بزرگنمايي:
چه خبر - انداختن پسربچه به دست پدرش از روي عمد زير ماشين
روز گذشته خبري مبني بر انداختن پسربچهاي به دست پدرش از روي عمد مقابل خودرو يکي از شهروندان منتشر شد. در پيگيري اين خبر با راننده خودرويي که کودک مقابل آن انداخته شده بود، صحبت کرديم.
چطور اين اتفاق افتاد؟
هفته پيش نزديکيهاي غروب در خياباني خلوت مشغول رانندگي بودم. به نزديکيهاي چهارراهي رسيدم که چراغ راهنمايي آن در حال قرمز شدن بود. ميخواستم با شتاب قبل از قرمز شدن چراغ از چهارراه عبورکنم که ناگهان متوجه شدم شخصي ميخواهد پسربچه ٦ سالهاش را به خيابان پرتاب کند. از آنجا که فاصلهمان صدمتر بيشتر نبود نتوانستم ماشينم را کنترل کنم و با او برخورد کردم. سريع با اورژانس تماس گرفتم تا بچه را به بيمارستان ببرند.
وقتي ماجرا را براي پليس تعريف کرديد چه اتفاقي افتاد؟
آنها بازداشتم کردند. من به بازپرس گفتم که آن پدر بچهاش را جلوي ماشين من انداخت. آن وقت غروب کسي در خيابان نبود و من نتوانستم اين ماجرا را ثابت کنم. قاضي گفت بايد براي ثابت کردن ادعايم تصاوير دوربينهاي مداربسته محل را بررسي کنند. براي اينکه از زندان بيرون بيايم يک وثيقه ١٠٠ ميليون توماني گذاشتم و همان روز آزاد شدم. روز بعد بازپرس پرونده به من گفت که ماشين شما بيمه دارد، خودتان هم که گواهينامه داريد پس مشکلي وجود ندارد. ولي چون اين اتفاق بسيار زياد ناراحتم کرده بود ميخواستم مطمئن شوم که واقعا اين اتفاق افتاده يا نه. ميخواستم کاري کنم که ديگر پدر اين کودک از فرزندانش سوءاستفاده نکند.
موضوع را چگونه ثابت کرديد؟
بازپرس گفت خودم بايد اين موضوع را ثابت کنم. همان موقع به محل تصادف رفتم و متوجه شدم دوربين بانک و طلافروشي در همان محل، به شکلي قرار داده شده که به احتمال زياد صحنه تصادف را ضبط کرده است. روز شنبه دوباره به همان مکان رفتم و براي گرفتن حکم بررسي دوربين بانک به دادگاه رفتم. حکم را گرفتم و دوباره به بانک رفتم. در بانک فيلم را ديدم و بعد آن را براي ارايه به دادگاه بردم. همانجا بود که مشخص شد ادعاي من درست است و بازپرس پرونده هم مطمئن شد که آن پدر به عمد بچهاش را به خيابان پرتاب کرد.
چطور از حال آن کودک باخبر شديد؟
روز جمعه به بيمارستاني که کودک را به آنجا برده بودند مراجعه کردم و متاسفانه از پرستارهاي آنجا شنيدم که آن کودک فوت شده. وقتي موضوع را شنيدم مصمم شدم تا پدر اين کودک را پيدا کنم و با او در اين باره حرف بزنم تا مانع اين شوم که همين بلا را سر بچههاي ديگرش هم بياورد. روز دوشنبه دوباره به اداره پليس رفتم و همراه با آنها به منزل پدر مجرم رفتيم. آنها مشغول انجام مراسم تدفين پسربچه شان بودند. پليس همانجا پدر خطاکار را بازداشت کرد. اما چيزي که من را بيشتر از همه رنجاند اين بود که اين پدر يک بچه ديگر داشت که دست و پايش شکسته بود. حدس زدم شايد اين بچه هم به خاطر همين موضوع دست و پايش شکسته باشد.
وضعيت زندگي آنها چگونه بود؟
آنها زندگي فقيرانهاي داشتند ومعلوم بود که اين مرد نيز نه شغل درست و حسابي ندارد و نه اينکه ميتواند زندگياش را تامين کند. به خاطر تامين زندگي روزانهاش بچهاش را زير ماشينهاي گذري در خيابانها ميانداخت تا به خاطر آن پول ديه بگيرد و با آن زندگياش را بگذراند. در خانه اين خانواده حتي امکانات اوليه زندگي وجود نداشت. آنها حتي پولي براي برگزاري مراسم ترحيم پسرشان هم نداشتند و مراسمي که گرفته بودند اصلا شبيه به مراسم ختم نبود. خانهاي که در آن عده زيادي آدم در کنار هم زندگي ميکردند و هيچ کدام شغلي نداشتند.
منبع: روزنامه اعتماد