بزرگنمايي:

چه خبر - زندگي دخترعمو و پسرعمو از هم پاشيد

زن جوان که در راهرو مجتمع قضايي ونک در انتظار ورود به دادگاه خانواده نشسته بود، چهره‌اي شبيه يکي از ستاره‌هاي سرشناس سينماي ايران داشت. به خاطر همين شباهت بعضي از مراجعان زير چشمي او را برانداز مي‌کردند. اما «فرشته» بدون توجه به نگاه‌هاي ديگران، غرق در خاطرات سال‌هاي تلخ‌اش بود و ماجراي زندگي‌اش همچون فيلم سينمايي در پرده‌هاي مختلف از خاطرش مي‌گذشت.

نخستين پرده از زندگي تلخ فرشته در 14 سالگي‌اش کليد خورد. در آن روزها هنوز از عروسک‌هايش دل نکنده بود که پسر عمويش «داوود» با او گرم گرفت و ذهنش را پر کرد. دخترک، دانش‌آموز مقطع راهنمايي بود و درک چنداني از عشق، علاقه و ازدواج نداشت.به همين خاطر داوود را به چشم عضوي از خانواده و فاميل مي‌ديد که در نبود برادر جاي خالي‌اش را برايش پر مي‌کرد. داوود خانواده‌اش را درسمنان ترک کرده و براي تحصيل در رشته مورد علاقه دانشگاهي‌اش به تهران آمده بود و با مادربزرگش زندگي مي‌کرد.

ديدارهاي دخترعمو و پسرعمو معمولاً در ميهماني‌ها، تماشاي مسابقه فوتبال و زمان امتحانات اتفاق مي‌افتاد. اما کم کم ديدارهايشان به کافي شاپ و سينما و مراکز خريد کشيد. در آن 4 سال داوود که در تهران احساس تنهايي مي‌کرد در هر فرصتي با دخترعمويش قرار مي‌گذاشت و در اين ملاقات‌ها از آرزوهاي بزرگش براي او مي‌گفت. در مقابل فرشته مي‌گفت مصمم است در رشته مجسمه‌سازي ادامه تحصيل دهد تا يک روز در جهان هنرمند مشهوري شود. در همان روزها بود که داوود براي فرشته يک قفس و قناري خريد و قول داد بزودي قناري را از تنهايي درآورد.

وقتي رابطه آنها به مکالمه‌هاي طولاني تلفني رسيد خانواده فرشته با خانواده داوود تماس گرفتند که نگران ضعف تحصيلي دخترشان هستند و ترجيح مي‌دهند اين رابطه قطع شود، چرا که ماجراي طلاق دخترخاله و پسرخاله فرشته از هم تجربه تلخي براي فاميل به جا گذاشته بود و آنها نمي‌خواستند اين تجربه در فاميل پدري هم اتفاق بيفتد. بنابراين همان‌طور هم شد و داوود با توصيه پدرش به خانه عمويش پا نگذاشت.

اما داوود در پرده دوم داستان فرشته را به قرارهاي بيرون از خانه دعوت کرد و دخترجوان هم که به پسرعمويش وابسته شده بود دلش نمي‌خواست او را برنجاند، تا اينکه خانواده‌ها از موضوع با خبر شدند و پدر فرشته دعواي سختي به راه انداخت. اما داوود دست بردار نبود و مادربزرگ را واسطه کرد تا به خواستگاري برود. در حالي که هيچ‌کدام از خانواده‌هاي دو طرف راضي به ازدواج آنها نبودند، خانواده داوود به مشکلات ژنتيکي دخترعمو و پسرعمو براي بچه دارشدن اشاره مي‌کردند و خانواده فرشته هم ازدواج دخترشان را در مقطع ديپلم به صلاح نمي‌دانستند. اما اصرار داوود براي ازدواج و قبول کردن هر مهريه پيشنهادي، باعث شد خانواده‌ها تسليم شوند و به شرط ادامه تحصيل فرشته دختر عمو و پسرعموي جوان با هم عقد کنند. آن روز فرشته فقط 17 سال داشت و داوود 22 ساله بود.

اما پرده جديد زندگي زوج جوان در آغاز زندگي مشترک‌شان شکل گرفت. داوود که وارد ترم دوم دانشگاه شده بود، از حمايت خانواده‌اش محروم ماند و ناچار شد ضمن تحصيل کار کند. او مشکلات مالي را بهانه کرد و اجازه نداد فرشته در کنکور سراسري شرکت کند، فرشته هم تصميم گرفت به کاري مشغول شود و در عين حال کمک حال همسرش باشد، اما داوود اجازه کار کردن به همسرش نداد و حتي فرشته را از معاشرت با دوستانش منع کرد و اصرار داشت که نبايد بدون اجازه شوهر پايش را از خانه بيرون بگذارد. به ناچار فرشته روزهاي تنهايي‌اش را با قناري يادگار دوران مجردي‌اش مي‌گذراند. پرنده‌اي که جفتي نداشت و به تنهايي آواز سر مي‌داد.

در پرده بعدي از زندگي مشترک زوج جوان، فرشته تصميم گرفت پنهان از شوهرش در کلاس‌هاي آرايشگري شرکت کند و به خاطر استعدادش موفق شد شش ماه بعد در آرايشگاهي معروف يک صندلي اجاره کند. اما به سر سال نرسيده شغل مخفي فرشته لو رفت و داوود در محل کار همسرش جنجال بزرگي راه انداخت. فرشته هم با نااميدي به خانواده‌اش پناه برد، اما آنها او را به صبوري دعوت کردند و دخترشان را به خانه اجاره اي‌اش برگرداندند. در سال سوم فرشته توانست با پس‌انداز و فروش طلاهايش يک خودرو شخصي بخرد، اما داوود اجازه رانندگي به او نداد و ماشين آنها ماه‌ها در پارکينگ خاک خورد. آنها گاهي براي هفته‌ها با هم قهر بودند و کاري به هم نداشتند. اما اين وضع براي فرشته قابل قبول نبود و او را از آرزوهايش براي آينده دور مي‌کرد بنابراين با هر دو خانواده صحبت کرد تا با هزينه خودش همسرش را نزد مشاور خانواده ببرد.

در پرده بعدي زن و شوهر جوان چند جلسه با مشاور خانواده و چند جلسه با روانشناس گفت‌و‌گو کردند و مشکلاتشان را در ميان گذاشتند. همه مشاورها معتقد بودند که آنها در سن مناسبي ازدواج نکرده‌اند و خصوصاً داوود به قدر کافي اعتماد به نفس ندارد و براي از دست دادن همسرش نگران است. با اين حال مرد جوان فقط دو هفته خودش را کنترل کرد و بعد از آن دعوا و اختلافاتشان ادامه يافت. در اين مدت فرشته افسرده شده بود و با خانواده‌اش هم رابطه خود را قطع کرده بود. همه دلخوشي او همان قناري در قفس بود تا اينکه تصميم گرفت براي کنکور سال آينده آماده شود و همين موضوع رابطه‌اش را براي هميشه با شوهرش قطع کرد و پــــــــــرده آخر فرا رسيد.

فرشته قبول کرده بود که چاره‌اي جز طلاق ندارد و داوود هم به اين نتيجه رسيده بود که با بخشيدن مهريه و نفقه و اجرت‌المثل همسرش دردسري برايش پيش نمي‌آيد. روزهاي قبل از عيد بود که فرشته قناري‌اش را آزاد کرد و به خانه پدرش بازگشت.

و حالا در يک روز بهاري زن و شوهر جوان با وکلايشان به شعبه 261 دادگاه خانواده آمده بودند تا پنهان از دو خانواده دادخواست طلاق توافقي‌شان را امضا کنند. با اينکه همه مراحل رسيدگي انجام شده بود. قاضي«محمود سعادت» به زن و شوهر جوان توصيه کرد نسبت به هم گذشت داشته باشند و طلاق نگيرند. اما طرفين پرونده روي جدايي اصرار داشتند. چند دقيقه بعد برگه‌ها را امضا کردند و از دادگاه خارج شدند.

منبع: روزنامه ايران