بزرگنمايي:
چه خبر - چرا داشتن حق طلاق براي زنان مهم است؟
«جوگير» و «مظلوم»؛ اينها عباراتي بودند که از سوي مهران مديري، مجري و کارگردان برنامه «دورهمي» به مرداني لقب داده شد که به زنانشان حق طلاق ميدهند. او با روي صحنه آوردن خانوادهاي که زن حق طلاق را به دست آورده بود، به نوعي به تمسخر اين موضوع پرداخت و همين موضوع باعث شد موج اعتراضها به اين برنامه بالا بگيرد. اين اعتراضها با هشتگ #حق_طلاق در شبکههاي مختلف اجتماعي بويژه توييتر هنوز هم ادامه دارد و اين در حالي است که از سوي سازندگان اين برنامه، هيچ توضيح يا توجيهي به همراه نداشته و آنها هنوز واکنشي نسبت به اين حجم انتقاد نشان ندادهاند.
با اين حال، با نگاه کردن به نيمه پر ليوان، ميتوان اينطور گفت اين شرايط، فرصت خوبي را فراهم کرده تا در خانوادهها درباره حق طلاق زنان و به طور کلي شروط ضمن عقد حرف زده شود و ابعاد مختلف داشتن يا نداشتن اين شروط براي کساني که در آُستانه ازدواج هستند روشنتر شود؛ موضوعي که هدي عميد، وکيل پايه يک دادگستري، درباره آن به خبرآنلاين توضيح ميدهد.
در شرايط فعلي، چرا داشتن حق طلاق براي زنان مهم است؟
اين روزها از حق طلاق به عنوان يکي از حقوق اساسي انسان ياد ميکنند و در اسناد مهم حقوق بشري به اين موضوع پرداخته شده است. براي مثال ميثاق بينالمللي حقوق مدني و سياسي که ايران نيز به آن پيوسته، دولتها را موظف ميکند تدابير لازم به منظور ايجاد تساوي ميان زوجين در ازدواج و انحلال آن، اتخاذ کنند. از سوي ديگر، تغييرات جامعه و ساختار خانواده در طول چند دهه گذشته نشان داده است قوانين فعلي در خصوص طلاق به هيچ عنوان پاسخگو نيست.
چرا اين قوانين کافي نيستند؟
بر طبق قوانين فعلي، زنان تنها در شرايطي ميتوانند از دادگاه درخواست طلاق کنند که يا همسرشان نفقه نپردازد يا اينکه بتوانند عسروحرج را اثبات کنند. اين موضوع سه مشکل جدي بر سر راه زنان قرار داده است، اولا اثبات آنچه در زندگي زناشويي ميگذرد بسيار سخت است. زندگي خانوادگي به دليل ساختار ويژه و خاصي که دارد، به ويژه در جوامعي مانند کشور ما، با ابزاري به نام «آبرو» بسيار کنترل ميشود و در واقع زنان تا حد ممکن از طرح مشکلاتشان در بيرون از خانواده، خودداري ميکنند. زنان زيادي هستند که بارها و بارها مورد ضرب و شتم همسرانشان قرار گرفتهاند و اگرچه خشونت خانگي از مصاديق عسر و حرج محسوب ميشود اما نتوانستهاند دلايل اثباتي کافي به دادگاه ارايه کنند و دادگاه دادخواست طلاق آنها را رد کرده است.
مشکل دوم اين است که موارد زيادي هستند که اگرچه واقعا زندگي را براي زنان سخت و غيرقابل تحمل ميکنند اما از سوي دادگاه به عنوان مصاديق عسروحرج پذيرفته نميشوند، براي مثال خيانت همسر (اگر به شکل ازدواج قانوني يا شرعي نباشد) نه قابل اثبات است و نه از سوي اکثر محاکم به عنوان عسروحرج پذيرفته ميشود و يا اين مورد که عدم علاقه به شوهر يا تنفر از شوهر را تقريبا هيچ دادگاهي به عنوان دليلي براي صدور اجازه طلاق کافي نميداند. مشکل سوم اين است که اختيار تصميمگيري با قاضي است و در نتيجه پروندههاي مشابه در دادگاههاي متفاوت با آراي متفاوتي روبرو ميشوند. در واقع موضوعي ميتواند در يک دادگاه منجر به صدور راي طلاق به نفع زن شود و در دادگاه ديگري همان دليل پذيرفته نشود. مجموعه اين شرايط در کنار فرآيند دادرسي طولاني و پرهزينه در دادگاهها، طلاق را براي زناني که در شرايط نامطلوبي زندگي ميکنند، تبديل به يک فرآيند سخت و طاقتفرسا ميکند. اين در حالي است که مرد بر اساس قوانين براي طلاق نياز به اثبات دليل خاصي ندارد و اگرچه موظف است به دادگاه مراجعه و فرآيند دادرسي را طي کند، اما ميداند که در نهايت دادگاه به طلاق راي خواهد داد.
راهکاري براي حل اين مشکلات وجود دارد؟
حقوقدانها به زنان توصيه ميکنند از امکان قانوني شروط ضمن عقد استفاده کرده و اقدام به اخذ «وکالت در طلاق» کنند يا آنچه در بين عامه مردم به حق در طلاق مشهور است. با اخذ وکالت مطلق در طلاق، زنان هم درست مانند مردان ميتوانند هر زماني که تمايل داشتند بدون نياز به اثبات موضوعي براي طلاق اقدام کنند.
وکالت در طلاق، مغايرتي با قوانين موجود ندارد؟
خير، به هيچ عنوان. بر اساس ماده 1119 قانون مدني طرفين عقد ازدواج ميتوانند هر شرطي که مخالف با مقتضاي عقد مزبور نباشد در ضمن عقد ازدواج يا عقد لازم ديگر مطرح کنند. در نتيجه وکالت در طلاق کاملا قانوني است. شروط ضمن عقد که وکالت در طلاق نيز يکي از آنهاست کاملا در فتاوي شرعي پذيرفته شده هستند و نمونههايي از همين شروط حتي در تاريخ اسلام هم ديده ميشود.
داشتن حق طلاق زنان، ميتواند نگراني براي مردان و بنياد خانواده ايجاد كند؟ چرا اينطور با مخالفت مواجه ميشود؟
طبيعي است که وقتي امتياز ويژهاي به قدمت تاريخ به گروهي از افراد داده شده باشد، از دست دادن آن با مقاومتهايي روبرو شود. اما اين مخالفتها عمدتا ريشه در دو تصور اشتباه دارد؛ اولا دادن وکالت در طلاق به زنان، به معناي گرفتن حق طلاق از مردان نيست. به عبارت ديگر در اين حالت زن و مرد هر دو به يک ميزان حق دارند رابطه زوجيت را خاتمه دهند. دوم آنکه وجود وکالت در طلاق، زن و مرد را در موقعيت برابر حقوقي قرار ميدهد و اين يعني آنکه مرد به همسر خود درست به اندازه خودش اعتماد دارد و براي وجود انساني او به اندازه خودش احترام قائل است. درواقع مردي که وکالت در طلاق به همسرش ميدهد اين پيغام را منتقل ميکند که خودش را برتر نميبيند و همسرش را يک همراه و همقدم با خودش ميداند. قطعا در چنين شرايطي زنان نيز با اعتماد و همدلي بيشتري زندگي مشترک را شروع ميکنند و هرگز خود را يک زنداني نميدانند که بايد بسوزند و بسازند. اين نوع آغاز زندگي بي شک به نفع هر دو طرف خواهد بود.
عدهاي در مخالفت با داشتن حق طلاق، مهريه زنان را مطرح ميکنند. اين استدلال درست است؟
استناد به مهريه به عنوان ضمانت اجراي نداشتن حق طلاق براي زنان بسيار اشتباه است. دليل اين اشتباه اين است که اولا بسياري تصور ميکنند اگر زني به دادگاه مراجعه کند و از مهريه و ساير حقوق مالي خود گذشت کند، ميتواند طلاق بگيرد. اين تصور کاملا اشتباه است و زن فقط در صورت اثبات مواردي که قبلا اشاره شد ميتواند طلاق بگيرد. ثانيا مهريه يک حق مالي است که به دليل ضمانت نداشتن حقوق مالي ديگر براي زنان در نظر گرفته شده است. بر اساس قوانين خانواده مرد ميتواند تحت شرايطي مانع اشتغال همسرش شود و از سوي ديگر زن موظف به تمکين است. ارث زن از شوهر تنها يک هشتم اموال است و امثال اين قواعد را در قوانين ميبينيم. در چنين ساختاري قانون براي حمايت مالي از زنان، مهريه را در نظر گرفته است. اگرچه زنان در مواردي مجبور ميشوند از مهريه به عنوان يک ابزار براي کسب موافقت همسر با طلاق استفاده کنند، اما در عمل با تغيير مقررات مهريه، اين امکان هم خيلي وجود ندارد.
گاهي هم گفته ميشود زنان احساساتي هستند و ممكن است از داشتن حق طلاق سوءاستفاده كنند، شما به عنوان يك حقوقدان با چنين مواردي كه ناشي از احساساتي شدن زنان براي استفاده از اين حق باشد مواجه شدهايد؟
اين يکي از قديميترين استدلالهايي است که ما بارها شنيدهايم و متاسفانه هيچ بار عقلايي و منطقي ندارد. اولا اگر زنان آنقدر احساساتي باشند که نتوانند درباره موضوع مهمي مانند خاتمه دادن به ازدواجشان تصميم بگيرند، چگونه براي آغاز آن صلاحيت دارند؟ يا چگونه ممکن است اين زنان در سمتهاي مديريتي در سطح کلان کشور قرار بگيرند؟ ثانيا، آنچه من در سالهاي وکالت خود ديده و شنيدهام، بيانگر اين است که اغلب زنان تمام تلاش خود را براي حفظ زندگي مشترک خود ميکنند، آنها از همه راههاي ممکن مانند پادرمياني بزرگترها و نصيحت آنها گرفته تا مراجعه به روانشناسان و مشاوران خانواده استفاده ميکنند تا زندگي خانوادگيشان از هم نپاشد. اين تلاشها به ويژه وقتي فرزندان مشترکي وجود دارند، چند برابر ميشود. به همين دليل، اينکه زنان احساساتي هستند پس نميتوانند حق طلاق داشته باشند را به شدت رد ميکنم و حتي اگر فرض اوليه يعني احساساتي بودن را هم صحيح بدانيم، شايد همين احساسات سبب ميشود زنان تا جايي که ميتوانند براي حفظ خانواده تلاش کنند. ضمن اين که همه افرادي که طبق قانون حقي دارند ممکن است از آن حق سوءاستفاده کنند يا به اشتباه و ناحق از آن استفاده کنند. کما اينکه مردان زيادي از اينکه حق طلاق يک طرفه در اختيار آنهاست، سوءاستفاده ميکنند و همسرانشان را آزار ميدهند، اما اين دليلي براي اينکه حق طلاق را از مردان بگيريم نيست. زنان هم نميتوانند از اين قاعده مستثني باشند و بر فرض که زناني هم سريع درمورد طلاق تصميم بگيرند يا اشتباه کنند، راه مقابله با اين نوع اشتباهات، قطعا اجبار قانوني به طلاق نگرفتن نيست، بلکه راهحل افزايش مهارتهاي زندگي و توانمند کردن زوجين به دانش و آگاهي لازم براي حفظ يک زندگي مشترک است.
در صورت تمايل زوجين، دفترخانهها حق طلاق و شروط ضمن عقد را به راحتي ثبت ميكنند؟
دفترخانههاي ازدواج و نيز دفترخانههاي اسناد رسمي موظف به تنظيم چنين اسنادي هستند اما متاسفانه بسياري از آنها به دلايل بسيار بي پايه و اساس از اين امر خودداري ميکنند و البته کار آنها تخلف محسوب ميشود. نکته مهم اين است که توصيه ميشود زوجين حتما قبل از تنظيم اين اسناد با وکيل مشورت کنند زيرا نحوه نگارش اين شروط از لحاظ حقوقي اهميت زيادي دارد.
داشتن حق طلاق به صورت مساوي براي زن و مرد، ميتواند از آسيبهاي اجتماعي پيشگيري کند؟
پاسخ اين سوال را جامعه شناسان يا روانشناسان قطعا بهتر از من خواهند داد، اما آنچه من در طول تجريه کاري خود ديدهام، اين است که وقتي زنان به اين نتيجه ميرسند که بايد «بسوزند و بسازند» و همسرانشان با لجبازي تمام، طلاق را نميپذيرند، آنچه در آن زندگي مشترک اتفاق ميافتد، به هيچ عنوان خوشايند نيست و آسيبهاي اجتماعي متعدد از جمله انواع بيماريهاي روحي و جسمي يا خيانتهاي زناشويي گريبانگير آنها ميشود و تبعات آن به فرزندان نيز منتقل ميشود.
درباره برنامه «دورهمي» و آنچه درباره حق طلاق زنان مطرح شد چه نظري داريد؟
متاسفانه آنچه در برنامه دورهمي اتفاق افتاد يک فاجعه بود. مورد تمسخر قرار دادن افرادي که انتخاب صحيحي کردهاند يا دلسوزي براي مرداني که به همسرشان وکالت در طلاق دادهاند، به شکلي که گويي مورد ظلم و ستم قرار گرفتهاند، واقعا دردناک و تاسفبرانگيز است. سالهاست فعالان مدني تلاش ميکنند، زنان و مردان را تشويق کنند خانوادههايي بر اساس حقوق برابر تشکيل دهند و يکباره مواجهه با چنين برخوردهاي زنندهاي، آن هم در يک رسانه با بازتاب کشوري، ميتواند آسيب جدي به اين تلاشها بزند. اما به نظر ميرسد جامعه مدني از اين فرصت به خوبي استفاده کرده تا آگاهي کافي به مردم بدهد و آنها را با مفهوم وکالت در طلاق براي زنان (حق طلاق) آشنا کند.
منبع: خبرآنلاين