بزرگنمايي:
چه خبر - زنانگي و چالش هاي آن
حتي تندروترين فمينيستها نيز، با آنکه سعي در پنهان کردن و از بين بردن تفاوتها دارند، بهوجود تفاوت هاي ساختاري بين زن و مرد معترفاند. آنچه مهم است، نوع نگرش درست ما در قبال تفاوتهاست. نگرش درست ما برخاسته از علم و آگاهي بهوجود تفاوتها و نقش جديشان در ايجاد عشق و تکامل است. زيرا تفاوتهاي اين 2 جنس مخالف، بهگونهاي طراحي شده که هر يک از آنها به وسيله ديگري به تکامل و تعادل ميرسد. روانشناسان معتقدند که سردي بدن مرد با گرمي بدن زن، متعادل ميشود و قاطعيت او با انتقادپذيري زن و قدرتش با عشق زن، متوازن خواهدشد. بنابراين همين تفاوتهاست که زندگي با جنس مخالف را شيرين و جذاب ميکند. اگر تفاوتها نبودند، کنش و جذابيتي بين 2 طرف ايجاد نميشد.
بهاين تفاوتهاي مکمل، که باعث جذب و کشش يکديگر ميشود، احساس مرموزي به نام «عشق» ميگويند. گفتني است، هر چه توان و قوت اين تفاوتهاي فطري و طبيعي بيشتر باشد، درجه جذب و کشش افزايش خواهد يافت. مرداني که از «مردانگي» بيشتري برخوردارند، از زناني که از «زنانگي» بيشتري برخوردارند خوششان ميآيد. هنگامي که زنان و مردان، خيلي شبيه يکديگر ميشوند، آن جاذبه مرموز را از دست ميدهند. زندگيکردن با شخصي که شبيه خودمان است، بسيار خستهکننده خواهد بود. بنابراين، براي تقويت عشق بين همسران، بايد تفاوتهاي آنها را تحت دو عنوان «زنانگي» و «مردانگي» تقويت کرد.
زيبايي، صفتي مشترک بين زن و مرد است، اما آن زيبايي خاص و آميخته با لطافت و مزين به هنر آرايش، از ويژگيهاي شاخص زنانگي است و درباره مردان، مطلوب و پسنديده نيست. اين نوع زيبايي و لطافت زنانه، هميشه عکسالعمل عاطفي مرد را برميانگيزد؛ واکنشي که مخصوص جنس مرد است، زيرا زنان، مثل مردان، تحتتاثير زيبايي جنس مخالف قرار نميگيرند.
اگرچه شجاعت بهطور کلي صفتي پسنديده و مشترک بين زن و مرد است، برخي از زيرمجموعههاي شجاعت، از صفات زنانه نيست و زنانگي را تضعيف ميکند زيرا به زن هيبت و شجاعت مردانه ميدهد و خلق و خوي زنانهاش را تضعيف ميکند...، معمولا در بين زناني که به امر تجارت مشغولاند (آن هم تجارتهاي گسترده بينشهري يا کشوري که مستلزم برخوردهاي زياد با مردان و چک و چانهزدنها و جر و بحث کردن با آنهاست)، بيشتر اين زنان بيپروايي مردانه را تجربه خواهند کرد و از آن حالت ناز زنانه، که آميخته با نوعي شرم است، فاصله ميگيرند. در زندگي زناشويي، با اينگونه از زنان، عشق کمتر قابلتجربه است. منطقي و حسابگر بودن، نهايت مزيت اينگونه زندگيها خواهد بود.
اين خصوصيت که برخي از زنان به تنهايي معادل 10 مرد هستند، هرچند از لحاظ داشتن توان رواني در کارهاي اجتماعي، مثبت ارزيابي ميشود، اما از ويژگي هاي جنسيتي که بتواند براي يک عمر، زني را محبوب مردي قرار دهد، ميکاهد.
مردانگي و چالش هاي آن
علي رغم مواردي که در بالا گفته شد، غالبا زنها نگران زن بودنشان نيستند و نياز ندارند زنانگيشان را به کسي ثابت کنند و با وجود خودشان راحتند، اما مردها هميشه دغدغه مرد بودن دارند. هميشه نگرانند نکند رفتار غيرمردانهاي از آنها سر بزند يا رنگ لباس يا بوي عطرشان کيفيت زنانه داشته باشد. وسواس مردانگي در بيشتر مردها کموبيش وجود دارد. اين وسواس مردها را از خود واقعيشان دور ميکند. گاهي مردها براي اثبات مردانگي خود نقش بازي ميکنند. اداي «مردهاي قديم» را درميآورند يا نقش يک «قهرمان حمايتگر» را بازي ميکنند و همه اين کارها رفتارشان را تصنعي ميکند. در رابطه عاشقانه هيچ چيز به اندازه رفتار ساختگي و غيرواقعي، آسيبرسان نيست. هيچ بازيگري نميتواند براي هميشه در نقشي که بازي ميکند، فرو رود.
زماني ميرسد که خود واقعي سر برميآورد و با آنچه فرد تلاش در نمايش آن داشته، در تعارض قرار ميگيرد. دغدغه مردانگي بار رواني زيادي به مردها وارد ميکند و به شکلي هويت آنها را مورد حمله قرار ميدهد. براي مثال، در فرهنگ عاميانه به مردي که دچار اختلال جنسي بشود، ميگويند «از مردي افتاده» اما شبيه اين اصطلاح را براي زنان به کار نميبرند.
همه اين فشارهاي فرهنگي، مردها را به ايفاي نقشهاي توخالي جنسيتي سوق داده است. البته در جامعه امروز ما با سر ديگر طيف هم مواجه هستيم؛ مرداني که آنقدر رفتار و پوششان زنانه است که گاهي تشخيص جنسيتشان مشکل ميشود. اين افراط و تفريط در رفتارهاي جنسيتي نشان از يک تعارض دروني در سطح جامعه دارد.
ريشههاي اين تعارض را ميتوان در فرهنگ، تاريخ و استانداردهاي دوگانه فرزندپروري جستجو کرد. وسواس مردانگي، مردها را از خود بيگانه ميکند. انساني که با خودش بيگانه باشد، توانايي عشق ورزيدن ندارد. هرچقدر کمتر از «خود» واقعيمان بترسيم و توانايي مواجهه با خويشتن و پذيرفتن آنچه که هستيم را داشته باشيم، زندگي بهتر و رابطههاي موفقتري هم خواهيم داشت.
منبع: salamat.ir