حلقه مفقوده سينماي ايران کدام است؟
سينما
بزرگنمايي:
چه خبر - يادداشت محمدعلي کشاورز براي سريال شهرزاد
در يادداشت محمدعلي کشاورز که در ابتداي اين شماره درج شده، آمده است:
قصه آن هم از نوع عاشقانهاش حلقه مفقوده آثار سينمايي و تلويزيوني ماست. مردم تشنه شنيدن قصه هستند و تنها با تکيه بر آن است که ميتوان آنها را با خود همراه کرد. در طي سالهاي اخير ما از اهميت قصهگويي غافل شديم، تاريخ و قصههاي ناب خودمان را کنار گذاشتيم و درگير رونويسي از آن چه که ديگران ميسازند که موجي موقتي به راه مي اندازند و خيلي زود از ياد مي روند، شدهايم. درست است که اين روزها سريالهاي ماهوارهاي بيش از گذشته سليقه مخاطبان ايراني را با خودشان تنزل داده اند، اما اين نکته را نمي توان فراموش کرد که قصه بکر و جذاب، حتي با وجود محدوديت در روايت، مي تواند نظرهر تماشاگري را به خودش جلب کند.
حسن فتحي از زماني که سريال سازي را شروع کرد، هيچ وقت به سراغ مد آن روز جامعه نرفت و به جاي آن، هميشه به فکر ساخت سليقه براي مخاطبانش بود. يک نگاه گذرا به کارنامه فتحي به راحتي متمايز بودن او و آثارش را با ديگر ساختههاي اين سالهاي صدا و سيما نشان ميدهد. از «پهلوانان نمي ميرند» تا «شهرزاد» هميشه در حال تجربه فضاهاي متفاوت بوده و همواره تمرکزش را روي قصه گويي و شخصيت پردازي هاي ناب گذاشته است. او به سراغ برهههاي مختلف تاريخي اين سرزمين مي رود و جهان منحصر به خودش را در اين روزگار شتاب زده خلق مي کند. سريال «شهرزاد» با روايت عشق و شکست و شادي و غصه هاي شخصيتهايش، در جايي از تاريخ معاصر کشورمان، يک تنه توانست با وجود حجم خفه کننده سريالهاي غير ايراني، نگاه هاي ميليونها ايراني را به خودش جلب کند. تا جايي که اين روزها مانند همه سريالهاي موفق دنيا، «شهرزاد» به فصل تازهاش رسيده و با همان طراوت و جذابيت در حال پيش رفتن است.
با اينکه «عشق» هميشه در قصههاي حسن فتحي جايگاه ويژه اي داشته و با اينکه در زمانه اي هستيم که حداقل در آثار نمايشي رد پاي عشق در داستانها کم رنگ تر از هميشه شده، «شهرزاد» مانند جاني دوباره در فضاي سريال سازي مي ماند. آدمهاي قصه «شهرزاد» عاشق مي شوند، براي رسيدن به عشق شان مي جنگند، شکست مي خورند، مي شکنند اما دوباره بلند مي شوند. با وجود داستانک هاي جذاب و شخصيت پردازي هاي درستي که در سريال مي بينيم اما حسن فتحي با همين «عشق»، اين جان مايه اصلي داستان سريال جديدش، حال يکنواختي و گاها خشمگين اين روزهايمان را تلطيف و روح مان را آرام مي کند.
با «شهرزاد» مي توانيم در خيابان هاي لاله زار و در بين مردم طهران قدم بزنيم، سري به کافه نادري بزنيم و از اصيل بودن آدمهايي که هيچ کدامشان نه سياه اند و نه سفيد، لذت ببريم. ماموري که قصد جان فرهاد قصه را داشت، وقتي سر و کارش به عشق مي رسد، مسيرش به کلي تغيير مي کند، بزرگ آقايي که همه از ابهت و قاطع بودن اش واهمه داشتند، در خلوت اش دلتنگي و دلسوزي پدرانه به سراغش مي آيد. همين تک بعدي نبودن نگاه فتحي به شخصيت ها، باعث شده تا کارهايش مثل خود زندگي شوند. مثل طيفي از رنگ ها، که هرکدام شان، با همه تضادهايشان در کنار يکديگر قرار گرفتهاند.
اما اين عاشقانه، همراهي «بزرگي» را با خودش داشت، که سايهاش حتي در نبودنش در فصل جديد، هنوز بر سر «شهرزاد» سنگيني ميکند. آقاي علي نصيريان که استاد من بودند، به نظرم تنها استاد تئاتر اين مملکت هستند. شرافت و نجابتي که يک هنرمند بايد داشته باشد را او درون خودش دارد. سواد بالاي او و قدرت اش در نويسندگي، هميشه در کار بازيگري اش هم نمود پيدا کرده و به همين دليل است که شخصيتهايي که مقابل دوربين ايفاي نقش مي کنند از پردازش و هويت دقيقي برخوردار هستند. علي نصيريان، نه فقط «بزرگ آقا»ي سريال شهرزاد، که بزرگ و اعتبار هنر نمايش اين سرزمين است.
منبع: هفته نامه مجازي شهرزاد
-
شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۹:۵۳ AM
-
۸۱ بازدید
-
-
چه خبر