بزرگنمايي:
چه خبر - همراهي با عشق قديمي، منجر به مرگ همسرم شد
به جاي اين که اکنون کنار فرزند خردسالش باشد که شبها براي او دلتنگ است، مجبور است در کنج زندان Prison به سر برد. شايد اگر سراغ عشق قديمياش نميرفت سرنوشتش اين طور تلخ رقم نميخورد.
خبرنگار ما در حاشيه جلسه تحقيق گفتوگويي ر ا با او انجام داده است که ميخوانيد.
عامل جنايت عشق قديميات بود؟
بله. ماجراي دلباختگي من و او به 16 سال پيش بازميگردد. زماني که با هم همسايه بوديم و من در رشته هنر Art درس ميخواندم. عاشق هم بوديم و ميخواستيم با هم ازدواج کنيم، اما افسوس که نشد.
چرا افسوس؟
ابتدا خانواده عليرضا و بعد هم خانواده خودم بناي ناسازگاري گذاشتند. شايد اگر آن زمان خانوادهها اجازه ازدواج ميدادند، سرنوشت هر دويمان اين چنين تلخ نميشد. آن موقع عليرضا دستبردار نبود و دست از دلدادگياش برنميداشت. کار به جايي رسيد که خانهمان را عوض کرده و از آن محله رفتيم و ديگر خبري از هم نداشتيم. من فوقديپلم هنر گرفتم و ديگر ادامه تحصيل ندادم. کمکم او و عشقمان را فراموش کردم. سه سال پيش بود که در محله جديد با پسر همسايهمان که دوست برادرم بود ازدواج کردم.
از ازدواج با شوهرت راضي بودي؟
اوايل مشکلي نداشتيم، اما کمکم رفتارش تغيير کرد. او بداخلاقي ميکرد. زماني عصبي ميشد و کتکم ميزد. بعد که بچهدار شديم اوضاع بهتر نشد. کمکم دورههاي آرايشگري را آموزش ديدم و درصدد بودم که يک مغازه آرايشگري براي خودم اجاره و کارم را شروع کنم.
بعد سالها دوري، با عشق قديميات چطور روبهرو شدي؟
سايتهاي اينترنتي را براي يافتن کارهاي هنري جستوجو ميکردم که نام و تصوير عليرضا را يافتم. از روي سايت، شمارهاش را به دست آوردم. ديدم همان تصوير در اينستاگرام Instagram نيز هست. با شک و ترديد پيامي برايش فرستادم زماني که پاسخم را داد مطمئن شدم خودش است. چند روز بعد در کافيشاپ همديگر را ملاقات کرديم.
ملاقات بعد از 16 سال چگونه گذشت؟ او هم ازدواج کرده بود؟
او براي فراموش کردن من به اجبار ازدواج کرده و حالا که مرا ديد ميخواست طلاق بگيرد و با هم ازدواج کنيم. از من خواست از شوهرم جدا شوم و با او ازدواج کنم و با هم براي ادامه زندگي به خارج از کشور برويم که به خاطر بچهام قبول نکردم.
او نقشه قتل Murder را چطور کليد زد؟
ميخواستم مثل يک دوست برايم بماند، او ميخواست ابتدا با شوهرم حرف بزند که گفتم اگر بفهمد بلايي بر سرم ميآورد. در ادامه خواست تنبيهاش کند که مرا اذيت نکند. نميدانستم قصد کشتن Killing او را دارد. آن شب با من تماس گرفت و به محل قراردر بزرگراه آزادگان رفتيم.
من با شوهرم تماس گرفتم و به بهانه اين که خودرويم پنچر شده او را به محل قرار کشاندم. عليرضا هم با يک موتور آمده بود. زماني که او به شوهرم شليک کرد تازه فهميدم او سلاح با خود داشته است. فرار Escape کرد و من در صحنه ماندم. اورژانس که آمد و شوهرم را به بيمارستان برديم تا لحظه مرگ بالاي سرش بودم.
هنوز هم شوکهام باورم نميشود عليرضا براي تنبيه آمده بود نه براي قتل شوهرم. خيلي پشيمانم. اي کاش هيچ وقت او را پيدا نميکردم و با هم بعد از 16 سال ملاقاتي نداشتيم. شايد الان شوهرم زنده بود.
منبع: جام جم آنلاين