آخرین اخبار

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ شادکامي و موفقيت

  بزرگنمايي:

چه خبر - ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت - ترجمه محمد حسين کرمانشاهي: اين متن، ترجمه دومين سخنراني پروفسور ريچارد لايرد، پژوهشگر شادکامي است که در سخنراني هاي يادبود ليونل رابينز به تاريخ 3 تا 5 مي 2003 در لندن ارائه شده است. اين سخنراني ها تحت عنوان «آيا علوم اجتماعي راهگشا هستند؟: درآمد و شادکامي: بازنگري در رويه اقتصادي» ايراد شده است.

در اين بحث، پروفسور لايرد ابتدا به تناقض موجود ميان شادکاميِ جوامع و شادکامي افراد اشاره مي کند. سپس توضيح مي دهد که چرا افزايش درآمد، سبب شادکام تر شدن ما نمي شود و عواملي چون خوگيري، رقابت، تلويزيون و ژنتيک را در اين مسئله ذي ربط مي داند.

قسمت هايي از اين سخنراني – که مربوط به مباحث تخصصي در سياست گذاري اقتصادي بوده و صرف نظر کردن از آنها آسيبي به فهم باقي مطالب نمي زند – حذف گرديده اند.

روز گذشته نشان دادم که در کشورهاي پيشرفته با وجود رشد بي سابقه درآمد، شادکامي افزايشي نداشته است. امروز مي خواهم سعي کنم دليل اين مسئله را واکاوي کنم و چند نتيجه در مورد سياست گذاري از آن استخراج نمايم.

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)

اما در ابتدا لازم است بحثم را با يک تذکر شروع کنم. همانطور که کلفر مي گويد «پژوهشگران مي گويند پولدارتر بودن، انسان را شادتر نمي کند، اما آيا مي دانيد پژوهشگران چقدر پول در مي آورند؟». از يک جهت، گلفر به نکته درستي اشاره مي کند. دو واقعيت هست که بايد آن را توضيح دهيم. اول اينکه در هر دوره اي، ثروتمندان به طور ميانگين شادتر از فقرا بوده اند. اما با اين حساب در طول زمان، جوامع پيشرفته هر چقدر هم ثروتمندتر مي شدند، رشدي در ميزان شادکامي شان نداشته اند.

آنچه رخ مي دهد، در جدول شماره 1 به تصوير کشيده شده است. در 1975، افراد ثروتمند (يک چهارم بالايي جامعه) شادتر از فقرا (يک چهارم کف جامعه) بودند. همين وضعيت در 1998، وقتي هر دو گروه ثروتمندتر از سابق بودند نيز (خصوصا در گروه ثروتمند) برقرار بود اما در 1998 با وجود افزايش درآمد، هيچ گروهي شادتر از قبل نبود. چالش و پارادوکس در همين جاست.


چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)
جدول شماره 1
شادکامي در آمريکا: بر اساس درآمد (1)

اين الگو به صورت ثابت در تمام کشورها برقرار است. حتي ما دريافتيم که اگر به جاي مقايسه يک کشور در دو زمان، دو کشور مختلف، يکي ثروتمندتر از ديگري را در يک زمان مقايسه کنيم، نتيجه همان است. (2) پس قضيه از چه قرار است؟ از يک سو، اگر يک فرد معين در يک کشور معين درآمدش افزايش يابد، شادتر مي شود و به همين دليل هم هست که مردم مي خواهند ثروتمندتر شوند اما از آن طرف، هنگامي که کل جامعه ثروتمندتر مي شود، کسي شادتر از سابق به نظر نمي رسد.

واضح است که مردم درآمدشان را با نورم هايي مقايسه مي کنند (سطوحي از انتظارات) و آن نورم ها همراه با افزايش درآمد حقيقي افراد، بالاتر مي آيند. شما مي توانيد اين را در جدول پايين که نتيجه نظرسنجي موسسه گالوپ در آمريکا طي سال هايي طولاني است، مشاهده کنيد. آنها از مردم پرسيدند «کمترين پولي که يک خانواده چهار نفره براي زندگي در اين جامعه نياز دارد چقدر است؟» همانطور که نمودار شماره 1 نشان مي دهد، عدد اعلام شده در جواب ها به موازات افزايش درآمد حقيقي، افزايش يافته است.

نمودار شماره 1

درآمد واقعي مورد نياز (3) و متوسط درآمد حقيقي (100 = 1952)

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)

واقعيت نااميدکننده ديگر حاکي از آن است که اين مکانيزم، در مسئله شغل هم صادق است. از 1972 آمريکايي ها نسبت به رضايت شان از وضعيت مالي خود مورد پرسش قرار گرفتند. ليکنه با وجود افزايش 50 درصدي شاخص درآمد حقيقي، نسبت افرادي که از وضعيت مالي خود اظهار رضايت کردند، عملا با کاهش روبرو بوده است. (4)

اين افزايش نورم انتظارات، از دو جا ناشي مي شود: نخست خوگيري و دوم رقابت. در ابتدا چيزهايي که دارم را با آنچه مي خواستم داشته باشم، مقايسه مي کنم (طي فرآيند خوگيري). هر چه تصورم از يک زندگي مناسب را بالا مي برم، ميزان لذتي که از يک سطح معيشتي خاص دريافت مي کنم، کاهش مي يابد. در مرتبه دوم، آنچه دارم را با آنچه ديگران دارند مقايسه مي کنم (طي فرآيند رقابت). اگر ديگران وضع شان بهتر شود، ديگر از وضعيت فعلي خود راضي نخواهم بود و بيشتر مي خواهم. بنابراين ما دو مکانيزم دارم تا تبيين کنيم چرا تمام تلاش هاي ما براي ثروتمند شدن، در مقياس کل جامعه، باعث کاهش سطح شادکامي مي شوند.

قصد دارم اين دو تاثير را به ترتيب مورد بحث قرار دهم و سپس دلالت هاي آنها در سياست گذاري را بررسي کنم. (5) بحث را با خوگيري يا آن طور که روانشناسان آن را مي نامند، «انطباق» آغاز مي کنم.

خوگيري

خصيصه کليدي هر ارگانيسم موفقي، قابليت انطباق آن با محيط پيرامون خود است و انسان ها موجوداتي فوق العاده انطباق پذيرند. اين خصيصه، هم يک نقطه قوت و هم يک نقطه ضعف است. عادي شدن مشکلات، از يک سو انسان را از خرد شدن زير بار آنها نجات مي دهد اما از سوي ديگر مانع رشد او مي شود.

در جهت منفي ماجرا کساني که در اين سير آسيب مي بينند، بلافاصله پس از لطمه اي که مي خورند، درد آني زيادي را متحمل مي شوند اما پس از مدتي، شادکامي آنها فقط کمي پايين تر از متوسط جامعه قرار مي گيرد. (6)

همين مسئله در جهت مثبت ماجرا هم صادق است؛ مثلا وقتي مردم ازدواج مي کنند. (7) لذا وقتي کيفيت زندگي ما بهبود مي يابد، ابتدا از اين مسئله خوشحال مي شويم اما سريعا براي مان عادي مي شود و تفاوت اندکي نسبت به قبل احساس مي کنيم. اما در عين حال براي مان بسيار دشوار خواهد بود که به شرايط قبلي خود عقبگرد کنيم. من تا قبل از 40 سالگي، سيستم گرمايش مرکزي در خانه ام نداشتم، در حالي که الان به سختي مي توانم زندگي بدون آن را تصور کنم.

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)

منابع بسياري وجود دارند که شواهدي از خوگيري در اختيار ما مي گذارند. يک رويکرد، مقايسه افرادِ داراي درآمدهاي مختلف است. (8) در يک نظرسنجي از افراد پرسيده شده «درآمد خالص شما، براي خانواده تان چگونه است؟ خيلي کم، کم، ناکافي، کافي، خوب، خيلي خوب؟» از جواب اين افراد، اينطور برمي آيد که آنها عموما درآمد خود را بين متوسط کافي و ناکافي ارزيابي مي کنند. درآمدي که هر فرد احساس مي کند به آن نياز دارد، تا حد زيادي به موازات درآمد واقعي او تغيير مي کند: 10 درصد افزايش در درآمد واقعي، حدود 5 درصد افزايش در درآمد مورد نياز ايجاد مي کند. (9)

راه ديگر اين است که نگاهي به شادکامي گزارش شده در طول زمان بيندازيم. بر اساس مطالعات گروهي روي افراد در انگلستان، سطح دستمزدها هيچ تاثيري روي رضايت شغلي نداشته و تنها نرخ رشد دستمزدها بر رضايت شغلي افراد موثر بوده. اين امر دلالت مي کند بر اينکه خوگيري افراد به حقوق فعلي خود، تا چه حد اثر منفي بر ميزان شادکامي آنها دارد. (10)

در سطحي فراگيرتر، دي تللا، مک کالچ و من در مطالعه اي گروهي بر روي تعدادي از کشورها متوجه شديم که ثبات درآمد، دو سوم شادکامي که افزايش درآمد براي شما ايجاد کرده بود را از بين مي برد. (بدين صورت که افزايش يکنواخت درآمد، شادکامي را تا حدي بالا مي برد اما در يک دوره زماني، تغييرات ديگري نظير افزايش طلاق، جرم و غيره اين تاثير را خنثي مي کنند.)

بنابراين مردم وضعيت شان را تا حد زيادي با ارجاع به جايي که اخيرا در آن بوده اند مي سنجند [نه وضعي که از آن شروع کردند]. آنها بر روي آنچه روانشناسان «تردميل لذت» مي نامند قرار دارند، بدين صورت که سعي مي کنند به نقطه جلويي برسند اما در دور بعد که آن نقطه، ديگر به زير تردميل رفته، باز هم همان را هدف خود قرار مي دهند. «عادت کردن» ذاتا مشکل ساز است؛ چرا که استانداردهاي گذشته مردم براي زندگي، تاثير منفي روي ميزان شادکامي که از استانداردهاي کنوني زندگي شان دريافت مي کنند مي گذارد. بدينسان، قضيه درست شبيه عادت به سيگار است.

اگر ما به همه چيز به طور يکسان عادت مي کرديم، شايد بحث تمام بود و دلالت خاصي هم در راستاي سياست گذاري به دست نمي آمد اما همان طور که رابرت فرنک قويا استدلال کرده است، اين دارايي هاي مادي ما نظير ماشين و خانه هستند که به آساني براي مان عادي مي شوند و متوجه وجودشان نمي شويم اما اين مطلب در مورد باقي ابعاد زندگي مان، نظير زماني که با خانواده سپري مي کنيم، کيفيت و امنيت شغلي مان صادق نيست. (11)

اگر با چگونگي فرآيند خوگيري به داشته هاي مادي مان آشنايي نداشته باشيم، مجبور مي شويم هزينه سنگينر را در راه به دست آوردن آنها بپردازيم. هزينه اي که به قيمت از دست رفتن آسايش مان تمام مي شود. شواهد زيادي وجود دارد مبني بر اينکه مردم فرآيند خوگيري را دست کم مي گيرند (12) (براي مثال، تصور دانشگاهيان از خوشحالي که در اثر ارتقاي علمي به دست مي آورند، بيشتر از آن چيزي است که در واقعيت نصيب شان مي شود). نتيجه اين امر، غافل شدن ما از زندگي و غرق شدن در کار و فراموش کردن باقي چيزهايي است که بايد به دنبال آنها باشيم.

من حتي مي خواهم تاکيد کنم که اين غفلت، مهمتر از خطاهايي است که ما در محاسبه هزينه و پس اندازمان مرتکب مي شويم. راه حل طبيعي جبران اين غفلت، وضع ماليات است که سبب خنثي کردن اثر منفي کار مي شود. (درست مانند مالياتي که بر سيگار وضع مي شود)

رقابت

حال اجازه دهيد به سراغ عامل دومي بروم که پارادوکش درآمد و شادکامي را تبيين مي کند: پديده رقابت. بياييد با يک سوال ساده آغاز کنيم. شما کدام يک از اين دو جهان را ترجيح مي داديد (به شرط برابر بودن قيمت ها)؟

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)

شکل 1

کدام جهان را ترجيح مي داديد؟

الف) شما 50 هزار دلار در سال درآمد داريد و ديگران نصف اين مبلغ

ب) شما 100 هزار دلار در سال درآمد داريد و بقيه بيش از دو برابر آن

(قيمت ها در هر دو يکسان هستند.)

در يک پژوهش جديد، همين سوال از فارغ التحصيلان پزشکي عمومي دانشگاه هاروارد پرسيده شده بود (13). اکثريت، جهان اول را ترجيح دادند. آنها راضي بودند به اينکه وضع خودشان پايين تر باشد اما جايگاه شان نسبت به ديگران بالاتر باشد. تحقيقات بسيار ديگري نيز به همين نتيجه رسيده اند که مردم به همان اندازه که به درآمد خودشان اهميت مي دهند، به درآمد ديگران هم توجه دارند.

(14) همه ما وقتي ديگران ارتقايي مي يابند و خودمان نه، آشفته مي شويم. ما تنها وقتي يک محروميت را مي پذيريم که بر ديگران نيز تحميل شود. به همين دليل است که نارضايتي اقتصادي بسيار کمي در جنگ جهاني دوم وجود داشت. در حالي که تورم بزرگ دهه 1970 نارضايتي کلاني را به وجود آورد؛ چرا که در تمام طول سال، دستمزدهاي عده اي به سرعت افزايش مي يافت، در حالي که دستمزد ديگران ثابت بود. (15)

مردم معمولا دستمزدهاي شان را با هم رديفان خودشان مقايسه مي کنند تا با ستارگان سينما يا با فقرا. مهم اين است که در «طبقه مرجع شما» (16) چه رخ مي دهد؛ چرا که آنچه طبقه شما به آن مي رسد، براي شما نيز قابل وصول است، در حالي که آنچه براي ديويد بکام ميسر است، براي شما نيست. از اين رو بيشتر رقابت هاي حساس و درون شرکت ها و درون خانواده هاست. در شرکت ها، اغلب تنها با پنهان نگه داشتن ميزان حقوق هاست که مي توان جو را آرام نگه داشت. در خانواده ها مشخص شده که هر چه درآمد همسر شما بيشتر شود، رضايت شما از شغل خودتان کمتر مي شود.

(17) در ميان خانم ها، اگر همسر خواهر شما بيشتر از همسر خودتان درآمد داشته باشد، رغبت بيشتري به رفتن به سر کار نشان خواهيد داد. (18) به بيان ديگر، براي انسان ها علاوه بر سطح درآ»د خودشان، ميزان درآمد نزديکان شان نيز داراي اهميت است. آنها مي خواهند خودشان را هم سطح بقيه نگاه دارند و اگر ممکن باشد، از آنها سبقت بگيرند.

اگر مردم گروه مرجع خود را عوض کنند، اين مسئله مي تواند تغيير بزرگي در شادکامي آنها ايجاد کند. بگذاريد دو نمونه به شما نشان دهم که در هر دو، وضعيت بيروني مردم بهتر شد اما از درون احساس بدتر شدن داشتند. يک مورد آلمان شرقي است که از 1990 سطح زندگي افراد شاغل رشد چشمگيري داشت، در حالي که سطح شادکامي آنها کاهش يافته بود؛ زيرا آنها خود را بيشتر با سکنه آلمان غربي مقايسه مي کردند تا ساير کشورهاي بلوک شرق. مورد ديگر، زنان مي باشند که حقوق و فرصت هاي آنان به طور قابل ملاحظه اي نسبت به مردان افزايش داشته است، اما سطح شادکامي آنها نه. در واقع در آمريکا، شادکامي زنان در مقايسه با مردان افول هم داشته است؛ شايد به اين دليل که آنها خودشان را بيش از سابق با مردان مقايسه مي کنند و لذا بيش از سابق به شکاف هايي که هنوز وجود دارند، آگاه شده اند.

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)

وجود رقابت و اينکه ما دنبال به دست آوردن ميز خودمان هستيم، خيلي عجيب نيست. ثروتمندان از فقرا شادترند، زيرا از بالاي برج عاجي که آنها را دارند، وقتي خودشان را با ديگران مقايسه مي کنند، گروه بزرگي از مردم را مي بينند که از ايشان پايين ترند. برعکس اين نيز در مورد آنهايي که در کف جامعه قرار دارند صادق است.

اما در مورد يک جامعه به عنوان يک »کل»، دلالت ها کلان هستند. موردي افراطي را تصور کنيد که مردم تنها به درآمد اطرافيان شان توجه مي کنند و درآمد خودشان را نمي بينند. نتيجه اين است که رشد اقتصادي نمي تواند مردم را خشنودتر کند. مگر اينکه مردم، خود را با گروه هاي پايين تر از خود مقايسه کنند. اما چنانچه گروه هاي مرجع ثابت بمانند و درآمد نزديکان نيز تغييري نکند، شادکامي تمام افراد، همانطور باقي مي ماند. هر چند يک نمونه مطالعاتي دلالت بر اين دارد که اوضاع در اين حد هم بد نيست.

اگر ما ايالت هاي آمريکا را با يکديگر مقايسه کنيم، متوجه مي شويم که چنانچه بقيه مردم در ايالت شما درآمد بيشتري نسبت به شما داشته باشند، حس خوبي نخواهيد داشت. (19) اما چنانچه افزايش درآمد شما به اندازه ديگران باشد، اين حسي منفي آنقدري نخواهد بود که شما را کاملا دلسرد کند. پس بالاخره اميدي هست. به بيان دقيق تر، اگر درآمد من افزايش يابد، فقدان شادي در ديگران، حدود 30 درصد افزايش شادي در من خواهد بود. (20)

اين نوعي آلودگي است و براي جلوگيري از آلودگي بيشتر، آلوده کننده بايد به خاطر زياني که ايجاد کرده غرامت بدهد. پس آلوده کننده بايد به ازاي هر 100 پني که به دست مي آورد، 30 پني غرامت دهد؛ يعني مالياتي 30 درصدي بر روي هر درآمد اضافي. البته با در نظر گرفتن اين حقيقت که عوايد اين ماليات، از طريق خدمات عمومي به خود شخص باز خواهند گشت.

او کمتر کار خواهد کرد و عناصر مضر در کار هم از بين خواهند رفت، اما براي اينکه اين نتيجه گيري درست باشد، شرط ديگري نيز بايد تامين گردد: اگرچه مردم «درآمد» خود را با ديگران مقايسه مي کنند، «فراغت»شان را نبايد مقايسه کنند اما آيا در واقع به اين صورت عمل مي کنيم؟ براي روشن شدن مسئله، لازم است نگاهي بيندازيم به دومين سوالي که از دانشجويان هاروارد پرسيده شده بود. به آنها دو جهان ممکن ديگر عرضه شد تا بين شان انتخاب کنند؛ جهان ج و د.

شکل 2

کدام جهان را ترجيح مي دهيد؟

ج) شما دو هفته تعطيلات داريد و بقيه نصف شما

د) شما چهار هفته تعطيلات داريد و بقيه دو برابر شما

تنها 20 درصد دانشجويان، جهان ج را انتخاب کردند. بنابراين اکثر مردم، نگاه رقابتي به ميزان فراغت خود ندارند. نتيجه اين است که اوقات فراغت خيلي کمي را سپري مي کنيم. مگر اينکه سياست گذاري هاي اجتماعي، اين رويه را اصلاح کنند. در پاسخ به اين استدلال، ليبرال ها اغلب اعتراض مي کنند که فرد رقابت طلب، خودش مقصر است و نبايد به خاطر او، ديگران را نسبت به پول درآوردن بي انگيزه کرد اما اين بي انصافي است؛ شايد قادر باشيم ذات بشر را اصلاح کنيم اما نمي توانيم ماهيت موجودمان را نابود سازيم و ليبرال ها بايد اين را بهتر از همه درک کنند، چرا که نقطه عزيمت شان همين مسئله است. (21)

تغيير ارزش ها

تا بدينجا ارزش هاي انسان ها را ثابت فرض کرديم و به اين انديشيديم که چطور مي توان با نگه داشتن همين ارزش ها، زندگي بهتري داشت. اين اولين گام منطقي است که روش متداول اقتصاددانان نيز هست اما البته ارزش ها مسلم و ثابت نيستند و جامعه تاثير کلاني بر آنها دارد. لذا مي خواهم اين سخنراني را با اين بحث ادامه دهم که اولا تا چه اندازه صفات رقابت جويانه ما مي توانند و بايد اصلاح شوند و در ثاني آيا وضعيت موجود، به سمت تشديد کردن اين صفات پيش مي روند يا خير؟

بديهي است که حدي از رقابت جويي در ژن هاي ما جاسازي شده است. در ميان ميمون ها، نرهاي برتر صاحب ماده ها مي شوند. در نتيجه ميمون هايي که سائق بيشتري براي پيروزي در رقابت دارند، بيشتر توليد مثل مي کنند و تکثير مي شوند و از اين طريق، سائق رقابت جويي در تمام گونه گسترش مي يابد. مکانيزمي که اين سائل را توليد مي کند، جالب است. آنقدري که «ميل به پيروزي در رقابت» شدت دارد، ميل به «تکثير شدن» ندارد.

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)

سروتونين هورموني است که حس خوشي را به همره دارد. مکگاير و همکارانش در UCLA تحقيقاتي داشتند در اين خصوص که سطح سروتونين، چگونه در ميمون ها تغيير ايجاد مي کند. (22) وقتي يک ميمون در رقابت پيروز مي شود، سطح سروتونين او به اوج مي رسد اما چنانچه آزمايشگران به طور آزمايشي جايگاه او را از آن موقعيت افول دهند، سطح سروتونينش شديدا پايين مي آيد. (23) تاثيرات مشابهي در انسان ها نيز مشاهده شده؛ افرادي که برنده جايزه اسکار مي شوند، به طور متوسط 4 سال بيشتر از کساني که نامزد شده اند ولي شکست خوردند، عمر مي کنند.

(24) بنابراين به نظر مي رسد ميل به شأن و جايگاه، در گونه ما و ديگر حيوانات شبيه به ما نيز فراگير است. واضح است که اين غريزه رقابت جويي، طي فرآيند بقاي اصلح، در دنياي جانداران افزايش مي يابد. ليکن از وقتي زندگي ما آسان تر شده، ما در مورد وضعيت مان تجديد نظر کرده ايم. ما اکنون از اعضاي ضعيف تر گونه خود که ممکن بود لاي چرخ هاي پيشرفت خرد شوند، مراقبت مي کنيم. پس بالاخره با غريزه رقابت جويي خود چه کنيم؟

پرسش از غريزه رقابت، مساوي کمونيست بودن نيست. همه ما مي دانيم که زندگي موقعي بهتر مي شود که اکثريت مردم، بيشترين تدبير را در ارضاي نيازهاي خود به کار برند. در اين صورت است که نظام بازار آزاد، به سمت بهترين توليدات و استقلال شخصيِ بيشتر سوق مي يابد.

تلويزيون

همانطور که به خاطر داريد، ما قصد داريم اين واقعيت را تبيين کنيم که چرا شادکامي افزايشي نداشته است و در مقابل، افسردگي، مي خوارگي و جرم و جنايت رشد کرده اند؟ به خصوص در دوره طلايي رشد اقتصادي سال هاي 1950 تا 1973. اين اشتباه است که به طور کلي رشد اقتصادي را مقصر بدانيم؛ چرا که در دوره هاي پيشين رشد اقتصادي نظير دوره 1850 تا 1914، مي خوارگي و جرم و جنايت هر دو کاهش داشتند. پس چه اتفاق جديدي در جهان پساجنگ رخ داده است؟ مشهودترين دگرگوني در زندگي ما، ظهور تلويزيون بوده که به ساده ترين شکل نحوه زندگي انسان هاي ديگر را براي ما به نمايش مي گذارد. زماني انسان ها خود را فقط با اطرافيان خويش مقايسه مي کردند، اما الان مي توانند خود را با هر کسي در هر نقطه از زمين مقايسه کنند. اگر اين مقايسه ها شما را دلسرد نکند، عجيب خواهد بود.

تلويزيون از دو نظر با تمام رسانه هاي ارتباطي پيش از خود متفاوت است. نخست، بي واسطگي و دوم ميزان بالاي آشکارگي آن است. در انگلستان، مردم عادي روزي سه ساعت و نيم و حدود 25 ساعت در هفته به تماشاي تلويزيون مي پردازند. (25) مدت زماني که يک انگليسي معمولي در طول عمر خود به تماشاي تلويزيون مي پردازد، بيش از زماني است که به کار مشغول است. در بيشتر کشورهاي اروپايي اين ميزان کمتر است و تقريبا بيش از دو ساعت در طول روز است. (26) پس جاي تعجب نيست اگر فرض کنيم تلويزيون تاثير عميقي بر زندگي و شادکامي ما داشته است.

اکثر بحث هاي مطرح شده تلويزيون، بر سکس و خشونت متمرکز شده اند. اين پژوهش به طور کلي به تاييد ديدگاه رايجي مي پردازد (بر ديدگاه رايجي صحه مي گذارد) مبني بر اينکه پخش مداوم خشونت در تلويزيون، باعث عادي سازي رفتارهاي خشونت آميز، و نمايش مکرر روابط نامشروع جنسي سبب قبح زدايي از اين مسئله مي شود. براي مثال در دهه 1950 تلويزيون با تأخر زماني متفاوت وارد ايالت هاي آمريکا مي شد و تحقيقات برآورد مي کردند در سالي که تلويزيون وارد يک ايالت مي شد، آمار سرقت را 5 درصد افزايش مي داد. حال در نظر بگيريد تاثيرات تراکمي بعدي چه مي تواند باشد. (27) اما پژوهش فوق در رابطه با اثر مستقيم تلويزيون بر شادکامي به ميزان اندکي سخن مي گويد؛ لذا ما مجبوريم بر تخمين و استنتاج غيرمستقيم تکيه کنيم.

پژوهش ذيل مي بايد راهگشا باشد. در يک مجموعه آزمايشات روانشناختي روي زنان، کنريک به آنها تصاويري از زن هاي مدل را نشان داد. (28) او وضعيت روحي آنها را قبل و بعد اين کار مورد ارزيابي قرار داد. بعد از ديدن مدل ها، زنان حس بدي پيدا کرده بودند. حال در نظر بگيريد تلويزيون تا چه اندازه بر وضعيت روحي زناني که آن را تماشا مي کنند، اثر مي گذارد؟ امکان ندارد يک زن در طول 3 ساعت تماشاي روزانه تلويزيون، از جولان زنان زيبا در آن احساس درماندگي و شکست نکند. واضح است که اين مسئله ، روحيه آنها را بهتر نمي کند. در مورد مردان چطور؟ کنريک تصاويري از مدل ها را به مردها نيز نشان داد و احساس آنها در مورد زنان خودشان را قبل و بعد از تماشاي مدل ها ارزيابي کرد. بعد از تماشاي مدل ها، اکثر مردان حس مثبت کمتري نسبت به همسران شان داشتند. (29)

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)

اين پژوهش، سرنخ هايي را براي طرح نظريات جامع ديگري به دست مي دهد. تلويزيون با بمباران ما توسط تصاوير خوش اندام ها، ثروتمندان و چيزهايي که نداريم، در ما نارضايتي پديد مي آورد. اين اتفاق، هم توسط فيلم هاي تلويزيوني مي افتد و هم به واسطه تبليغات. در ميان تاثيرپذيرترين مخاطبان تبليغات، کم سن و سال ها قرار دارند که هدف اصلي تبليغ کنندگان هستند. از آنجايي که همه کودکان، تبليغات تلويزيوني يکساني را تماشا مي کنند، همگي بايد يک سطح از امکانات [چيزهايي که تلويزيون تبليغ مي کند] را دارا باشند تا بتوانند در جمع همسالان شان باقي بمانند و طرد نشوند. اين فشار که به خودي خود روي انسان ها قرار دارد، به واسطه تلويزيون افزايش مي يابد. در کشور نروژ و سوييس، تبليغاتِ معطوف به کودکان زير 12 سال ممنوع است. چرا نبايد در ساير جاها اينطور باشد؟ و چرا نبايد تبليغات صرفا به اطلاع رساني منحصر شود؟

ژن ها

ما با مقايسه هم نوعان مان دريافته ايم که انسان ها متفاوت به دنيا مي آيند و اين تفاوت ها با تجارب بعدي، تشديد مي شوند. بنابراين شادکامي ما به ژن هاي ما و همچنين تجربه زندگي (گذشته و حال) نيز بستگي دارد. هر مصلح اجتماعي، علاقه مند به نقشي است که تجربه در زندگي ما ايفا مي کند. چرا که اين تنها چيزي است که قادر به تغيير آن هستيم اما هيچ گاه موفق به درک اين جزء نمي شويم، مگر اينکه تمام واقعيت را درک کنيم و قسمتي از واقعيت، نقش اساسي ژن ها در ماست.

چرا افزايش درآمد سبب افزايش شادي نمي شود؟ (slideshow)
جدول شماره 2

نسبت رفاه در جفت هاي دوقلو

در اينجا نمونه اي داريم از مطالعات ميسوتا بر روي دوقلوهاي ميانسال. در هر نمونه، پژوهشگران در نظر داشتند که دوقلوهاي يکسان يا غيريکسانند و اينکه در کنار هم بزرگ شدند يا بعد از تولدشان از يکديگر جدا شدند. بنابراين چهار گروه وجود داشتند (جدول 2). هر شخص در مورد سطح رفاه خود توسط آزمون چند بعدي شخصيت (MPQ) مورد ارزيابي قرار گرفت (30) سپس پژوهشگران، در درون هر گروه، رفاه يک جفت را با جفت ديگري درهمان گروه، همبسته کردند. همبستگي به ازاي دوقلوهاي همسان، 0.4 و به ازاي دوقلوهاي ناهمسان، تقريبا صفر بود و اينکه دوقلوهاي با هم و يا جداي از هم بزرگ شدند، تفاوت زيادي در نتيجه ايجاد نمي کرد.

من گمان مي کنم اين براي والدين مهم است که متوجه باشند قسمتي از ذات ما، به ژن هاي ما وابسته است و اين مسئله در مورد بيماري هاي رواني اهميت دو چنداني دارد؛ مي دانيم که وراثت، نقشي اصلي در اسکيزوفرني، افسردگي و خصوصا افسردگي حاد دارد. کساني مانند روني لاينگ که اشتباهات رفتاري والدين [و نه ژنتيک] را عامل تمام مشکلات فرزندان مي دانند، باعث ايجاد اندوه فراواني در جهان مي شوند.

پس از تمام حرف هايي که گفته شد، مي خواهم به نکته اي فوق العاده اساسي اشاره کنم. اگرچه شادکامي به ژنوم و محيط پيرامون وابسته است و بهبود محيط سبب افزايش شادکامي مي شود، سهم وراثت همچنان به جاي خود باقي است. براي پيدا کردن نقش وراثت، سطوح مختلف شادکامي فردي را در نظر مي گيرند و سپس بررسي مي کنند که اين اختلاف ها، تا چه حد بر اساس تفاوت در ژن ها قابل تبيين هستند. درست است که اگر بهبود محيط بتواند همه را شادتر کند، همچنان سهم وراثت به جاي خود باقي خواهد بود اما بالاخره آن تغيير محيطي توانسته نقش مثبتي در زندگي مردم بازي کند.

اين دقيقا نظير اتفاقي است که براي قد انسان ها رخ داده. در قرن گذشته، ميانگين قد انسان ها چندين سانتيمتر افزايش داشته است اما تا آنجايي که ما مي دانيم، تغييرات ژنتيکي نقش بسيار کمي در اين رشد داشته اند [و تغييرات محيطي باعث اين افزايش قد شده]. حتي اگر بپذيريم که وراثت، نقش فوق العاده مهمي در شادکامي دارد، اين به آن معني نيست که ما کار ديگري براي افزايش ميانگين شادکامي نمي توانيم بکنيم. منتها به شرطي که به جاي چيزهاي غيرقابل تغيير، بر روي چيزهايي تمرکز کنيم که قادر به تغيير آن هستيم.

من معتقدم کار بزرگي که مي توانيم انجام دهيم، دست برداشتن از اين تفکر است که جامعه خوب، جامعه اي است که همه شادکام باشند.

منبع

* مقاله حاضر ترجمه اي است از:

Layard, Richard (2003) Has social science a clue?: Income and happiness: ethinking economic policy. In: Lional Robbins memorial lecture service, 03-05 Mar. 2003, London, UK.

پي نوشت ها

1. Source: General Social Survey tapes. People over 16.

2. اگر ما تندرستي را در نظر بگيريم و کشورهاي ثروتمند و فقير را با يکديگر مقايسه کنيم (در سيستم سابق آ.اي.سي.دي) مجددا به همين نتيجه مي رسيم: درون هر کشور، افراد ثروتمندتر سلامت تر از افراد فقير هستند، اما چنانچه کشورها را با يکديگر مقايسه کنيم، ميزان سلامتي در کشورهاي فقير و ثروتمند، به يک اندازه است. حداقل اين مسئله در مورد اميد به زندگي صادق است. يعني بهترين معياري که تاکنون براي اندازه گيري سلامت در دست داريم. (Wilkinson, 1996)

3. منظور از «درآمد مورد نياز» در اينجا، درآمدي است که فرد احساس مي کند به آن نياز دارد – مترجم.

4. GSS data. See Lane (2000) p. 25.

5. بخش مربوط به سياست گذاري اقتصادي، حذف گرديده است – مترجم.

6. Brickman et al. (1979).

7. Kahnemann.

8. Van Praag and Frijters (1999).

9. نتايج مشابهي در 9 کشور ديگر يافت شده اند. «درآمد مورد نياز» همچنين به موازات تعداد افراد خانواده نيز تغيير مي کند.

10. Clark (1999)

11. Frank (1999), chapter 8.

12. see Loewenstain and Schkade (1999), and Loewenstain et al (2000)

13. Scinick and Hemanway (1998)

14. Clark and Oswaid (1996). Runcliman (1966)

15. Ashenfelter and Layard (1983)

16. طبقه شما که خودتان را با آنها مقايسه مي کنيد – مترجم.

17. Clark (1996)

18. Neumark and Postiewaite (1998)

19. Blanch-Hower and Oswaid (2000)

20. يعني مثلا اگر 100 دلار به حقوق من اضافه شود، براي ديگران مثل اين مي ماند که 30 دلار از حقوق شان کم شده، نه 100 دلار – مترجم.

21. ليبرال ها معتقدند حس رقابت جويي، گرايش مفيدي در انسان است که باعث مي شود شرکت ها در اثر رقابت با يکديگر، محصول بهتر و جديدتري توليد کنند و همين، عامل پيشرفت است. از نظر آنان، دولت نبايد در اقتصاد دخالت کند و بايد بگذارد بازنده ها خودشان از گردونه رقابت خارج شوند. لذا ليرد در اينجا به تناقض ليبرال ها اشاره مي کند که از يک سو، رقابت طلبي را مفيد مي دانند و از سوي ديگر، فرد را به خاطر رقابت طلب بودن مقصر مي دانند – مترجم.

22. McGuire et al (1993).

23. منظور اين است که وقتي ميمون به پيروزي مي رسد، سروتونين در او ترشح مي شود که حسي خوشي را در او ايجاد مي کند. اين امر باعث مي شود او نسبت به پيروزي در رقابت، شرطي شود و انگيزه بيشتري نسبت به آن پيدا کند لذا پس از مدتي، طبق فرآيند بقاي اصلح، ميمون هايي باقي مي مانند و تکثير مي شوند که حس رقابت جويي بيشتري دارند – مترجم.

24. Radelmaier and Singh (2001)

25. Smith (1995)

26. اگرچه اين آمارها تا حدي قديمي هستند و همچنين ظاهرا تفاوت فاحشي با کشورهاي جهان سوم دارند، اما به نظر مي رسد استدلالات و نتايجي که بر مبناي آنها مطرح شده اند، همچنان صادق باشند – مترجم.

27. Hennigan et al (1982)

28. Kenrick et al (1993)

29. Kenrick et al (1989). See also James (1998)

30. Lykhan and Tellegen (1996), Table 1.

31. يعني 0.4 دوقلوها، ميزان شادکامي يکساني را گزارش دادند. به اين معني که اگر ژن د نفر يکسان باشد، به احتمال 40 درصد، شادکامي شان هم برابر خواهد بود. چه در کنار هم و در شرايط محيطي برابر بزرگ شوند و چه جداي از هم و در شرايط متفاوت و اين نشانگر نقش اساسي ژن ها در ميزان شادکامي است – مترجم.



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

5 توصيه براي جذاب شدن در 3 دقيقه

عادت هاي بدي که شادي شما را به تاراج مي برد!!

تقويت اعتماد به نفس با چند تغيير ساده!!

5 فرد موفقي که بعد از اخراج شان موفق شدند!!

مديتيشن را چگونه در خانه تمرين کنيم؟

بگوييد چگونه مي خنديد تا شخصيت تان را به شما بگوييم!!

11 قانون اصلي فنگ شويي براي جذب عشق و پول

دوست خوب و واقعي چه ويژگي هايي بايد داشته باشد؟

آداب هديه دادن گل را بياموزيد

استفاده از كلمات قدرتمند – 101 كلمه ي قدرتمند

شخص دروغگو را با اين 8 مورد شناسايي کنيد

استرس شب امتحان را با اين روشها از بين ببريد

زبان بدن فروشنده حرفه اي چگونه است؟

کاهش استرس و اضطراب با چند روش خوراکي

اصول زبان بدن براي تشخيص کلاهبرداران در ازدواج

زندگينامه مريم ميرزاخاني، نابغه ايراني رياضي در جهان

مي خواهم شاد باشم و شاد زندگي کنم!!

مريم ميرزاخاني در ليست 5 زن نخبه رياضي دنيا

مادلين وسترهات، دستيار 26 ساله ترامپ چقدر درآمد دارد؟

5 اصل روانشناسي براي يک زندگي راحت

انسان هاي سمي اطرافتان را با اين روشها از زندگي تان دور کنيد

10 عادتي که براي شاد بودن بايد ترک شان کنيد!!

چگونه در مقابل خواسته هاي ديگران نه بگوييم؟

راه هاي کنترل خشم، چگونه خشم را کنترل کنيم؟

اين نشانه ها مي گويد بايد به دوستي تان پايان دهيد!!

در جمعه هاي دلگير چگونه حال مان را خوب کنيم؟

با همسر بهاره رهنما بيشتر آشنا شويد

دوست واقعي شما اين نشانه ها را دارد!!

اين 3 خصوصيت را هرگز نبايد داشته باشيد!!

فقط سه گام تا داشتن احساس خوشبختي فاصله داريد!

زبان بدن و 10 نکته که بايد بدانيد

روشهاي عالي براي مقابله با احساسات منفي

تحليل زبان بدن مسي و رونالدو در مراسم بهترينهاي سال فوتبال 2017

چرا ما ايراني ها عادت به عذرخواهي نداريم؟؟؟

اعتياد به تلفن همراه و دنياي مجازي را چگونه از بين ببريم؟

چگونه به کسي که قصد خودکشي دارد کمک کنيم؟/به بهانه خودکشي هاي اخير

گفتن اين جملات پس از 40 سالگي، ممنوع!

با غم و اضطراب بعد از زلزله چه کنيم؟

چگونه دقيقه نودي نباشيم؟!!

هنگام وقوع زلزله بهترين کار چيست؟

زبان بدن چيست و 12 نکته که در مورد آن بايد بدانيد

چگونه مانند آهنربا ديگران را جذب کنيم؟

تحليل جالب زبان بدن کي روش بعد از قرار گرفتن ايران در گروه مرگ

تاثير باورنکردني اسم افراد بر سرنوشت و وضعيت روحي آنها

روشهاي شاد بودن در زندگي هاي سخت امروزي!!

نکته هايي براي سحر خيزي در صبحهاي سرد زمستان

مردي 40 ساله ام و بيشتر فکرم مشغول زنان است؟

مثبت انديشي با 7 روش ساده

تست روانشناسي : چقدر اعتماد به نفس داريد؟

5 جمله اي که هرگز نبايد به خودتان بگوييد