بزرگنمايي:
چه خبر - عجيب ترين طلاق ها در سال گذشته
هميشه روي ميز قضات دادگاه خانواده پروندههايي هستند که مرورشان آدم را شوکه ميکند. زوجهاي عاشقي که بيهيچ دليل محکم و قانعکنندهاي، به سادگي تصميم به جدايي از هم ميگيرند. انگيزههايي عجيب و بياهميت که زوجهاي جوان و حتي پير را به دادگاه خانواده کشانده است.
زندگيهاي مشترکي که براحتي و تنها با يک تلنگر کوچک جوري از هم پاشيده که زن و شوهر تنها به جدايي از هم فکر ميکنند.
وقتي پاي صحبتهاي اين زوجها بنشينيم، بيشتر تعجب ميکنيم. بسادگي آب خوردن در يک لحظه آن هم فقط به خاطر يک دعواي بياهميت راهي دادگاه خانواده شدهاند.
آدم فکر که ميکند، با خودش ميگويد مگر ميشود زندگي مشترک، عشق، تعهد و يک زندگي خانوادگي را تا اين اندازه بياهميت دانست و نسبت به نابود شدن تا اين حد بيتفاوت بود. ولي روي ميز قضات دادگاه خانواده هر روز پر است از اينگونه پروندهها که به چند تاي آنها که در سال 95 مطرح شده، اشاره ميکنيم.
2 سال است شام نخوردهام
پرونده عجيبي که در دادگاه خانواده بررسي شد مربوط به مردي بود که ميخواست براحتي شام بخورد، براي همين جدايي از همسرش را انتخاب کرد. اين مرد به خاطر خوردن شام از زندگي مشترک با همسرش دست کشيد. با اينکه همسرش را بشدت دوست داشت، ولي از اينکه دو سال تمام در کنار همسرش شام نخورده بود خيلي عصباني بود. تا جاييکه سايه را مقصر همه بيماريهايش دانست. ميخواست به زندگي مشترکش پايان دهد تا بتواند پس از جدايي براحتي شام بخورد.
او که انگيزهاش براي جدايي را کاملا منطقي ميدانست و به خودش حق ميداد، به قاضي دادگاه خانواده گفت: دو سال است ازدواج کردهام، ولي در اين مدت حتي يک شب هم شام نخوردهام. همسرم يک بيماري وسواسي نسبت به اين موضوع دارد. ميگويد اگر شام بخوريم چاق ميشويم. دو سال است هر شب گرسنه به رختخواب ميروم. در اين مدت هزار نوع بيماري گرفتهام. مرتب معده درد دارم. دکتر ميگويد اين کمخوريها باعث شده بدنم ضعيف شود، اما باز هم همسرم دست از اين حساسيت بيمارگونهاش برنداشته است. با اينکه من عاشق سايه هستم، اما ديگر نميتوانم به زندگي در کنار او ادامه دهم.
دعوا بر سر خريد مبل و فرش مارکدار
چند ماه پيش بود که زوج جواني وقتي هنوز زندگي مشترکشان آغاز نشده بود براي جدايي راهي دادگاه خانواده شدند. حالا ماجرا چه بود! اين زوج جوان که تنها هشت ماه بود به عقد يکديگر درآمده بودند، فقط بهخاطر خريد مبل و فرش خانهشان به جان هم افتادند و تصميم به جدايي گرفتند. سارا ميخواست براي تهيه جهيزيهاش سنگ تمام بگذارد، براي همين دست روي گرانقيمتترين مبل و فرش گذاشت، اما آقا داماد با اين کار مخالفت کرد. اين مخالفت سارا را بشدت ناراحت کرد. دعواي سختي بين آنها شکل گرفت، آن هم در يک مرکز خريد معتبر و اين دعوا پاياني جز تصميم به جدايي پيش از شروع زندگي مشترک نداشت. آنها که در اين تصميم خود بشدت مصمم شدند، درخواست جدايي خود را به رئيس شعبه 268 دادگاه خانواده ارائه کردند.
زن جوان در اين باره به قاضي چنين گفت: من و بهروز با هم به مرکز خريد رفتيم و من يک دست مبل 20 ميليون توماني و يک فرش 18 ميليون توماني را ديدم و پسنديدم. با ذوق و شوق ميخواستم آنها را براي خانهام بخرم که بهروز عصباني شد. از مغازه بيرون رفت و گفت هرگز اجازه نميدهد من چنين مبل و فرش گرانقيمتي را بخرم. بهروز آن شب ديوانه شده بود. همانطور که بد و بيراه ميگفت از مرکز خريد خارج شد. آن شب دعواي ما از مغازه مبلفروشي شروع شد و تا خانه ادامه پيدا کرد. حالا هم که تصميم به جدايي گرفتيم.
جدايي به خاطر روياي پوشيدن لباس عروس
رزيتا هم به خاطر پوشيدن لباس عروس تصميم گرفت زندگي مشترک با شوهرش را هيچ وقت آغاز نکند. او که در ابتدا تصور ميکرد ميتواند بدون برگزاري جشن عروسي راهي خانه بخت شود، در ادامه راه از اين تصميم منصرف شد. رزيتا نتوانست از روياي پوشيدن لباس عروس دست بکشد؛ به همين خاطر براي جدايي راهي دادگاه خانواده شد.
شوهرش اما درست برعکس او بود. دلش نميخواست لباس دامادي به تن کند و عکاس و فيلمبردار از او عکس و فيلم بگيرند. او هم مثل رزيتا ترجيح داد مهر طلاق به شناسنامهاش بخورد تا اين که لباس دامادي بپوشد. اين زوج جوان هم وقتي سر اين مساله با هم به توافق نرسيدند، دادگاه خانواده را به عنوان راه حل خود انتخاب کردند.
دعوا نداريم؛ طلاق ميخواهم
زن جوان ديگري که درخواستش موضوع يکي از پروندههاي عجيب دادگاه خانواده را تشکيل داد، فقط به خاطر اين که هيچ اختلافي با شوهرش نداشت، تصميم گرفت زندگي مشترکش را به پايان برساند. او با شوهرش هيچ دعوايي نداشت. همين موضوع بود که او را به دادگاه خانواده کشاند. ناديا از اين که در زندگي با شوهرش هيچ اختلاف يا درگيري ندارد، ناراحت بود.
او به قاضي گفت: چهار سال است ازدواج کردهام، ولي در اين مدت حتي يک بار هم با شوهرم دعوا نکردم. شوهرم هرچه ميگويم گوش ميکند و هيچ وقت دعوا به راه نمياندازد. حتي گاهي اوقات از روي عمد سعي کردم حرفي بزنم يا کاري کنم که عصباني شود، ولي باز هم سکوت کرده و هيچ خشمي از خود نشان نداده است. چهار سال است که حتي يکبار هم نديدم شوهرم عصباني شود. براي همين ديگر خسته شدهام. زندگيام يکنواخت و بدون هيچ احساسي ميگذرد. همين شد که در نهايت تصميم گرفتم از اين مرد براي هميشه جدا شوم.
اين پرونده عجيب هنوز در حال رسيدگي در دادگاه خانواده بوده و قاضي نظر نهايي را صادر نکرده است.
منبع: jamejamonline.ir