آخرین اخبار

ماجراي جالب شوخي‌هاي يک جانباز و شهيد مدافع حرم سياسي

ماجراي جالب شوخي‌هاي يک جانباز و شهيد مدافع حرم

  بزرگنمايي:

چه خبر - به گزارش گروه سياسي خبرگزاري ميزان، از غائله خانطومان و درگيري الحاضر هيچکس بي خبر نيست. شايد جالب ترين خبر آن هم در غائله خانطومان؛ بلکه در کل مدافعان حرم حضرت زينب (س) اين است که بچه هاي محله هاي جنوب شهر مثل يافت آباد، خزانه، نظام آباد و ساير محله هاي منطقه از ساير مدافعان حرم تعدادشان بيشتر است. چرا؟ مشخص است بچه هاي اين محله ها شهره هستند به مرام، مشتي بودن و لوتي گري که به قول خودشان هيچ رقمه در مخيله شان نمي گنجد که بدانند حرم اهل بيت (ع) در خطر است و ساکت بنشينند. يکي از جانبازهاي مدافع حرم سيد امير بنايي است که ميهمان برنامه نغمه عشاق فرهنگسراي گلستان بود. ويژگي شاخص اين سيد لوتي گري و همنشيني اش با شهيد مجيد قربان خاني است. جانباز مدافع حرم سيدامير بنايي از ميهمانان ويژه برنامه نغمه عشاق فرهنگسراي گلستان بود و همين فرصت مغتنمي بود تا از زبان او در مورد روزهاي پيش از اطلاع از دفاع سوريه و روزهاي همنشيني اش با شهيد مجيد قربان خاني بيشتر بشنويم.

چطور و از چه زماني احساس کرديد به اصطلاح خودتان « عشق مشتي بودن و شهادت» در وجودتان شکل گرفته است؟

«اولين شهيد لوتي و بامرام کربلا عابس است که مي خواهد شهيد شود حتي پيراهنش را هم در مي آورد؛ چون معتقد است تيري که قرار است براي حسين روي سينه بنشيند، بايد بي واسطه وارد بدن او شود». اين حرف را خاطرم نيست کجا اما مطمئنم پاي منبر و روضه يک عزيز يادگرفتم و در ذهنم ماند.

از بچگي دوست داشتم يک فرمانده مشتي و لوتي با مرام از بين فرماندهان جنگ پيدا کنم تا از زندگي اش براي خودم الگو بگيرم. پدرم زمان جنگ فرمانده اي به اسم حاج حسين اسکندرلو داشت که با جست و جويي که کردم متوجه شدم بچه محله اتابک است. شهيد اسکندرلو که به رفتارهاي لوتي و مشتي شهره بوده است، در عمليات فتح المبين وقتي مي بيند شدت حملات بعثي ها باعث شده که گردان از هم بپاشد در کمال جرأت پيراهنش را درمي آورد و با فرياد «منم حسين اسکندر فرمانده گردان علي اصغر امام حسين» سمت بعثي ها مي رود تير ميخورد و درنهايت شهيد مي شود.

من از شهيد اسکندرلو بسيار شنيده بودم، اما ارتباطم با او فقط عکسي بود که در خانه داشتيم؛ البته پدرم عادت داشت هرهفته جمعه صبح مي رفت سر قبر شهدا و شهيد اسکندرلو، اما من را هيچوقت نمي برد. يکبار نجواگونه در خودم خطاب به شهيد گفتم «حاجي مرامي کن من يه موتور بخرم باهاش رااااحت برم هيأت». موتور را خريدم و اولين بار با موتورم رفته قطعه شهدا و آنقدر تلاش کردم تا قبر حاجي را پيدا کردم. روي قبرش نوشته شده بود تاريخ تولد 12 ارديبهشت تاريخ شهادت 13 ارديبهشت من متولد 14 ارديبهشت بودم و با خودم گفتم چه شود اگر من هم تاريخ شهادتم 15 ارديبهشت رقم بخورد! غافل از اينکه کلا از مرحله پرت هستم مي پرسيد چرا؟ مي گويم.

تا سال 92 دفاع در سوريه آنقدرها علني نبود و هرکسي از اتفاقات و درگيريهاي سوريه خبر نداشت. شما چطور متوجه شديد؟

26ماه رمضان سال 93 هم نماز صبحم قضا شد و هم دير رسيدم بهشت زهرا ساعت 8 بود که رسيدم. نشستم مثل هميشه سرقبر شهيد اسکندرلو و داشتم درد و دل ميکردم که ديدم جمعيتي با شعار لبيک يا زينب و لبيک يا حسين به سمت قطعه شهدا مي آيند. آن زمان نيروي قدس تلاش ميکرد به دلايل امنيتي هويت شهداي حرم فاش نشود، اوضاع مثل امروز نبود. شهيدي که تشييع مي شد شهيد مهدي عزيزي از بچه هاي هيأتي بود که هرکاري کردند نشد شهادتش را مخفي کنند يا بي سر و صدا خاکش کنند چون هيأتي ها متوجه شده بودند. خلاصه اينکه تعجب کردم از يکي از نزديکانش پرسيدم «مگه الانم کسي شهيد ميشه؟اصلا چطور شهيد شد؟» نگاهم کرد و با تعجب پرسيد «يعني نميدوني؟ فداي حضرت زينب شد، در سوريه». گيج بودم مگر سوريه چه خبر است که شهيد مي دهيم آن هم ما ايراني ها!

چند روز بعد، رفتن من پيش خانواده و نزديکان شهيد عزيزي شروع شد و متوجه شدم درست براساس خواسته قلبي من به مشتي و لوتي گري و بامرامي شهره محل است همين باعث شد ايمان بياورم که انتخابش درست بوده و من هم بايد بروم.

براي رفتن واقعا مصمم بوديد؟چطور اقدام کرديد؟

بله؛ حقيقتا با شناختي که بدست آورده بودم، تنها به رفتن فکر ميکردم، ما به هر دري ميزديم بسته بود. پدرم از فرماندهان جنگ بود و سرشناس. کلي التماسش کردم که کارم را رديف کن بروم، اما هرکاري کرد، نشد. شهيد مرتضي کريمي نيروي پدرم بود. با شماره اش تماس گرفتم، گفتم «آقا، داداش، لوتي، مشتي ميري جان مولا ما رو هم باخودت ببر» گفت «سيد نگران نباش دوماه ديگه ميپريم ياعلي..». شد سال 94 و ما هنوز نپريده بوديم! هر بار شهيد مدافع حرم مي آورند قم، اسلامشهر، ورامين و هرجايي که شهيد مي آوردند مي رفتم اين اواخر کار به جايي رسيده بود که به دلايلي حتي قسمتم نميشد براي تشييع شهدا بروم با خدا گفتم «اوسا کريم مارو که نميذاري بريم حداقل فضل رفتن توي مراسمشون رو ازم نگير».

نزديک اربعين 94 بود و من مثل هميشه عازم کربلا شدم تا رسيدم؛ حاج مرتضي کريمي زنگ زد به موبايلم و گفت «ما داريم ميريم سوريه» گفتم «پس من چي؟» گفت «باشه سري بعد» دلم شکست بغضم ترکيد رفتم حرم امام حسين (ع) و خطاب به حضرت علي اکبر (ع) گفتم «آقا خودت جوون بودي ميدوني چي ميگم کاري کن من بشم مدافع حرم عمه ات حضرت زينب. کاري کن منم بشم مدافع خواهر امام حسين (ع)». همانجا بودم که مرتضي کريمي گفت اگر بجنبي و برگردي ميتواني با ما راهي شوي. هرجور بود خودم را به تهران رساندم .

شما از دوستاني هستيد که در سوريه با شهيد مجيد قربان خاني برسر شهادت بسيار رقابت داشتيد. از اولين آشنايي با اين شهيد برايمان بگوييد. کي و کجا آشناشديد؟

در محل استراحت سوريه هرکدام جاي خودمان را داشتيم که شب مي خوابيديم. يک شب آمدم ديدم يکي جاي من خوابيده تکانش دادم و گفتم «اخوي. جاي من خوابيدي پاشو برو جاي خودت بخواب». بلند شد صدايي درگلو انداخت، گفت «خوابيدم که خوابيدم مگه خريديش برو يه جاي ديگه بخواب». ديدم نه انگار اين رفيق ما بلند بشو نيست.

فرداي آن روز رفتم اتاق ديگر ديدم بچه ها بيدارن و با موبايل کار مي کنند. موبايل را گرفتم تا من هم به عکس ها نگاه کنم ديديم اي بابا هميني که جاي من خوابيده بود و بلند نشد تمام عکس هايش داخل موبايل است به بچه ها گفتم «اين ديگه کيه که عکسشم اينجاست؟» از حرف هايشان فهميدم اسمش مجيد قربان خاني است و روي عکس هايش حساس است. تصميم گرفتم کار آن شبش را جبران کنم. موبايل را دستم گرفتم رو به مجيد گفتم «مي خوام همه عکسات رو پاک کنم تا دلم خنک بشه».

با حالت التماس گفت: «نکنيا اين عکس ها رو گرفتم تا بچه هاي يافت آباد براي مراسم تشييع من ازشون استفاده کنند جان من اين کارو نکن». نشد که تلافي کنم، روز بعد به بهانه غذا آوردن با خودم راهي اش کردم چند کيلومتر که رفتيم بين الحضر و خانطومان گفتم «برو يه سر زير ماشين عقب ببين چي گير کرده صدا ميده؟». تا پياده شد گازش را گرفتم و داد زدم و گفتم «يکم پياده بيا تا من حال کنم». کل کل ما از همينجا شروع شده بود.

اگر بخواهيد چند خاطره از همين به قول خودتان کل کل کردن ها با شهيد قربان خاني بگوييد چه چيزي تعريف مي کنيد؟

مثلا مجيد مي خواست چوب خرد کند، تخته ها رو نصفه شب يا ظهر مي گذاشت ديوار اتاق من و مي کوبيد وقتي هم اعتراض مي کردم که برود جاي ديگر خرد کند مي گفت « اصلا من حال ميکنم چوب ها رو بگذارم به ديوار اتاق تو خرد کنم، مشکليه؟». حرفي براي گفتن نداشتم. گذاشتم هشت ساعت بعد که شيفتش تمام شد و آمد بخوابد با چندتا مشقي رفتم داخل اتاقش گرم خواب بود و من پشت سر هم تيرها را زدم. گيج و شوکه بلند شد مي خواست داد بزند که براي اينکه حرصش را دربياورم گفتم «ببخش ماشه اش گير کرده بود». خودش فهميد دروغ مي گويم. فردا رفتم بخاري را گازوئيل بريزم تا گرم شويم تا گازوئيل را ريختم ديدم داخل اتاق شعله بالاکشيد و انفجار بزرگ. مجيد فهميده بود که من ميخواهم گازوئيل بخاري را بريزم چندتا خارج خمپاره گذاشته بود داخل بخاري.

خالکوبي شهيد قربان خاني را ديده بوديد؟ نظرتان در مورد کسي که با خالکوبي در غائله سوريه مدافع حرم شده بود چه بود؟

يک شب آمد بخوابد، ديدم روي بازويش يک عکس اژدها خالکوبي شده است. شاکي شدم به حاج مرتضي گفتم «خداوکيلي اين رو از کجا گيرآوردي که بدنشم پر از نقش و ورقه؟». حاجي عصباني شد و سر مجيد داد زد که مگر نگفتم حواست باشه بدنت معلوم نشه بچه ها ببينند؟. مجيد قربان خاني از صداي مداحي من در هيأت بچه هاي مدافع حرم خوشش مي آمد آنقدر صدايم را دوست داشت که گاهي اوقات التماس مي کرد برايش نوحه بخوانم و من در جوابش مي گفتم «من براي تو نمي خونم اصلا اگه تو شهيد بشي من به خدا و اعتقاداتم شک ميکنم». يکبار يکي از بچه ها موقع وضو گرفتن خالکوبي اش را ديده و بهش گفته بود «مجيدجان تو اين همه خوبي حيف نيست خالکوبي داري؟» مجيد هم جواب داده بود «اين خالکوبي يا فردا پاک ميشه، يا خاک ميشه».

روز عمليات يک دستبند سبز دستش بود درآورد، داد بمن و گفت: « بيا بگير داداش بدردت ميخوره». با خودم گفتم «اينم فکر کرده ميره شهيد ميشه حالا فکر کرده دستبند تبرکش چي هست!».

روز عمليات وقتي تير خورد متعجب بودم از کار خدا مجيد داشت ميرفت به آرزوش برسه و من ول معطل مانده بودم وسط معرکه. درست بود که منم زخمي شده بودم، اما زخمي شدن کجا و شهادت کجا! مجيد حتي لحظه شهادتش با اينکه چند تير خورده بود، باز دست از مسخره بازي برنميداشت. هرکسي تير مي‌خورد بعد از يک مدت بي‌هوش مي‌شود مجيد سه ساعت تمام بيدار بود و يک‌بند شوخي مي‌کرد و حرف مي‌زد تا اينکه شهيد شد.

منبع: ميزان



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

محکوميت حبس نسرين ستوده قطعي شد

توضيح درباره پرونده طاهري، سيف و سعيد قاسمي

نيرو‌هاي «سنتکام» تروريست اعلام مي‌شوند

ائتلاف دو شهردار غيرپاسخگو براي انتخابات 1400

سمت جديد فرمانده سابق سپاه

توافق ايران و پاکستان در مبارزه با تروريسم

محمد خاتمي: قطعا رفع حصر به نفع نظام است

آمريکا معافيت نفتي ايران را تمديد نمي‌کند

شکايت نمايندگان لرستان و خوزستان از وزير نيرو

کنايه به طراحان تحريم آيفون؛ از خودتان شروع کنيد

سردار سلامي به فرماندهي کل سپاه منصوب شد

روحاني: امسال مثل سال 57 سالي پر نعمت بود

حملات ارتش اسرائيل به نوار غزه

تماس تلفني ترامپ با فرمانده ارتش ملي ليبي

صديقي: به جهنم که تحريم‌ها تشديد مي‌شود

رئيسي: مردم نگران جبران خسارات سيل نباشند

روحاني: توهين به سپاه، توهين به مردم ايران است

رويترز: آمريکا، تحريم‌هاي ايران را کاهش مي‌دهد

پژمانفر: وزير ارتباطات استيضاح شود

رئيس‌جمهور پيشين پرو خودکشي کرد

تقدير رهبر انقلاب از اتحاد ارتش و سپاه

دادستاني: چاره‌اي نباشد، اينستاگرام را فيلتر مي‌کنيم

ضرغامي: روحاني من را فيلتر کرده است

اسامي فرماندهان تروريست سنتکام اعلام مي‌شود

اعتراض ايران و 7 کشور به اقدامات آمريکا

آمريکا، آسانژ را اعدام نمي‌کند

ظريف با بشار اسد ديدار کرد

ترامپ باز هم کنگره را دور زد

انهدام تيم تروريستي در سيستان و بلوچستان

ماجراهاي تقابل ازغدي و ضرغامي با روحاني

وکيل احمدي‌نژاد: از عباس اميري‌فر شکايت مي‌کنيم

آمريکا اقدام خصمانه عليه سپاه را رسمي کرد

وضعيت پرونده نرگس محمدي، ستوده و زاغري

صف‌ بنزين در سوريه به خاطر تحريم نفت ايران

داماد روحاني: نه پدرم ژن خوب بوده نه خودم!

ماجرايي که روحاني را عصباني کرد

تقاضاي وام 18ميليارد دلاري ايران صحت ندارد

درخواست اعدام مرسي به اتهام جاسوسي براي سپاه

ظريف: آماده همکاري با فرانسه هستيم

ترامپ: ما نباشيم، ايران دو هفته‌اي رياض را مي‌گيرد

عراقچي: پاريس فوراً شفاف‌سازي کند

محکوميت دختر خيابان انقلاب به يک سال حبس

فريدون به کريمي‌قدوسي: فايل صوتي را منتشر کن

تاکيد نامزد انتخابات آمريکا بر بازگشت به برجام

ادعاي حمله اسرائيل به پايگاه ايراني در سوريه

سردار سلامي: ترامپ هيچ غلطي نمي‌تواند بکند

تغيير رويکرد روس‌ها در قبال ايران در سوريه

وزير احمدي‌نژاد: مجلس آينده متحول مي‌شود

متهم پرونده پتروشيمي: مرجان معتقد و محجبه بود

«اون» به ترامپ اولتيماتوم داد