بزرگنمايي:
چه خبر - مروري به حضور عليرضا منصوريان در استقلال
عليرضا منصوريان يک سوء تفاهم است. منصوريان و نشاندنش روي نيمکت بزرگي مثل استقلال. اين را روز اول هم اگر نميشد فهميد، امروز بايد پذيرفت. او نتيجه يک سوءبرداشت بزرگ است. چيزي که واقعيت دارد نتايج استقلال است. مبالغ ميلياردي که تيم براي خريدن مشتي ستاره خرج کرده و جايي که حالا ايستاده. چيزي که واقعيت دارد اين است که استقلال پنج هفته پس از آغاز ليگ فکر ميکند همه چيز اين فصل را از دست داده است. فکر ميکند نياز به يک انقلاب دارد و البته پولش را براي رؤياهاي مردي خرج کرده که حالا چيزي بيش از يک بازنده نيست؛ يک لوزر به تمام معنا.
اين را ممکن بود همان فصل پيش هم بشود فهميد.
در آغاز فصل گذشته که استقلال نتايجي اسفناک ميگرفت و سکوها مثل حالا ملتهب بود اما تاريخ مسير خود را اشتباه رفت. تيمي که دست بر قضا دست و پايش بسته شد و برخلاف خواست و سليقه مربياش مجبور شد با جواناني بازي کند که شور و انگيزه پيروزي داشتند و تقدير را برگرداندند، اما سرنوشت ميخواست راه خودش را برود. سرمربي استقلال حتي از آنچه که ناخواسته برايش پيش آمد هم تجربه کسب نکرد و به خودش نيامد. او آمده بود که تاج پادشاهي را بر سر بگذارد و براي اين کار نياز به تشريفات داشت؛ به شکوه و مخارج بسيار.
به چهرههاي مشهوري که در مراسم تاجگذاري او حاضر باشند. براي همين هم بود که قيد سربازهاي جنگآورش را زد تا جايشان را با ژنرالهاي قديمي پر کند؛ اشراف به جاي مبارزان جوان. مشکل اين بود که او دي.ان.اي سلطنت را نداشت. شکوه و جنمي که بايد نشستن بر تخت داشته باشي. عليمنصور انتخاب اشتباهي بود که دير يا زود بساطش به هم ميريخت و حالا ريخته است. زماني که همه فرياد ميزنند «برو اما نه آلترناتيو آمادهاي براي جايگزينياش هست و نه خودش شجاعت دل کندن دارد»، اما چرا کار ما با او به اينجا کشيد.
مي گويند استقلال يک نيمکت به او بدهکار بوده و بايد دينش را ميپرداخته. مربي مستعدي که پلهها را دو تا يکي کرد و جايي رسيد که سکوها به چشم ناجي نگاهش کنند. راه سومي نبود. يا بايد ميآوردندش و پيهاش را به تن ميماليدند يا ريسک ميکردند و سراغ گزينه مطمئنتري ميرفتند که شايد نتيجه بگيرد؛ با سايه منصوريان بالاي سرش. با اسم رمزي که پس از هر تساوي يا باخت ميتوانست فرياد زده شود.
راه سومي نبود و مديران استقلال انتخابشان را کردند. راه راحت را رفتند؛ حسابهاي مالي را براي او و خريدهايش خالي کردند تا شايد قلعهنويي ديگري ظهور کند؛ سلطان ديگري. با اين توجيه که او جوان است و بايد قمار کرد، که اگر حالا نه پس کي. با اين توجيه که خيلي از مردان موفق از همين فرصتها زاده شدهاند اما منصوريان در وقت مناسب در جاي مناسبي نايستاده بود.
استقلال دينش را به او ادا کرد، اما با هزينه بسيار. شايد اينها را بايد به حساب هيجان مهارناپذير فوتبال گذاشت. احساسات بيمرزي که غلبه ميکنند. همانطور که امروز مهدي قائدي را کردهاند اسطوره؛ با صفحاتي که هزاران فالوئر دارند. استعدا ناب و احتمالاً آيندهداري که هنوز يک گل هم براي استقلال نزده و يک بازي کامل براي تيمش نکرده اما وقتي مينشيند تا بند کفشها را براي ورود به زمين سفت کند، دل هواداران از جا کنده ميشود و اسمش را بلندتر از همه ستارههاي تيم صدا ميزنند. هيجاني که خون در رگهاي فوتبال است اما همه چيز نيست.
هيجاني که روزي عليمنصور را روي نيمکت استقلال نشانده و حالا دارد جواب ميگيرد. تصميماتي که امروز هم ممکن است تکرار شوند. نگه داشتن عليمنصور به اين اميد که جواب بگيرد. آوردن يکي از همه آن امتحان پسدادههاي کسالتبار به خاطر اينکه با نيمکت آشنا هستند و پول زيادي نميخواهند و ممکن است با ولتاژ متفاوتشان کالبد استقلال را تکان بدهند؛ يا رفتن سراغ يک گزينه متوسط براي کمي وقتکشي.
همه اينها ميتواند اتفاق بيفتد، اما واقعيت نيازي به تفسير ندارد. آنچه با کيروش و برانکو در تيم ملي و پرسپوليس اتفاق افتاده است، معادلات روشني دارد. مانده که مديران دوباره در جلساتشان دچار کدام احساس و کدام رابطه و کدام سوءتفاهم شوند؛ مثل همين که حالا روي دست همه مانده است.
منبع: khabaronline.ir