بزرگنمايي:
چه خبر - نکاتي از زندگي فروغ فرخزاد از زبان ابراهيم گلستان
ابراهيم گلستان؛ نويسنده و فيلمساز؛ در سالهاي پاياني عمرِ فروغ فرخزاد از هرکسي به او نزديکتر بود. گلستان انديشههاي فروغ را ميشناخت. او در پنجاهمين سالگرد درگذشت فروغ فرخزداد درباره خاطراتش از اين شاعر و انديشهها سخن گفت.
يکي از نکاتي که گلستان در گفتگوي بيسابقه خود با صبوري درباره آن صحبت کرد؛ موضوع مرگانديشي در فروغ و اشعار او بود.
گلستان در يک جمعبندي کلي از فروغ فرخزاد و انديشه مرگانديشي در او چنين ياد کرد:
اگر مرگ نباشد زندگي بيمعني است زيرا زندگي مانند خورشيد است که تا زماني که در آسمان است؛ يعني وجود دارد. فروغ فرخزاد در شعرهايش به مرگ اشاره دارد اما اين امر تاييد زندگيست و از آنجا ميآيد که فروغ معتقد بود؛ روزي همه ما ميميريم اما اينگونه نبود که او خود؛ تقاضاي مرگ داشته باشد يا از مرگ هراس داشته باشد.
گلستان که شب گذشته در گفتگو يي با اشاره به محيطي که فروغ در آن رشد کرده بود؛ گفت:
من در سال 1323 به قائمشهر (شاهي) رفتم. در آنجا فردي را ديدم که رئيس املاک سلطنتي بود. او کارگران را شلاق ميزد تا خانه بسازند. اين فرد همان پدر فروغ است. ميخواهم بگويم فروغ در خانه چنين مردي بزرگ شد و همين مرد سرانجام فروغ را از خانه بيرون کرد.
گلستان درباره علاقه فروغ به مرگ هم گفت:
فروغ دوبار خودکشي کرد و من دليل هيچيک از خودکشيهايش را نميدانم اما به خاطر دارم که روزي رفتم منزلش. فروغ خوابيده بود. متوجه شدم قرص خورده است. او را پيش دکتر بردم و درنهايت نجاتش دادم.
کارگردان فيلم اسرار گنج دره جني درباره وجود رگههاي پوچگرايي و نيهليسم در اشعار فروغ فرخزاد نيز چنين گفت:
پايه معلومات انساني؛ شک در هر چيزي هست و همه ما اين شک را با خودمان داريم اما کم و زياد. اين شک نشانه پوچگرايي اصلا نيست. شعرهايي که فروغ ميگفت مثلا اينکه؛ "من تو را دوست دارم ولي فايده اين دوست داشتن چيست"؛ از پوچگرايي نميآمد بلکه از همان شکي بود که همه ما به نوعي کم يا زياد؛ درباره مفاهيم داريم.
وي با اشاره به تفاوتهاي فکري و رفتاري ميان خود و فروغ فرخزاد گفت:
گاه مرحلهاي پيش ميآيد که دو آدم با هم برخورد ميکنند و ميان آنها يک داد و ستدي بهوجود ميآيد. يعني يکجوري اين دو سطح فکر به هم نزديک ميشوند اما روحيه من با فروغ متفاوت بود. فروغ اخلاق و ايدههاي خاص خود را داشت. مثلا يادم هست جايي بوديم که اشرف پهلوي وارد شد؛ فروغ جلوي پاي او بلند نشد. يا روز ديگري در خانه فريدون هويدا مهمان بوديم. در همين زمان اميرعباس هويدا (برادر فريدون) همراه با مهمانهاي خودش که وزير خارجه تونس و اشرف بودند؛ وارد شدند اما فروغ اصلا به آنها توجهي نکرد.
گلستان خاطرات خود از فروغ را چنين ادامه داد:
اشعار فروغ در دورهاي سياسي شد که بايد ميشد زيرا کتابهايي که ميخواند کاملا روي او تاثير گذاشته بود. فروغ همينطور جلو ميرفت اما در عين حال اصلا به زندگي شخصياش پشت پا نزد.
کارگردان فيلم مارليک از نحوه آشنايي خود با فروغ فرخزاد هم چينن ياد کرد:
فروغ بعد از بيست سال که از نوشتنِ من گذشته بود، با من آشنا شد. بعد همه کارهاي من را خواند. برايم جالب بود که نکاتي را در نوشتههاي من متوجه ميشد که ديگران اصلا متوجه آنها نشده بودند. فروغ همواره با آدمهايي برخورد داشت که تفاوتي بين فروغ و ديگر زنان قائل نبودند و ميخواستند با او همان رفتاري را داشته باشند که با ديگران حال آنکه فروغ معتقد به اين شيوه از زندگي نبود. فروغ از اخوان ثالث هم تاثير گرفته بود. من معتقدم اخوان ثالث بعد از نيما بسيار مهم بود اما فروغ از او تقليد نميکرد بلکه از من و اخوان تاثيرپذيري داشت.
گلستان با رد اين موضوع که فروغ شاعري افسرده و اندوهگين بود؛ افزود:
براي فروغ فرخزاد هميشه يک عدم تعادل موسمي پيش ميآمد که دلايل مختلفي داشت که شايد به مسائل مالي يا جسمي او مرتبط بود. فروغ شاعر بود اما ژست شاعرانه نميگرفت مثلا بيني خودش را عمل کرد فقط به اين دليل که در کودکي؛ روزي رضاشاه در منزل پدري فروغ به او که آن زمان دختر کوچکي بود؛ ميگويد دخترجان دماغ تو هم مانند من بزرگ است. اين موضوع در ذهن فروغ ماند و بعد از آنکه بزرگ شد؛ دماغ خود را عمل کرد تا مثل رضاشاه نباشد. گروهي با فروغ و بسياري از شاعران به گونهاي رفتار ميکنند که گويا از او يک مجسمه درست کردهاند و نميخواهند باور کنند اين شاعر هم زماني انساني بوده مانند بقيه و کارهاي روزمره خود را داشته است.
گلستان با اشاره به روند ساخت فيلم خانه سياه است؛ گفت:
فيلم خانه سياه است درباره جذاميهاست و شبيه کردن وضعيت آن زمان کشور به جذامخانه منظور او بود اين يعني فروغ ميخواست بگويد مردم ايران حال ناخوشي دارند. فروغ بعداز ساخت اين فيلم؛ بچهاي را به فرزندي قبول کرد زيرا همسر سابقش فرزندش را از او گرفته بود.
گلستان با اشاره به انتشار کتاب تازهاي از فروغ فرخزاد تحت عنوان "نامههاي فروغ به گلستان" گفت:
داستان نامههاي فروغ به من بسيار مضحک بود. مدت زماني بود که فروغ نامهها را از من گرفته بود و همه پيش خودش بود. وقتي هم فوت کرد خواهر کوچکش؛ گلوريا؛ از آلمان آمد و ميخواست نامهها را به من بدهد اما من دوست نداشتم آنها را نگاه دارم. حتي آنها را نخواندم زيرا خواندنش دردناک بود. بعدها خانم فرزانه ميلاني در دهه هفتاد نامهها را از من گرفت و من هم کپي آنها را به وي دادم.
گلستان با يادآوري روزي که فروغ فرخزاد درگذشت؛ گفت:
5 دقيقه بعد از تصادف فروغ فرخزاد؛ من بر سر بالين او حاضر شدم و او را به بيمارستان هدايت بردم اما بيمارستان از پذيرش وي بدليل اينکه بيمه کارگري نداشت و بيمارستان براي کارگران بود؛ خودداري کرد. ما به بيمارستاني در تجريش رفتيم و فروغ همانجا درگذشت. اينکه ميگويند فروغ در جوي آب افتاده و ضربه مغزي شده بود هم اصلا درست نيست. فروغ زنده بود حتي زماني که او را به اتاق عمل ميبردند.
وي با اشاره به زمان خروجش از ايران در قبل از پيروزي انقلاب اسلامي گفت:
اينکه ميگويند من به خاطر مرگ فروغ از ايران خارج شدم؛ درست نيست زيرا دور شدن از جغرافيا عمق فاجعه و دوري را کاهش نميدهد من اگر از ايران رفتم به اين دليل بود که قبل از انقلاب؛ حکومت پهلوي ديگر اجازه نميداد من فيلم بسازم و من هم نميتوانستم فيلم بسازم.
گروه فرهنگ و هنر
منبع:ilna.ir