زندگي عجيب خانم معلم و پسر مرد کارخانه دار
حوادث
بزرگنمايي:
چه خبر - شوهرم در خانه آشپزي ميکند و من خرج خانه را ميدهم
خانم معلم و شوهرش با هم توافق کرده بودند که زن به تدريس زبان انگليسي بپردازد و مرد به امور خانهداري و نگهداري از فرزندشان مشغول شود، اما اين زندگي عجيب بعد از 13 سال به بنبست رسيد وبه دنبال شدت گرفتن اختلافهاي اين زوج، پروندههاي متعددي عليه يکديگر در دادگاه هاي خانواده تشکيل دادند.
در گرماي تابستان خانم معلم جوان همراه وکيلش به مجتمع قضايي صدر آمده بود تا دادگاه به او اجازه ديدار با فرزندش را بدهد. اين زن طي سه ماه گذشته فقط چند بار توانسته بود دخترش را از دور ببيند و براي همين در شعبه 244 دادخواست حق ملاقات فرزند داده بود. روزي که فرناز از خانه ميرفت اميدوار بود بتواند همسرش را از خانهنشيني برهاند. اما دلتنگي دخترش نميگذاشت همه چيز طبق ميل و خواسته او پيش برود.
فرناز 20 سال پيش با همسرش «سيروس» در يک ميهماني آشنا شد. مدتي بعد هم سيروس به او پيشنهاد ازدواج داد. از نظر دخترجوان، سيروس خيلي مؤدب، آرام و در عين حال خوشقيافه بود و با توجه به شغلي که در کارخانه پدرش داشت ميتوانست همسر مناسبي برايش باشد. اما ادامه تحصيل هم برايش مهم بود. به همين خاطر ازدواج را به پس از فارغالتحصيلي از دانشگاه موکول کرد. تا اينکه بالاخره موعد مقرر رسيد و سرانجام با اعلام جواب مثبت دختر تحصيلکرده، مراسم خواستگاري برگزار شد. اما فرناز همان روز فهميد که سيروس از سلطه مادرش در زندگي خانوادگيشان دل خوشي ندارد و در عين حال از کار در کارخانه پدرش هم راضي نيست. براي همين عروس و داماد جوان مدتي بعد از ازدواج وپس از فراهم کردن شرايط لازم، راهي استراليا شدند تا زندگي جديدي را آغاز کنند.
اما زندگي فرناز و سيروس با وجود انتظار و تصوراتشان با سختيهاي زيادي در سيدني همراه بود. چرا که پدر سيروس از آنها هيچ حمايت مالي نميکرد و پدر فرناز هم – که يک استاد دانشگاه با حقوقي معمولي بود- نميتوانست کمک چنداني به آنها کند. بنابراين زوج جوان که آرزوهايشان براي کسب وکارمناسب را دوراز دسترس ديدند به ناچار با کارگري دررستوران، چرخ زندگيشان را به سختي ميچرخاندند.
تا اينکه چند ماه بعد سيروس از کار اخراج شد و به همسرش گفت از اين پس حاضر نيست براي ديگران کار کند. اما فرناز که مصمم بود هر طور شده اجازه اقامت بگيرند به ناچار وقتي با همسرش به نتيجه نرسيد، ساعات کارش را بيشتر کرد تا مشکلات ماليشان بيشتر نشود. گرفتن مجوز اقامت استراليا سه سال طول کشيد و در اين مدت فقط فرناز کار ميکرد و سيروس در خانه به آشپزي ميپرداخت وبه امور خانه رسيدگي ميکرد. آنها بعد از دريافت اقامت استراليا تصميم گرفتند بچهدار شوند. اما در دوران بارداري فرناز نميتوانست کار کند و براي همين مشکلات مالي، زندگي مشترکشان را تحت تأثير قرار ميداد. در همان شرايط بود که سيروس از کارکردن در بيرون از خانه شانه خالي کرد. فرناز که به رفتارهاي شوهرش مشکوک شده بود با مراجعه به روانپزشک وتشريح وضعيت شوهرش متوجه شد که او از نوعي اختلال رواني رنج ميبرد که اعتماد به نفس کافي ندارد و از کار گروهي هم متنفر است.تا اينکه دو سال بعد اتفاق جديدي در زندگي زوج جوان افتاد.
کارخانه پدر سيروس با اعلام ورشکستگي تعطيل شد و پدر و مادرش تصميم گرفتند خانه ويلاييشان را در شمال شهر به يک برج مسکوني تبديل کنند و به هر يک از فرزندانشان هم يک آپارتمان تحويل دهند. به همين دليل فرناز به شوهرش پيشنهاد داد به تهران بروند و بعد از گرفتن آپارتماني از پدرش آن را بفروشند تا در سيدني براي خودشان خانهاي بخرند. اما وقتي به تهران برگشتند تحويل مجتمع طول کشيد و چند ماه بعد هم که کليد آپارتمان را گرفتند سيروس حاضر نشد به سيدني برگردد. فرناز هم ناچار شد به خاطر همسر و دخترش با شرايط موجود کنار بيايد. در اين شرايط خريد وسايل زندگي، حساب پس اندازشان را خالي کرد و فرناز تصميم گرفت با آموزش خصوصي زبان انگليسي، به زندگيشان سر و ساماني دهد. کم کم درآمدش بيشترشد و توانست دخترش را به کلاس موسيقي و شنا هم بفرستد.
اما در اين دو سال سيروس هيچ وقت از خانه بيرون نميرفت وفقط به کارهاي خانه ميپرداخت. در عين حال افسردگي گرفته بود و دايم بهانهجويي و بحث ميکرد. يک روز هم يکي از اتاقها را براي کلاس درس خالي کرد وبه همسرش گفت؛ «بهتر است شاگردهايت به خانه بيايند تا من در گرفتن شهريه از آنها نظارت داشته باشم» فرناز هم خوشحال شد که نه تنها هزينه رفت و آمدش کمتر خواهد شد، بلکه وقت بيشتري براي تدريس وحضوردرخانه خواهد داشت. اما اين وضع هم چندان خوب پيش نرفت و سيروس مدتي بعد کثيف شدن خانه يا شلوغي آپارتمان را بهانه جديد دعوا قرار داده و يک روز گفت؛ «من ميترسم ترکم کني و مهريه ات را به اجرا بگذاري...» اما فرنازکه عاشق زندگي وهمسرش بود براي آنکه خيال او راحت کند با مراجعه به دفترخانه مهريهاش را بخشيد. اما باز هم زندگي خانوادگي آنها سرد و بيروح بود. کم کم سيروس عصبيتر شد و يک روز که فرناز با مادرش چت ميکرد به همين بهانه، مشاجره تندي راه انداخت. پس ازآن فرنازبه حالت قهر به خانه مادرش رفت و با اين اتفاق منبع درآمد سيروس هم قطع شد.
مرد ميانسال که متوجه شده بود با تهديد نميتواند همسرش را به خانه برگرداند از خانوادهها کمک خواست، اما فرناز اعلام کرد فقط به شرطي به خانه بازمي گردد که شوهرش سر کار برود و به درآمد او وابسته نباشد. اما نه تنها سيروس به خواسته همسرش توجهي نکرد، بلکه با دادخواست «الزام به تمکين» سعي کرد او را تحت فشار قرار دهد تا به خانه برگردد. فرناز هم با استخدام وکيل دادخواست «مطالبه نفقه» و «اجرتالمثل» به دادگاه خانواده داد و اين کشمکشها باعث شد تا دخترشان با هر دونفرشان قهر کند.سيروس هم از اين فرصت استفاده کرد و به فرناز اجازه ملاقات با فرزندش را نداد.او حتي قفلهاي در ورودي را عوض کرد تا او نتواند حتي پنهاني به ديدن دخترشان بيايد.
در آن روز گرم تابستان فرناز و وکيلش وارد شعبه 244 دادگاه خانواده شدند. ابتدا وکيل، ماجراي اختلاف فرنازوشوهرش را به طور خلاصه براي قاضي «حميد رضا رستمي» تعريف کرد و از او درخواست کرد سيروس را موظف کند تا به همسرش اجازه ملاقات با فرزندش را بدهد. اما قاضي با مطالعه برگههاي پرونده به فرناز گفت:«دختر شما از سن شرعي و قانوني حضانت يعني 9 سال عبور کرده و قانون در اين زمينه تکليفي ندارد. در اين گونه موارد بايد فرزند مشترک تصميم بگيرد که با کداميک ميخواهد زندگي کند.»
فرناز گفت:«متأسفانه همسرم که چند سال هم از من کوچکتر است در کودکي از مهر مادري بهره کافي نبرده و همواره در خانوادهشان مادرسالاري حاکم بوده. براي همين به من وابستگي زيادي دارد و از طرفي عادت کرده کار نکند و من هزينههاي زندگيمان را تأمين کنم. حالا هم نه تنها موافق جداييمان نيست بلکه دخترم را وسيلهاي براي تأمين خواستههايش قرار داده است.به تازگي هم به وکيلم گفته اگر ماشين را به نامش کنم اجازه ميدهد دخترم را ببينم...»
قاضي هم به فرناز گفت:«البته ملاقات با فرزند حق طبيعي شما و دخترتان است، اما چون دخترتان به سن قانوني رسيده دادگاه خانواده نميتواند والدين را به اين امر ملزم کند، اما شما ميتوانيد در خصوص جلوگيري همسرتان از حق ملاقات، در دادگاه کيفري طرح شکايت کنيد.»
وکيل هم حرف قاضي را تأييد و فرناز را به آرامش دعوت کرد. سپس برگهها را امضا کردند و از دادگاه خارج شدند. اما دلشورههاي فرنازخبر از روزهاي خوش نميداد و...
منبع: روزنامه ايران
-
چهارشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۲:۴۵ PM
-
۹۹ بازدید
-
-
چه خبر