آخرین اخبار

محمد علي رامين : بيشتر از احمدي‌نژاد در اروپا مشهور بودم! سياسي

محمد علي رامين : بيشتر از احمدي‌نژاد در اروپا مشهور بودم!

  بزرگنمايي:

چه خبر - از مشاورت به محمود احمدي‌نژاد در تشکيک هولوکاست تا ...

فرزانه آئيني
 توجهي که سبب شهرت و البته دلزدگي جمعي از اصحاب رسانه از محمد علي رامين شد. زندگي ٦٤ساله رامين - به دليل روايت‌هاي دست‌اولي که خودش از دوران کودکي، تحصيل، دانشجويي، زندگي خانوادگي و سياسي‌اش مي‌دهد - خواندني و پراهميت است. ماجراي ورودش به دايره مديران اجرائي در دولت هاشمي‌رفسنجاني، همراهي‌ او با علي لاريجاني در صداوسيما، نزديکي‌اش با محمود احمدي‌نژاد و مشاوره‌دادن به او و دوري‌اش از دولت بهاري‌ها، مهم‌ترين فراز‌هاي روايت چهارساعته محمدعلي رامين با «شرق» است.
‌ از خانواده پدري و دوران کودکي‌تان برايمان بگوييد؟
بهمن‌ سال ١٣٣٢ در محله پيرنظر در مرکز شهر دزفول در يک خانواده مذهبي – سنتي به دنيا آمدم؛ خانواده‌اي ١٢نفره، با ١٠ فرزند که دو نفر از آنها در کودکي از دنيا رفتند. الان هم از آن هشت فرزند (سه دختر و پنج پسر) فقط دو خواهر و يک برادر برايم باقي مانده‌اند. من سومين پسر و پنجمين فرزند خانواده بودم. پدرم عبدالمحمد و مادرم ساره نام داشتند.
‌ دوران کودکي‌تان چگونه گذشت؟
در زمان رضاخان که تازه انتخاب نام خانوادگي مرسوم شده بود، هرکسي به واسطه شغلي که داشت، اسم فاميلش را تعيين مي‌کرد؛ به مناسبت شغل پدرم که باغ‌دار و تاجر عمده مرکبات بودند، اسم خانوادگي ما «ليمو‌نارنجي» تعيين شد. پدرم در بازار قديم دزفول مغازه ميوه‌فروشي داشت و سال‌ها قبل از تولد من، از صادر‌کنندگان مرکبات به کشورهاي حوزه خليج‌فارس بود. در آن سال‌ها، ما ١٧-١٨ باغ مرکبات داشتيم که البته برخي از آنها شراکتي يا اجاره‌اي بودند. محصولات باغ‌ها در انبارهاي بزرگي نگهداري مي‌شد و در آن انبارها روزانه ٢٠ -٣٠ کارگر کار مي‌کردند. مرکبات مرغوب به خليج‌فارس منتقل و از آنجا با کشتي‌هاي کوچک باري، به نام «بَلَم »، به کشورهاي جنوب حوزه خليج‌فارس مثل بحرين، قطر، امارات، کويت و عمان صادر مي‌شد. حياط خانه ما خيلي وسيع بود و زيرزمين بسيار بزرگي داشت که همواره ٥٠،٤٠ نفر در آن مشغول تهيه «آب‌ليموي تازه» و «رُبِّ آب‌ليمو» بودند که اغلب آنها نيز صادر مي‌شد. يکي از خاطرات تلخ کودکي من در زمستان سال ١٣٣٨ اتفاق افتاد که شش‌ساله بودم؛ بر اثر يک‌سري حوادث طبيعي، ما دارايي‌هايمان را از دست داديم و پدرم ورشکسته شد. ابتدا بارش شديد تگرگ، ميوه درختان باغ‌ها را نابود کرد، چند روز بعد انبار بزرگ و قديمي ما در حاشيه بازار شهر، بر اثر بارش فراوان باران، ريخت و ذخيره محصولات هم تلف شدند و در همان ايام نيز تعدادي از بَلَم‌هاي حامل مرکبات پدرم، در آب‌هاي توفاني خليج‌فارس غرق شدند. متعاقب اين حوادث، واسطه‌ها و خريدارهايي که مرکبات را پيش‌خريد کرده بودند، پدرم را چند ماه به زندان انداختند و هرآنچه را داشتيم از ما گرفتند. در ماه‌هايي که پدرم زندان بود، من هم مثل دو برادر بزرگم، تصميم گرفتم براي کمک‌خرج خانواده کار کنم. در آن سال‌ها، حرفه‌هاي زيادي مانند کارگري بنايي، تأسيسات، نقاشي ساختمان، آهنگري، مسگري، خياطي، بزازي، لحيم‌کاري و ... را تا ١٣سالگي تجربه کردم.
مدرسه هم مي‌رفتيد؟
نه؛ آن روزها مدرسه نمي‌رفتم.
‌ وقتي پدرتان بعد از چند ماه از زندان برگشت، چه کار کردند؟
از دارايي پدرم تنها يک مغازه در بازار قديم باقي مانده بود که صرفا به خرده‌فروشي مرکبات تبديل شد و من هم از همان شش‌سالگي، دستيارش در مغازه شدم. البته از حدود ١٠ سالگي به تهران آمدم و پيش برادرم در مغازه الکتريکي (ميدان امام‌خميني فعلي) مشغول به کار شدم. سال‌ها بعد، برادرم کارگاه تکثير نوارهاي موسيقي تأسيس کرد و من هم تابستان‌ها در کارگاه ايشان نوارهاي مذهبي را تکثير مي‌کردم.
‌شما نوجوان بوديد و هنوز مدرسه نرفته بوديد؛ خانواده‌تان نگران شما نبودند؟
من از کودکي بسيار فعال بودم و هر حرفه‌اي را خيلي زود مي‌آموختم. اگرچه ابتدا مدرسه نرفتم؛ اما هرگز، حتي يک روز هم بي‌کار نبودم.
‌ فاميل‌تان را چه سالي تغيير داديد؟
برادر بزرگ ما مهندس تجربي در سد‌سازي و کانال‌سازي بود و با شرکت‌هاي بزرگي در انتقال آب سد دز به جنوب خوزستان همکاري داشت. زماني که در منطقه «رامين اهواز» کار مي‌کرد (سال‌هاي ١٣٤٦-٤٨)، تصميم گرفت فاميل خودش را از «ليمونارنجي» که ديگر هيچ نسبت شغلي با آن نداشت، به «رامين» تغيير دهد. بعد از ايشان، پدرم نيز پذيرفتند نام‌خانوادگي ما هم به «رامين» تبديل شود.
‌ از دوران کودکي‌تان مي‌گفتيد، چه زماني به مدرسه رفتيد؟
من تنها فرزند خانواده بودم که سواد خواندن و نوشتن نداشتم. اما در ١٣سالگي اتفاق عجيبي برايم افتاد؛ در دزفول معمولا خانواده‌ها نيمي از سال را روي پشت‌بام مي‌خوابيدند، يکي از همان شب‌ها خواب عجيبي ديدم که سرنوشت زندگي‌ام را تغيير داد؛ در عالم ‌خواب‌وبيداري، مردي نوراني از افق آسمان به طرف من آمد و کنارم نشست و گفت: «بلند شو درس بخوان»... من حيرت‌زده نيم‌خيز شدم و گفتم: «بلد نيستم؛ چطوري بخوانم!؟» او دستم را در دستانش گرفت و دو بار ديگر در پاسخ به سؤالم که مي‌پرسيدم «چه بخوانم؟»، تکرار مي‌کرد: «درس بخوان!»... بعد هم با لبخندي که هنوز از احساس آن انرژي مي‌گيرم، دستم را رها کرد و در افق سحرگاهي قبل از طلوع فجر در آسمان ناپديد شد... و من در تعقيب او، از رختخواب برخاسته بودم و رو به افق فرياد مي‌زدم: «چه بخوانم؟ چه بخوانم؟»... در همين حال، مادرم بيدار شده بود و پدرم را صدا زد و گفت: مثل اينکه محمدعلي خوابي ديده و دارد راه مي‌رود؛ او را بگير که از پشت بام نيفتد... از همان لحظه، هرچه پدرم و بعد ديگران مي‌پرسيدند «چي شده؟»، من فقط پاسخ مي‌دادم: «درس! درس...!»... چندين هفته، از غذاخوردن و خوابيدن و سخن‌گفتن با افراد خانواده و فاميل امتناع مي‌کردم و فقط مي‌گفتم «درس!» ... مرا پيش چند طبيب و حکيم شهر بردند و تشخيص اغلب آنها اين بود که «پسرتان هيچ مشکل جسمي ندارد و فقط مي‌خواهد که درس بخواند؛ پس بگذاريد درس بخواند»... دي‌ماه بود که مرا به مدرسه‌اي بردند تا ثبت‌نام کنند؛ مدير مدرسه گفت: «چون سنش بالاست، فقط مي‌تواند در کلاس ششم ابتدايي بنشيند... براي اين کار، از من آزمون ديکته و رياضي کلاس پنجم را گرفتند که در نتيجه نمره ديکته‌ام شد «صفر» و رياضي گرفتم «دو». ابتدا مدير مدرسه از پذيرش دانش‌آموزي با چنين پايه ضعيف درسي، امتناع کرد؛ تا بالاخره با پيشنهاد خودم، قرار شد موقتا اجازه دهند به صورت «ميهمان آزاد» در کلاس حضور يابم، تا اگر براي امتحانات ثلث سوم خودم را به سطح کلاس رساندم، اجازه شرکت در امتحانات نهايي را داشته باشم؛ با همين شرط مرا به کلاس ششم معرفي کردند... از همان روز اول، معلمم با دو نفر از شاگردان ممتاز کلاس صحبت کرد تا هرکدام يک روز در هفته با من ديکته و رياضي کار کنند، آنها هم بزرگوارانه پذيرفتند... پشت‌کارم باعث شد در امتحانات ثلث سوم، جزء شاگردان ممتاز کلاس شدم؛ به‌زودي بچه‌هاي کلاس مرا «مغز طلايي» صدا مي‌زدند و يکي از نشريات استاني، مرا «نابغه خوزستاني» لقب داد. خلاصه شش کلاس ابتدايي در پنج ماه تمام شد و وارد مقطع دبيرستان شدم؛ از همان ايام علاقه‌ام به مسائل اجتماعي و فرهنگي و هنري و بعد هم سياسي شروع شد. خودم اقدام به تشکيل گروهي از جوانان ١٨-٢٤ ساله از بچه‌هاي محل کردم که اکثرا دانشجوي دانشگاه‌هاي تهران و شيراز و اصفهان و اهواز بودند؛ و از طريق آنها از اوضاع سياسي دانشگاه‌هاي کشور مطلع مي‌شدم و در تعطيلات دانشگاهي با هم جلساتي برگزار مي‌کرديم.
‌ اسم تشکل‌تان چه بود؟
اسمي برايش نگذاشتيم؛ چون گرايشات بچه‌ها متفاوت بود و بعضا با تشکلات ديگري در دانشگاه‌هاي خودشان هم مرتبط بودند؛ هرکدام از آنها حال‌وهواي دانشگاه‌ها يا فعاليت‌هايشان را تعريف مي‌کردند و ما هم مسائل مشترک سياسي- فکري را با هم بحث مي‌کرديم.
 چه شد که به آلمان رفتيد؟
تعطيلات نوروز سال ١٣٥٣ حادثه تلخي رخ داد: بچه‌هاي گروه ما براي دورهمي و تشکيل جلسه سالانه در شوشتر جمع شده بودند تا به محض بازگشتم از سفر چندروزه تهران، به آنها بپيوندم؛ اما وقتي به دزفول رسيدم، متوجه شدم محله ما عزادار شده؛ زيرا سه نفر از بهترين دوستانم، بر اثر بي‌احتياطي در محل آبشارهاي شوشتر غرق شده و جان باخته‌اند. آنها صميمي‌ترين دوستانم بودند که با رفتن‌شان، من از ادامه تحصيل و شرکت در کنکور منصرف شدم و تصميم گرفتم از کشور خارج بشوم و چون براي خروج از کشور، گذراندن نظام وظيفه لازم بود در ايام خدمت ديپلم رياضي خود را گرفتم و تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل و گسترش ارتباطات با فعالان سياسي به آمريکا يا اروپا بروم.
 اوضاع مالي خانواده‌تان خوب شده بود که مي‌خواستيد به آمريکا برويد؟
رفتن به آمريکا و به‌ويژه اروپا، در آن سال‌ها کار پرهزينه‌اي نبود و طبقه متوسط هم مي‌توانستند از طريق «کار ضمن تحصيل» از عهده مخارجشان برآيند؛ من هم براي تفريح و ولخرجي مانند طبقه مرفه نمي‌خواستم به آمريکا يا اروپا بروم! ... البته دولت آمريکا تقاضاي ويزاي مرا پاسخ نمي‌داد؛ ساواک هم به خاطر تکثير نوارهاي سخنراني انقلابيون مذهبي قم، به من حساس شده بود... تا اينکه اواخر سال ٥٦ به آلمان رفتم.
‌ چرا آلمان را انتخاب کرديد؟
آن زمان براي ورود به آلمان، ويزا لازم نبود و ضمنا دوستاني هم در آنجا داشتم به‌واسطه آنها «اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان ايراني در اروپا» آشنا شدم. پس از حدود سي ماه آموزش زبان آلماني و گذراندن کالج دانشگاه «کارلسروهه»، براي ادامه تحصيلات، به دانشگاه «کلاوستال» آلمان رفتم. در خلال اين مدت، هم‌زمان با تحصيل و فعاليت‌هاي گسترده سياسي و انقلابي و مذهبي، از طريق شرکت‌هاي «کاريابي» دو، سه روز در هفته را کارهاي خدماتي انجام مي‌دادم تا امرار معاش کنم.

چه زماني ازدواج کرديد؟
سال ٥٨ بود که با همسر فداکار و همراه ارزشمند زندگيم، دختري محجبه و انقلابي، يعني سوسن صفاوردي، از طريق برادرش که تازه از ايران آمده بودند، آشنا شدم و بعد از يک ماه آشنايي، باهم ازدواج کرديم. مراسم ازدواج‌مان خيلي ساده و با يک جعبه شيريني براي اعضاي انجمن اسلامي و اهل مسجد شهر برگزار شد مهريه همسرم نيز يک جلد کلام‌الله به‌همراه يک جلد تفسير الميزان است.
‌ شما در ايام دانشجويي و قبل از انقلاب با امام‌خميني(ره) هم ملاقات داشتيد؟
بله، همان روز اولي که امام خميني از عراق به فرانسه آمدند (١٣مهرماه ١٣٥٧)، با چهار نفر از اعضاي انجمن اسلامي کارلسروهه به ديدارشان رفتيم و جزء نخستين پاسداران امام‌خميني(ره) شديم... آن روزها در آلمان با مسلمانان غيرايراني، بعضا اهل سنت، نماز جماعت و گاهي هم با ترديد نماز جمعه مي‌خواندم، زيرا سواد حوزوي نداشتم... يادم هست وقتي اين موضوع را با امام خميني در ميان گذاشتم تا تعيين تکليف فرمايند، ايشان توصيه و تأکيد کردند تا به اقامه نماز ادامه بدهم و حتي در پاسخ به اينکه «من سواد حوزوي ندارم»، گفتند: «نيازي نيست؛ هرچه بلد هستيد، کافي است»؛ البته چند سال بعد هم انجمن اسلامي دانشجويان ايراني شهر کلاوستال، درباره اقامه نماز جمعه بنده در آن شهر از معظم‌له استفسار کرد که ايشان کتبا ذيل نامه انجمن اسلامي مرقوم فرمودند: «همچنان که نوشته‌ايد، با اين برادر نماز بخوانيد، نماز شما قبول است. ان‌شاءالله موفق باشيد».
‌ از بازداشتتان در آلمان به‌خاطر فعاليت‌هاي دانشجويي بگوييد.
اوايل سال ٦١ به همراه تعدادي از دانشجويان عضو انجمن‌هاي اسلامي آلمان، متعاقب يک درگيري با ضدانقلابيون فراري از ايران، به زندان افتادم و به يک سال زندان محکوم شدم؛ روز اول بازداشت، پليس آلمان که مرا از افراد اصلي ماجرا مي‌پنداشت، به‌شدت شکنجه کرد تا پشت صحنه درگيري و اشخاص بازداشتي را معرفي کنم؛ چهار نفر پليس، قفسه سينه و مهره‌هاي کمر و گردنم را به شدت مضروب و مجروح کردند. بعد از آزادي مشروط از زندان، ديگر به من اقامت رسمي ندادند و صرفا مجوز ادامه تحصيل «Duldungs schein» تا خاتمه مقطع فوق ليسانس دادند. سال ١٣٧٢ پس از تشکيل پرونده «ميکونوس» که روابط ايران و آلمان پيچيده شد، چون با متهم ايراني پرونده ميکونوس، سابقا در سال ١٣٦١ هم‌سلول در زندان بوديم، دولت آلمان اتمام دکتراي مهندسي مرا، موکول به ابراز برائت از دولت ايران و درخواست پناهندگي از آلمان کرد که طبيعتا براي اينجانب پذيرش چنين تحقير ملي‌اي غيرممکن بود. به‌ همين ‌دليل دکتراي مهندسي من ناتمام ماند و با خانواده به ايران بازگشتيم؛ البته بعدا در يکي از دانشگاه‌هاي ديگر آلمان به صورت ترددي «همکار علمي» شدم که اين همکاري نيز در سال ١٣٧٦ پس از صدور رأي نهايي دادگاه ميکونوس، ممنوع شد و تمام ارتباطات دانشگاهي من با آلمان قطع شد.
‌ ديگر به آلمان نرفتيد؟
چرا تا سال ١٣٨١ براي سخنراني و برگزاري «سمينارهاي سراسري مسلمانان آلماني‌زبان اروپا» که مسئوليت آن را از اوايل انقلاب بر عهده داشتم، سالانه حداقل دو بار به آلمان مي‌رفتم. اما بعد از انفجار برج‌هاي تجارت جهاني نيويورک، تابستان ١٣٨١ سميناري در دانشگاه تهران با عنوان «نخستين همايش جهان پس از آمريکا» برگزار کردم که بازتاب گسترده‌اي در اروپا و آمريکا داشت که متعاقبا به آمريکا ممنوع‌الورود شدم. زمستان همان سال، دولت آلمان هم با وجود حضورم در آلمان برنامه من را لغو و اعلام کرد ممنوع‌الورود هستم.
‌ خانواده‌تان چطور به آلمان مي‌روند؟
اعضاي خانواده‌ام مثل هر شهروند ديگري، مي‌توانند به آلمان بروند. به‌جز پسر بزرگم که سکونت موقت و تردد کاري دارد، هيچ‌کدام از اعضاي خانواده‌ام، ساکن خارج از کشور نيستند. البته همين پسر بزرگم نيز دو بار در مقطع دکترا به خاطر مواضع سياسي بنده، از دانشگاه اشتراسبورگ و يک دانشگاه آلمان اخراج شد.
‌ نوه‌تان هم در آلمان به دنيا آمد؟ او را مي‌بينيد؟
علت به‌دنياآمدن ايشان در بيمارستان آلمان، توصيه پزشک مربوطه بود؛ نه چيزي ديگر... بله، گاهي اوقات که ميسر مي‌شود، نوه‌ام را مي‌بينم؛ فعلا او تنها نوه‌ام است.
‌ عروستان را هم مي‌بينيد؟ رابطه‌تان حسنه شده است؟
طرح مسائل خصوصي که سخن از تفاوت ديدگاه با فردي محترم از خانواده‌ام باشد و تبديل به جنجال رسانه‌اي شود، دور از مرام خانوادگي و خلاف ذائقه رسانه‌اي بنده است.
‌ نمي‌خواستم باعث آزردگي شما شوم؛ از فرزندانتان برايمان بگوييد.
فرزند بزرگم ياسين، متولد سال ٦٠ است، او از دوسالگي شروع کرد به حفظ قرآن و در چهارسالگي به‌عنوان نخستين کودک قرآني جمهوري اسلامي در ماه مبارک رمضان سال ٦٤ در شبکه دو سيما به مردم معرفي شد.
فرزند دومم، متولد سال ٦٦، از نوجواني حافظ کل قرآن شد و مصمم است ان‌شاءالله پس از تدارک مقدمات، ازدواج کند. دخترم که در خلال نوجواني قاري قرآن مدرسه خودش بوده، متولد ٦٨ است و ازدواج کرده و همسر بزرگوارشان، به دور از هياهوي رسانه‌اي به تحصيل و کار آزاد خانوادگي اشتغال دارد.
‌ از آلمان که برگشتيد؟ چه شد؟
ابتداي سال ٧٣ بود که به ايران برگشتم؛ در همان آغاز ورودم به تهران، پيشنهاداتي از سوي همکاران محترم دولت هاشمي مطرح شد؛ مثلا در همان هفته آغاز سال که هنوز تعطيلات رسمي نوروز بود، بنده با تعيين شرط موقت، معاون فرهنگي مؤسسه رسانه‌هاي تصويري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در دوره وزارت جناب مصطفي ميرسليم شدم. چند ماه بعد از وزارت علوم وقت، براي عضويت هيئت علمي در چند دانشگاه پيشنهاداتي داشتم، چون تعداد اعضاي هيئت علمي دانشگاه‌ها هنوز بسيار محدود بود، برايم جذابيت داشت؛ اما مايل بودم ابتدا دکتراي ناتمامم را به سرانجام برسانم و بعد وارد دانشگاه شوم؛ از طرفي پذيرش مديريت‌هاي اجرائي سنگين براي کسي که ١٦، ١٧ سال در کشور حضور نداشته، برايم قابل‌قبول نبود. برهمين‌اساس، پيشنهادهايي؛ مانند معاونت استانداري تهران يا بعضي استانداري‌ها را هم با تمام جذابيتشان، در حد صحبت‌هاي اوليه رد کردم، چون اصولا پست اجرائي با روحيه‌ام سازگار نبود... .
‌ آن روزها دولت هاشمي مستقر بود؟ اين پيشنهادها از طرف چه کساني به شما داده مي‌شد؟
تا سال ورودم به ايران، مشکل خاصي با شخص هاشمي‌رفسنجاني نداشتم و خود ايشان هم خصوصا مواردي از فداکاري‌هاي مرا مي‌دانست. بعضي از وزراي دولت از دوستان ٤٠ساله و همشهري‌ام بودند؛ مثل جناب آقاي غلامرضا فروزش. جناب آقاي علي‌محمد بشارتي، وزير وقت کشور، نيز از زمان نمايندگي در مجلس شوراي اسلامي که گاهي به خارج از کشور تردد مي‌کرد، با بنده آشنايي و محبت برادرانه داشت. به‌هرحال وقتي يک فرد در مسائل فرهنگي، رسانه‌اي و مذهبي در آلمان شناخته شده باشد و با وزارت امور خارجه، وزارت ارشاد، وزارت صنايع، سازمان تبليغات اسلامي، وزارت کشاورزي و ساير نهادهاي انقلاب و جمهوري اسلامي از ابتداي تشکيل آنها همکاري و ارتباط داشته باشد، براي خواص ناشناخته نمي‌ماند. مديرکل روابط‌عمومي وقت وزارت کشور نيز که کاردار سابق ما در آلمان بود، شناخت نسبتا کافي و ارتباط صميمانه‌اي با بنده داشت که در همان ابتداي ورودم به ايران، مسئوليت بولتن محرمانه وزارت کشور را هم برعهده گرفتم. درعين‌حال مدتي با شوراي‌عالي جوانان و آقاي دکتر ميرباقري (قائم‌مقام فعلي سيما) هم‌فکري داشتم.
‌ چرا پيشنهاد‌ها براي جذب شما در بدنه اجرائي کشور زياد بود. شما که تازه به ايران برگشته بوديد و رزومه اجرائي هم نداشتيد؟
از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي، کدام‌يک از سفرا و کارداران و رايزن‌هاي فرهنگي ايران و مسئولان مرکز اسلامي هامبورگ با اينجانب آشنايي يا ارتباط نزديک فکري يا همکاري نداشته‌اند؟ هر کاري که جمهوري اسلامي خواسته و من توانسته‌ام، در تمام آن سال‌ها انجام داده‌ام و هرگز هم هيچ پُست و مسئوليت و حکم رسمي‌اي از هيچ‌کسي نخواستم؛ شايد باورش سخت باشد، اما حقير تا ٤٤سالگي از استخدام‌شدن در هر نهاد و سازماني، طفره مي‌رفتم؛ چون اصولا انگيزه‌اي نداشتم که «مستخدم دولت» بشوم، بلکه هميشه مي‌خواستم، «آزاده‌اي مدافع نظام و فدايي انقلاب اسلامي» بمانم.
‌ چرا همراهي‌تان با آقاي ميرسليم در وزارت ارشاد خيلي طولاني نشد؟
اوايل سال ٧٤ بود که از وزارت ارشاد بيرون آمدم و به صداوسيما رفتم. البته آقاي ميرسليم را شخصيتي سليم‌النفس و قابل احترام مي‌دانستم، اما شرط همکاري خودم و رسالت سازماني هربخش از وزارت ارشاد را «تبليغ امامت و ترويج مرجعيت ولي‌فقيه» مي‌دانستم که اين ديدگاه ولايي و نگاه اسلام جهان‌شمول بنده، با سياست و افکار هاشمي‌رفسنجاني مغايرت داشت؛ بنابراين از وزارت ارشاد خارج شدم.
‌ پس از خروج از وزارت ارشاد چه کرديد؟
سال ٧٤ از سوي دکتر پورنجاتي به صداوسيما دعوت شدم، تا در راه‌اندازي شبکه چهار سيما که به قول ايشان قرار بود «کفاره گناهان شبکه‌هاي ديگر سيما» باشد، همکاري کنم. البته قصدم همکاري موقت با شوراي مديريت شبکه چهار سيما بود. بعد از حضور بنده در سازمان، با دکتر علي لاريجاني، رئيس وقت صداوسيما، از سوي برخي دوستان آشنايي برقرار شد و با پيگيري و تأکيد لاريجاني و اصرار مرحوم علي کردان، پس از دو سال پيگيري، به استخدام سازمان صداوسيما درآمدم.
‌ الان هم در استخدام سازمان صداوسيما هستيد؟
از سال ١٣٨٥ از طريق مصوبه هيئت‌مميزه دانشگاه پيام‌نور به‌عنوان عضو هيئت علمي گروه الهيات به اين دانشگاه منتقل شدم. البته دولت روحاني که آمد، با رفتاري غيرمدبرانه، مرا تحت هر نوع فشار سازماني قرار دادند و به حذف و انزواي شغلي کشاندند؛ کسي که نماينده وزير علوم در تشکل‌هاي دانشگاهي بوده، مشاور رئيس دانشگاه و مديرکل فرهنگي پيام نور کشور و عضو شوراي فرهنگي دانشگاه و عضو هيئت علمي گروه الهيات پيام نور تهران بوده است، حالا اين دولت توانسته او را به يک «کارشناس ساده و بي‌خاصيت» تبديل کند که بايد هرروز در منطقه خاک‌سفيد تهران در يک آزمايشگاه متروکه دانشگاه حاضر شود، واقعا اين چه شاهکار تدبير دولتي است؟ آقايان هرگاه دلشان بخواهد ماهانه به طور متوسط حدود دو تا سه‌ ميليون تومان به بنده حقوق بدهند يا هربار به يک بهانه‌اي همين دو‌ ميليون تومان را هم قطع کنند؛ مانند امسال که تابه‌حال چهار ماه است حقوق اندک ماهانه مرا هم پرداخت نکرده‌اند!
‌ به شرايط کاري – سياسي شما در دولت فعلي بازمي‌گرديم. پيش از آن مي‌خواهم از شما بپرسم چه شد که مشاور احمدي‌نژاد در دولت نهم و دهم شديد؟ چه‌چيزي شما را به يار او بدل کرد؟
ممکن است شماها از زمان احمدي‌نژاد مرا شناخته باشيد؛ اما از همان سال ١٣٧٤ که در دانشگاه‌ها، مراکز سپاه و بسيج و مساجد کشور سخنراني مي‌کردم و در برنامه‌هاي داخلي و برون‌مرزي صداوسيما، مسائل سياسي ايران و منطقه و اروپا و آمريکا را تحليل مي‌کردم، چهره‌اي رسانه‌اي و شناخته‌شده بودم.
البته قبول دارم که با رياست‌جمهوري دکتر احمدي‌نژاد، خيلي از خواسته‌هاي سياسي بنده و اکثريت نيروهاي انقلابي کشور، اجرائي شد و الزاما از هر نوع کمک فکري و حمايت تبليغاتي از او، دريغ نکردم.
‌شايد شما آدم معروفي بوديد. بازگويي نگاه ويژه شما به مسائل بين‌المللي؛ مثل هولوکاست و فروپاشي آمريکا و محو اسرائيل از روي نقشه کره زمين از دهان رئيس دولت‌هاي نهم و دهم، هم جنجال‌ساز بود و هم به شهرت شما افزود؟
درست است؛ اين را قبول دارم.
‌ شما متن سخنراني‌هاي احمدي‌نژاد را مي‌نوشتيد؟
ما باهم رفيق و همفکر بوديم؛ اما اينکه متن سخنراني‌هايشان را بنويسم، نه اصلا اين‌طور نبود.
‌در سفرهاي اروپايي احمدي‌نژاد را همراهي مي‌کرديد؟
نه خير؛ هيچ‌وقت همراه او نبودم.
‌ چرا آن‌قدر قاطع جواب اين سؤال را داديد؟
چون اگر حقير همراه دکتر احمدي‌نژاد به سفرهاي اروپايي و آمريکا مي‌رفتم، به‌دليل حساسيتي که غربي‌ها از قبل نسبت به ديدگاه‌هاي بنده داشتند، براي خود آقاي احمدي‌نژاد، مسئله‌ساز مي‌شد... ضمن اينکه من در اروپا بيشتر از احمدي‌نژاد مشهور بودم و حضور من سبب ناديده‌گرفتن او مي‌شد.
‌ شما خودتان او را همراهي نمي‌کرديد يا خود احمدي‌نژاد از شما نخواسته بود؟
عقل سياسي حکم مي‌کرد که اصلا به فکر همراهي با احمدي‌نژاد در هيچ سفري نباشم و منطق حکيمانه مديريتي هم ايجاب مي‌کرد که او هرگز من را براي همراهي با خودشان دعوت نکند.
‌ احمدي‌نژاد واقعا با شما هم‌نظر بود يا مي‌خواست جنجال‌ساز باشد؟
بحث «جنجال‌آفريني سياسي»، خودش يک سياست کارساز براي برخي سياست‌مداران جهان است؛ اما درباره دکتر احمدي‌نژاد، به نظرم واقعا فقط نظراتي را که خودش قبول داشت، مطرح مي‌کرد؛ يعني اگر جنجالي اتفاق مي‌افتاد، عارضه بود و نه هدف اوليه. خوب است اين را بگويم که اولا پيشنهادهاي بنده، هميشه جنجال‌آفرين نبودند؛ ثانيا چه بسيار پيشنهاداتي که او با موفقيت و بدون هيچ هزينه‌اي، اجرا کرد و کمترين چالشي هم در پي نداشتند.
‌ کدام‌يک از پيشنهادهايتان مثبت و بدون چالش بود؟
مواردي مانند شعار «رئيس‌جمهوري از جنس مردم» را اوايل سال ٨٤ در برنامه زنده شبکه پنج سيما مطرح کردم.
‌ يعني سبک لباس‌پوشيدن احمدي‌نژاد پيشنهاد شما بود؟
نه! نظر بنده و خودشان اين بود که مي‌توانند از جنس يک رئيس‌جمهور متعارف سياسي نباشند؛ متفاوت باشند؛ آن هم با ملاک‌هاي ارزشي و انقلابي.
‌ پيشنهادهايي هم داشتيد که احمدي‌نژاد به آنها بي‌توجهي کرده باشد؟
بله، زياد بودند؛ مثلا همان شب انتخابات سال ٨٤ که پيروزي ايشان بعد از نيمه‌شب، قطعي شده بود، چند ايده و پيشنهاد به او دادم که نپذيرفتند و ضرر هم کردند؛ مثلا گفتم شما فردا صبح بعد از اعلام نتايج، برويد سراغ همه کانديداها و با يک دسته‌گل از مشارکت آنها در برپايي انتخابات باشکوه دور اول و دوم، قدرداني کنيد؛ يا به همه کانديداها حکم مشاورت بدهيد؛ ايشان مي‌گفت «هاشمي نمي‌پذيرد» و بنده معتقد بودم، هيچ اهميتي ندارد، مهم صدور احکام است؛ حتي اگر نمادين باشد.
‌ ايده نوشتن نامه به سران جهان هم پيشنهاد شما بود؟
من اين ايده را کلي مطرح کرده بودم و پيشنهاد اختصاصي به او نبود.
‌ طرح انکار هولوکاست و محو اسرائيل از روي کره زمين به نظرتان ايده موفقيت‌آميزي بود؟
«محو اسرائيل» تعبير امام خميني است؛ اما احمدي‌نژاد در طرح ايده «ضرورت بررسي هولوکاست» ابتدا يک اشتباه لفظي داشت که مدعاي هولوکاست به‌طور ضمني نفي شد؛ حقير هرگز معتقد به نفي يا تأييد ماجراي هولوکاست نبوده‌ام، بلکه خواستار «بازخواني» آن بوده و هستم. زمستان سال ٨٤ که در سفر به عربستان، مسئله هولوکاست را «دروغ و افسانه» ناميد، به ظرافت و اقتضائات بحث دقت نشد. البته هنوز رئيس‌جمهور وقت از عربستان برنگشته بود که با خبرگزاري فارس مصاحبه کردم و گفتم ايشان بايد به‌جاي نفي يا تأييد هولوکاست، حقيقت‌يابي آن را از محققان تاريخ اروپا طلب کنند و از سازمان ملل «تشکيل کميته حقيقت‌ياب بين‌المللي براي بررسي هولوکاست» را درخواست کنند.
‌ شما سخنان او را رد کرده بوديد، واکنش احمدي‌نژاد به اين اقدام شما چه بود؟
طبيعتا ابتدا ناخشنود شد، چون تصور کرد که من در مقابل واکنش به فضاسازي‌ها، از نظرم عدول کرده‌ام؛ اما وقتي متوجه ظرايف موضوع شد، موضع خودش را اصلاح کرد. اما با شيطنت مخالفان داخلي در همراهي با دشمنان خارجي، مديريت ماجرا پيچيده شد و موضوع «بازخواني ماجراي هولوکاست» که مورد نظر ما بود، به «نفي هولوکاست» تعبير و تبليغ و تحريف شد.
‌ هدفتان از طرح «بازخواني هولوکاست» چه بود؟
بحث اين بوده و هست که چرا غرب در همه اين سال‌ها بايد در مقام پرسشگر باشد و ما را همواره به پاسخ‌گويي خود وادار کند؟ چرا نبايد يک ‌بار هم که شده ما «پرسشگر» باشيم و غربي‌ها را به پاسخ‌گويي در برابر افکار عمومي جهان وادار کنيم؟
‌ هويت کاري شما از انجمن اسلامي دانشجويان خارج از کشور شکل گرفت، الان که سمتي در دانشگاه نداريد ارتباطتان با دانشجويان چگونه است؟
کسي که از نوجواني، با دانشجويان مرتبط بوده، ارتباطش با دانشگاهيان و دانشجويان و فعالان کشور، براي نقش‌آفريني نيازمند هيچ پُست، حکم و مقامي نيست. من آدم خودکاري هستم و هيچ‌وقت نيازمند حکم نبوده‌ام. ارتباطات اجتماعي بنده، به‌خصوص با دانشجويان، متفاوت، اما متنوع و مؤثرتر شده است.
‌ چرا در دولت اول احمدي‌نژاد سمت رسمي نداشتيد و صاحب نام و جايگاه مشخصي نشديد؟
براي اينکه اين جايگاه‌هايي که مدنظر داريد، هيچ‌وقت مراد و مطلوبم نبوده است. در انتخابات دوره سوم شوراها، با اصرار، دبير کميته سياسي «رايحه خوش خدمت» شدم؛ از ايجاد آن تشکل شبه‌دولتي و پذيرش مسئوليت در آن راضي نبودم؛ من دخالت در امور انتخابات شوراها را نادرست مي‌دانستم که به نخستين شکست سياسي احمدي‌نژاد هم منجر شد.
‌ اولين پيشنهاد براي حضورتان در دولت نهم چه بود؟
گاهي بعضي همکاران دولت، پيشنهادهايي را براي همکاري بنده با دکتر احمدي‌نژاد در ميان مي‌گذاشتند که خود ايشان با توجه به شناختي که از روحياتم داشتند، رد مي‌کردند. به‌هرحال مديريت حواشي «بررسي هولوکاست»، کار سنگيني بود که بايد يک نفر انجام مي‌داد و جلوي برخي آسيب‌ها را مي‌گرفت که قرعه فال به‌نام من بيچاره زدند.
‌ پس چه شد که در دولت دهم معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد را پذيرفتيد و به جمع دولتمردان آمديد؟
براي معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد در آن شرايط حاد و استثنايي که رسانه‌هاي داخل و خارج «آتش‌بيار معرکه» شده بودند، شخص مناسبي نبود که اوضاع را کنترل کند؛ وقتي اين پيشنهاد به من شد بعد از يک روز مهلت و مطالعه دقيق «قانون مطبوعات»، مسئوليت معاونت ارشاد را به شرطي که فقط شش‌ماهه باشد، پذيرفتم.
البته آقاي احمدي‌نژاد تصور مي‌کرد که حداقل دو، سه سال وقت لازم است که قانون مطبوعات اصلاح شود، تا امکان مديريت فضاي رسانه‌اي کشور فراهم شود اما بنده معتقد بودم با همان قانون موجود، مي‌توان رسانه‌ها را قانون‌مدار کرد.
 چرا تصورتان اين بود که رسانه‌ها بي‌قانون منتشر مي‌شوند؟
مديريت «رسانه‌هاي قانون‌گريز»، بعد از جمع‌کردن اردوکشي‌هاي خياباني، کار پيچيده‌اي بود. اگر آشوب‌هاي خياباني و آتش‌زدن مساجد و مغازه‌ها و بانک‌ها در تهران تمام شده بود، اما تعدادي از مطبوعات و برخي خبرگزاري‌ها و سايت‌ها، به فضاي آشوب‌طلبي از طريق بازنشر بيانيه‌هاي کروبي، ميرحسين موسوي و سخنان هاشمي، دامن مي‌زدند و فضاي افکار عمومي در سراسر کشور را ملتهب مي‌کردند. مسئوليت بنده اين بود که طبق قانون مطبوعات رسانه‌ها را از افتادن در دام گروه‌هاي فتنه‌گر رها کنم.
‌ پس چرا اجراي اين مسئوليتتان را هرگز متوجه جرايد متعلق به جريان اصولگرا نکرديد؟
اتفاقا رفتار فراجناحي بنده، موجب دلخوري برخي از اصولگرايان شد؛ چنان که از آن پس، آنها بيشتر از رسانه‌هاي اصلاح‌طلب، من را سانسور کرده‌اند.
‌ انتقال و انعکاس اخبار يکي از وظايف مطبوعات است، شما وقتي مانع انتشار اخبار و حق قانوني مردم و مطبوعات مي‌شديد، چطور مدعي مي‌شويد که قانون‌مدار بوديد؟
برخورد احساسي با مقوله سرنوشت‌ساز «امنيت ملي»، مخاطب را به بيراهه مي‌برد؛ بعضي حمايتگران رسانه‌اي به بهانه «اطلاع‌رساني آزاد» بر آتش «آتش‌افروزان» دميدند و جامعه را در آستانه جنگ داخلي قرار دادند، آيا نبايد در برابر ولنگاري‌هاي خانمان‌سوز، سختگير بود تا دوباره فضاي آرام و منطقي حاکم شود؟
‌ سبک مديريتي شما سبب شد مردم به رسانه‌ها و شبکه‌هاي خبري آن سوي مرزها جذب شوند.
نه، اصلا اين‌طور نيست؛ من در پنجمين ماه شروع فتنه وارد معاونت مطبوعاتي شدم و معتقد بودم مردم بايد حرف نظام خودشان را از مطبوعات رسمي داخل بشنوند؛ وگرنه مواضع و مطالب تحريک‌آميز را که رسانه‌هاي بيگانه منتشر مي‌کنند و نيازي به بازنشر همان مواضع از طريق مجوزهاي رسمي وزارت ارشاد نيست. من آمده بودم که اين ماجرا را جمع کنم.
‌ شما خودتان مي‌گوييد که آمده بوديد ماجرا را جمع کنيد، خب اين ادعا خودش مدعي تلاش براي «سرکوب»‌کردن است.
حرف من را وارونه و سياسي تفسير نکنيد؛ من آمده بودم تا بي‌قانوني‌ها در بعضي رسانه‌ها را مهار کنم و همه را در مسير قانون‌مداري حمايت کنم؛ آمده بودم تا اعتماد متقابل ميان «نظام- مطبوعات- مردم» را بازگردانم و تا حدودي همين اتفاق هم افتاد و ديگر نيازي به حضور بنده نبود.
‌ از رويه‌تان پشيمان نيستيد؟
به نظر شما بايد براي جلوگيري از برافروختن شعله‌هاي جنگ داخلي توسط برخي رسانه‌هاي احساسي در کشورم، پشيمان باشم؟ روزي مي‌رسد که قضاوت ديگري، درباره عملکرد بنده در حادثه تلخ فتنه ٨٨ خواهد شد؛ به‌ويژه اگر فتنه ديگري اتفاق بيفتد و کسي جرئت فداکاري نداشته باشد، آن وقت معلوم مي‌شود که سوءاستفاده از آزادي مطبوعات چگونه هستي ملت ما را آتش خواهد زد. هنوز آنچه در فتنه ٨٨ مي‌ديدم، بازگو نکرده‌ام... فعلا بگذاريم و بگذريم... .
‌ تحليلتان از رفتار محمود احمدي‌نژاد و ياران نزديکش مانند مشايي و بقايي پيش و پس از انتخابات ارديبهشت‌ماه ٩٦ چيست؟
وقتي کليپ «زنده‌باد بهار» آنها منتشر شد، در کانال تلگرامي خودم ذيل آن کليپ نوشتم: «سه دلقک بهاري»... به نظرم رفتاري عاري از بصيرت و فهم سياسي بود؛ با هيچ عقل و منطقي توجيه‌پذير نبود. اميدوارم، هرچه زودتر احمدي‌نژاد دوباره خودش را بازبيابد و از عوارض و زوايد جدا کند.
‌ شما زماني احمدي‌نژاد را فردي انقلابي مي‌دانستيد؛ پس از فاصله‌گرفتن از احمدي‌نژاد تاکنون برايتان پيش آمده از همراهي و مشاورت با او احساس پشيماني کنيد؟
زماني که شخصيتي انقلابي باشد، بايد انقلابيون از او حمايت کنند. حمايت از احمدي‌نژاد عاقل انقلابي سال ٨٤ يک وظيفه الهي براي هر مؤمني بوده است.
‌ احمدي‌نژاد مدام تهديد مي‌کند که مدارکي در اختيار دارد که اگر آنها را فاش کند، به نفع نظام نخواهد بود؛ به نظرتان ادعايش صحت دارد؟
فردي که هشت سال رئيس‌جمهور بوده، دور از ذهن نيست که دسترسي به اسناد و مدارک طبقه‌بندي‌شده و برخي اسرار نظام داشته باشد.
‌ فکر مي‌کنيد احمدي‌نژاد مي‌تواند براي امنيت نظام خطرآفرين باشد؟
هرکسي در اين جايگاه مي‌تواند خطرآفرين باشد؛ پس احمدي‌نژاد هم مي‌تواند، اما يک شخصيت رشيد سياسي نمي‌تواند کودکانه و لجوجانه عمل کند؛ انتشار اسناد طبقه‌بندي‌شده و اسرار هر حکومتي، هرکسي را تبديل به يک عنصر ضد امنيت ملي خواهد کرد.
‌ موضوعي که پس از مدت‌ها توجه رسانه‌ها را به شما جلب کرد، بازداشت ياسين، پسر ارشدتان، به اتهام اختلاس در تابستان سال گذشته بود. ماجرا چه بود؟ وقتي معاون اول قوه قضائيه مي‌گويد «اختلاف حساب»، چرا برخي رسانه‌ها اصرار داشتند و دارند که بگويند «اختلاس»؟ تا جايي که بعدا بنده اطلاع يافتم براي همين «اختلاف حساب» هم هيچ مدرکي وجود ندارد تا اتهام «اختلاف حساب» منجر به صدور حکمي عليه متهم شود.
‌ مگر مي‌شود فردي را بدون هيچ دليلي هفت‌ماه بازداشت کرد؟
وقتي دولت روحاني با بهانه‌گيري، به کسي اتهام بزند و براي پرونده‌اي که ساخته، مدرکي ارائه ندهد، پس ظاهرا همه‌چيز «مي‌شود»؛ اين دولت براي خاموش‌کردن منتقدان خودش، از هيچ بهانه‌اي صرف‌نظر نکرده است.
‌ يعني مي‌گوييد پسرتان، تاوان پدرش را داد؟
به نظر شما، غير از اين است؟ البته دولتيان مي‌دانند که بنده تا خاتمه رسمي اين پرونده، به حرمت مراعات قانون، سکوت مي‌کنم و شايد به‌همين‌دليل، فعلا از بستن پرونده جلوگيري کنند؛ مگر آنکه جوانمردي در اين دولت پيدا شود که ظلم را نپسندد و به گونه ديگري عمل کند.
‌ اگر اتهامي متوجه او نبود، پس چرا وثيقه ٢٩‌ ميلياردتوماني برايش صادر شد؟
«اتهام» که مساوي با «ارتکاب جرم» نيست!... اگر وثيقه ٢٩‌ ميلياردتوماني متناسب با اتهام بوده، پس چرا آن را بعد از هفت ماه به حدود يک‌چهارم تقليل دادند؟
‌ وثيقه را چگونه تأمين کرديد؟
آن‌طور که خبر دارم، اقوام و فاميل، بالاخره هفت ماه تلاش کردند تا چند سند منزل را معادل هشت‌ ميليارد تومان وثيقه تدارک ببينند.
‌ شما در مدت بازداشت و بازجويي‌هاي پسرتان اصلا پيگير ماجرا نشديد؟
نه! براي اينکه در پرونده‌سازي و عقده‌گشايي، نبايد دولت باتدبير عصبي‌تر شود که جوانمردي عليه پسرم را بيشتر کند!
‌ اينکه به‌عنوان يک پدر سکوت کرديد و حتي پيگير ماجرا نشديد، پسرتان را ناراحت نکرد؟
البته شخص پسرم کينه‌توزي‌ها عليه پدرش را مي‌داند و انتظار کمکي از جانب من نداشته و ندارد، اما بديهي است که اعضاي خانواده، کم‌و‌بيش، از من دلخور شوند و برنجند.


منبع: isna.ir



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

محکوميت حبس نسرين ستوده قطعي شد

توضيح درباره پرونده طاهري، سيف و سعيد قاسمي

نيرو‌هاي «سنتکام» تروريست اعلام مي‌شوند

ائتلاف دو شهردار غيرپاسخگو براي انتخابات 1400

سمت جديد فرمانده سابق سپاه

توافق ايران و پاکستان در مبارزه با تروريسم

محمد خاتمي: قطعا رفع حصر به نفع نظام است

آمريکا معافيت نفتي ايران را تمديد نمي‌کند

شکايت نمايندگان لرستان و خوزستان از وزير نيرو

کنايه به طراحان تحريم آيفون؛ از خودتان شروع کنيد

سردار سلامي به فرماندهي کل سپاه منصوب شد

روحاني: امسال مثل سال 57 سالي پر نعمت بود

حملات ارتش اسرائيل به نوار غزه

تماس تلفني ترامپ با فرمانده ارتش ملي ليبي

صديقي: به جهنم که تحريم‌ها تشديد مي‌شود

رئيسي: مردم نگران جبران خسارات سيل نباشند

روحاني: توهين به سپاه، توهين به مردم ايران است

رويترز: آمريکا، تحريم‌هاي ايران را کاهش مي‌دهد

پژمانفر: وزير ارتباطات استيضاح شود

رئيس‌جمهور پيشين پرو خودکشي کرد

تقدير رهبر انقلاب از اتحاد ارتش و سپاه

دادستاني: چاره‌اي نباشد، اينستاگرام را فيلتر مي‌کنيم

ضرغامي: روحاني من را فيلتر کرده است

اسامي فرماندهان تروريست سنتکام اعلام مي‌شود

اعتراض ايران و 7 کشور به اقدامات آمريکا

آمريکا، آسانژ را اعدام نمي‌کند

ظريف با بشار اسد ديدار کرد

ترامپ باز هم کنگره را دور زد

انهدام تيم تروريستي در سيستان و بلوچستان

ماجراهاي تقابل ازغدي و ضرغامي با روحاني

وکيل احمدي‌نژاد: از عباس اميري‌فر شکايت مي‌کنيم

آمريکا اقدام خصمانه عليه سپاه را رسمي کرد

وضعيت پرونده نرگس محمدي، ستوده و زاغري

صف‌ بنزين در سوريه به خاطر تحريم نفت ايران

داماد روحاني: نه پدرم ژن خوب بوده نه خودم!

ماجرايي که روحاني را عصباني کرد

تقاضاي وام 18ميليارد دلاري ايران صحت ندارد

درخواست اعدام مرسي به اتهام جاسوسي براي سپاه

ظريف: آماده همکاري با فرانسه هستيم

ترامپ: ما نباشيم، ايران دو هفته‌اي رياض را مي‌گيرد

عراقچي: پاريس فوراً شفاف‌سازي کند

محکوميت دختر خيابان انقلاب به يک سال حبس

فريدون به کريمي‌قدوسي: فايل صوتي را منتشر کن

تاکيد نامزد انتخابات آمريکا بر بازگشت به برجام

ادعاي حمله اسرائيل به پايگاه ايراني در سوريه

سردار سلامي: ترامپ هيچ غلطي نمي‌تواند بکند

تغيير رويکرد روس‌ها در قبال ايران در سوريه

وزير احمدي‌نژاد: مجلس آينده متحول مي‌شود

متهم پرونده پتروشيمي: مرجان معتقد و محجبه بود

«اون» به ترامپ اولتيماتوم داد