاند و يک نفر آهنگ «همه جا آرومه، من چقدر بيمارم» را بيخ گوشم زمزمه ميکند. با نخستين بوق صبحگاهي از خواب بيدار ميشوم. تلفن همراهم را روشن ميکنم پيغامهاي اپيلاسيون، تقويت اميال جنسي و کاشت مو، خاطر ميانساليام را مکدر ميکنند. تصميم ميگيرم تلفن همراهم را بفروشم و پنجرههاي خانهام را به روي کوچه ببندم. مثل آدمهاي غير معمولي، آنرمال.
منبع: isna.ir