حرف هاي تلخ و تکان دهنده همسر هادي نوروزي
بعد از نود
بزرگنمايي:
حرف هاي تکان دهنده همسر هادي نوروزي:
سال 1394 براي پرسپوليسيها و به خصوص خانواده نوروزي يکي از تلخترين سالها بود چرا که هادي نوروزي کاپيتان پرسپوليس در حالي که تنها 30 سال و 3 ماه سن داشت به دليل عارضه قلبي در خواب از دنيا رفت تا شوک بزرگي به جامعه فوتبال، هواداران پرسپوليس و بخصوص خانوادهاش وارد شود.
با اين همه شايد بتوان عنوان کرد که بيشترين فشار روحي رواني به همسر مرحوم نوروزي وارد شد به طوري که او حالا بايد براي دو فرزندش هم پدر باشد و هم مادر.
خانم معصومه ابراهيمپور همسر مرحوم هادي نوروزي حالا پس از گذشت بيش از 5 ماه از فوت کاپيتان فقيد پرسپوليس بهتر ميتواند از روزهايي که هادي در ميان آنها نيست و همچنين لحظات پاياني عمر کاپيتان سرخپوشان صحبت کند.
اظهارات همسر مرحوم نوروزي را در ادامه مي خوانيد:
* قطعا سال 94 سختترين سال زندگي شما بوده است ميخواهيم براي شروع مصاحبه از روزهايي که بدون هادي نوروزي گذشته است صحبت کنيد.
- روزهاي تلخ هنوز هم ميگذرد و تمام شدني نيست. فکر نميکنم هيچگاه به نبودن هادي عادت کنم. 9 مهرماه يک شب واقعا سخت براي ما بود. يک ورزشکار حرفهاي فقط 15 دقيقه از خوابش گذشته که ناگهان قلبش ميايستد و فوت ميکند. شما حساب کنيد زني که در زندگي عادي از حشرات هم ميترسد از صداي تنفس سنگين همسرش از خواب بيدار شود.
همه چيز را به چشم خودم ديدم. هادي عزيزترين شخص زندگي من بود. آن شب عزيزترين نفر زندگيام مقابل چشمان خودم از دنيا رفت. وقتي هادي آنطور نفس ميکشيد فکر ميکردم خواب بد ميبيند هر کار ميکردم که بيدار شود بيدار نميشد. يک لحظه دستم به پيشاني هادي خورد و ديدم صورت او پر از عرق سرد است.
* وقتي اين صحنه را ديديد چه کار کرديد؟
- آن قدر شوکه شده بودم که گفتم هادي داري مي ميري؟ اولين کاري که کردم اين بود که در اتاق هاني را قفل کردم که اگر از اتاق بيرون آمد صحنههاي بد را نبيند. وقتي هاني روي زمين ميافتاد من به سختي او را بلند ميکردم اما آن زمان خدا آن قدر به من قدرت داد که او را به هر زحمتي بود بلند کردم. عزيزترين شخص زندگيام جلوي خودم پر پر ميشد و کاري نميتوانستم بکنم.
وقتي آن صحنه را ديدم تمام بدنم ميلرزيد. چون صداي تنفس هادي در ذهنم بود. هنوز هم اين کابوس با من است و نميتوانم آن شب و آن لحظات را فراموش کنم. تمام صحنههاي آن شب و حتي بيمارستان رفتن هادي هنوز هم در ذهن من است. از آن شب به بعد زندگي براي ما به شکل ديگري شده است و من به همراه دو بچه شرايطمان فرق کرده است. من بايد هاني و هانا را خوب و بدون استرس بزرگ کنم. بايد با همه اين شرايط و سختيها مبارزه کنم.
* همه کساني که هادي نوروزي را در زمان حياتش ميشناختند ميدانستند او فردي اهل خانواده است.
- بله. باور کنيد تمرينش که تمام ميشد اولين کاري که ميکرد با من تماس ميگرفت و حال من و بچهها را ميپرسيد. نزديک خانه که ميشد تماس ميگرفت تا ما آماده باشيم بيرون برويم. شما حساب کنيد که با همه اين مسائل بايد زندگي را دوباره بسازيد. آن هم در حالي که مسير زندگي ما به کل عوض شده است. هر لحظه هادي مقابل چشمان من است و هر کجا که ميروم او را ميبينم. من نميگويم به ديگران که از دست دادن شوهر سخت نيست اما براي من شرايط سختتر است چرا که هر جا ميروم ياد و عکس او مقابل چشمان من است.
* بازيهاي پرسپوليس را ميبينيد؟
- باور کنيد الان که بازيهاي پرسپوليس از تلويزيون پخش ميشود و ميدانم هادي در زمين نيست و بازيکن ديگري جاي او بازي ميکند حسادت نميکنم اما نميتوانم فوتبال را ببينم و به اتاق ميروم و به دور از چشمان بچهها گريه ميکنم. البته هاني زماني که پدرش زنده بود همه بازيهاي پدرش را ميديد اما الان که پدرش فوت شده با ذوق بيشتري بازيها را ميبيند.
وارد ششمين ماه فوت هادي شديم اما روزها و دقيقهها براي من به اندازه يک سال ميگذرد. البته خيليها ميگويند چقدر زود گذشت اما هر لحظهاش براي من به اندازه يک عمر ميگذرد. اين 6 ماه به اندازه 60 سال برايم گذشته است. بچهها بزرگتر شدند اما لذت بزرگتر شدن آنها اين بود که خود هادي بود و اين روزها را ميديد. نميدانيد وقتي بچهها با هادي بازي ميکردند او چه ذوقي ميکرد.
* از لحظههاي آخر زندگي هادي صحبت کنيد و اينکه در آن لحظات چه به شما و هادي گذشت؟
- هادي از جمله افرادي بود که نوشيدن چاي را خيلي دوست داشت و من هر روز صبح که او ميخواست به تمرين برود حتما چاي تازه دم به او ميدادم. چاي خوردن من با هادي بود اما حالا که او نيست ديگر لب به چاي نميزنم و نخواهم زد.
صبح روز چهارشنبه 8 مهر هاني مدرسه بود و هادي شب قبل کتابهاي درسي او را جلد کرده بود و کتابها را به هاني داد تا با آنها به مدرسه برود. هادي هر روز صبح خودش هاني را تا دم در ميبرد و او را تحويل سرويس ميداد و امکان نداشت روزي اين کار را نکند. هادي همه کارهاي هاني را انجام ميداد و حتي بند کفش او را ميبست و يادم ميآيد روزهاي اولي که هادي فوت شده بود و ميخواستم بند کفش او را ببندم کلي گريه ميکردم.
صبح روز چهارشنبه وقتي ميخواست به تمرين برود به من گفت شب با چند نفر از دوستان و آشنايان صحبت کنم تا شب به منزل ما بيايند. هادي به من گفت براي شام غذا درست نکنم چرا که خودش ميخواست غذا بخرد اما با خودم گفتم براي اينکه نشان دهم چقدر هادي را دوست دارم خودم غذا درست ميکنم. هادي به دليل اينکه بيرون زياد غذا ميخورد علاقهاي به غذاي بيرون نداشت و ترجيح ميداد غذاي خانگي بخورد.
* حتما شما براي آن شب غذا درست کرديد.
- من با هادي تماس گرفتم و گفتم شام را خودم درست ميکنم اما او گفت تو بچه کوچک داري و کار برايت سخت ميشود. هادي جزو بازيکناني بود که حتي اگر مصدوم بود و تمرين نميکرد بر سر تمرين حاضر ميشد. حتي موقعي که پايش را عمل کرده بود با عصا به تمرين ميرفت. آن روز صبح و بعدازظهر تمرين داشتند در حالي که او مصدوم بود. به همين دليل به هادي گفتم ظهر چهارشنبه بعد از تمرين به خانه بيايد. آن روز کلي سختي کشيدم تا غذايي که هادي دوست داشت را برايش بپزم. ظهر چهارشنبه هادي با من تماس گرفت و گفت که براي ناهار نميتوانم بيايم و پيش دکتر عليپور ميروم تا فيزيوتراپي کنم. بعد از تمرين عصر بود که هادي به خانه آمد و ذهنش خيلي مشغول بود به طوري که حتي يادش رفت براي ميهمانان شيريني بگيرد.
* همان شب بود که هادي تربت کربلا را به شما داد؟
- بله هادي که به خانه آمد يک بسته به من داد که من گفتم اين چيست و او گفت که اين تربت کربلاست. من پرسيدم که بايد اين تربت را چه کار کني. هادي گفت به من گفتند که تربت کربلا را با آب قاطي کن و بخور. من گفتم تربت را نخور اين تربت را روي کشاله پايت بمال تا مصدوميتت خوب شود. هادي هم گفت که شب وقتي خواستم بخوابم اين تربت را روي پاي مصدومم ميمالم تا ان شاءالله هر چه زودتر خوب شوم و فردا تمرين کنم.
آن شب هادي خيلي حالش خوب بود و کلي با هانا و هاني بازي کرد. ميهمانان آن شب ساعت 1 بامداد ميخواستند به خانهشان بروند که هادي گفت بيشتر بمانيد آن هم در حالي که هميشه چه ميهمان داشتيم و چه نداشتيم هادي امکان نداشت 11 و نيم شب به بعد بيدار باشد. آن شب اما اولين باري بود که به ميهمانان ميگفت بمانيد. براي من جالب بود که چرا هادي اين حرفها را ميزد. حتي ساعت 2 صبح که ميهمانان ميخواستند بروند هادي ميگفت بيشتر بمانيد. ميهمانان که رفتند هادي مشغول بازي کردن با هانا بود و براي او شعر ميخواند.
* بعد از آن هادي چه کار کرد؟
- هادي بعد از اين کارها به اتاق رفت و هانا را در آغوش گرفت اما چند دقيقه بعد در حالي که من اصلا صدا نکرده بودم گفت بله من را کار داري و از اتاق بيرون آمد. من که متعجب شده بودم گفتم من اصلا تو را صدا نکردم. برايم عجيب بود که چرا هادي با خودش حرف ميزد. هادي به من گفت معصومه تو مرا صدا کردي که گفتم من اصلا تو را صدا نکردم چرا که فکر ميکردم خوابيدي اما هادي گفت يک نفر مرا صدا زد.
من فکر کردم چون هادي خيلي خوابش ميآيد اين طور شده است. هادي به اتاق خواب رفت و وقتي من او را ديدم فهميدم که هانا را بغل کرده و با هم خوابيدهاند البته وقتي بيشتر دقت کردم متوجه شدم که هانا خواب است و هادي هنوز نخوابيده است. صبح پنجشنبه هادي 10 تمرين داشت. به من گفت ميخواهم فردا با تيم تمرين کنم. با تعجب از او پرسيدم تو که هنوز خوب نشدي و بايد دو ماه ديگر صبر کني. هادي گفت امروز دور زمين دويدم و درد نداشتم و از طرفي هم برانکو به من گفته تو کاپيتان تيم هستي و تمرين کن تا بازيکنان هم با جديت تمرين کنند.
* و بعد آن اتفاق عذابآور افتاد.
- 3 و 30 دقيقه صبح بود که هادي خوابيد در حالي که خيلي دلشوره داشتم. تازه در حال خوابيدن بودم که صداي تنفس هادي مرا از جا پراند. او به سختي نفس ميکشيد. هادي به سختي تنفس ميکرد و فکر کردم او خواب بد ميبيند و به او گفتم هادي بيدار شو خواب بد ميبيني. چند بار او را صدا کردم اما او تکان نميخورد.
* بعد از اينکه اين اتفاق افتاد شما چه کرديد؟
- اجازه بدهيد اين را بگويم. شب قبل از اين اتفاقات براي هادي پيامکي آمد. خواستم گوشي او را باز کنم که ديدم رمز موبايلش را عوض کرده است. البته هادي هميشه عادت داشت که رمز گوشياش را که عوض ميکند، به من بگويد. آن شب يادم رفت که از هادي بپرسم رمز تلفن همراهش چيست. زماني که آن شب حال هادي بد شد من به سرعت به سراغ تلفن همراهش رفتم تا با دوستانش تماس بگيرم. وقتي بالاي سر موبايل هادي رفتم يادم افتاد که او رمز موبايلش را عوض کرده و من رمز جديد را نميدانستم و به سر خودم کوبيدم که حالا چطور ميتوانم به دوستانش خبر دهم چرا که شماره موبايل هيچ کدام از دوستانش را نداشتم.
با خانه برادرش هم تماس گرفتم اما آنها عادت داشتند تلفن خانه را از پريز بکشند. انگار همه چيز دست به دست هم داده بود تا هادي آن شب از بين ما برود. در اين حين بود که با اورژانس تماس گرفتم و به همسايهها گفتم اين اتفاق افتاده. بعد براي امتحان کردن همان رمز قديمي موبايل هادي را زدم که ديدم تلفنش باز شد و فهميدم که دوباره رمز قبلي را روي تلفن همراهش گذاشته است. باورتان نميشود بگويم تمام عکسهاي هانا با پدرش در موبايل هادي بود و اگر تلفنش باز نميشد هانا هيچ گاه عکسهاي با پدرش را نداشت اما هادي رمز قبلي را روي موبايلش گذاشت تا دخترش بعدها بتواند عکسهاي کودکي خود را با پدرش ببيند.
در بيمارستان پرستاران ميگفتند او تمام کرده اما من نميتوانستم باور کنم. آن روز بهترين نعمت خدا که طلوع خورشيد است را در بدترين روز زندگيام ديدم. در حيات بيمارستان آتيه تک و تنها بودم که هادي فوت شده بود و همان زمان خورشيد طلوع کرد. خيلي سخت بود و ديگر از اين اتفاق بدتر در زندگي برايم رخ نميدهد.
* حتي قبل از فوت هادي گفته ميشد شما براي هادي هم همسر بوديد هم مادر. از آن روزها صحبت کنيد.
- ما از بچگي با هم بوديم. خانه پدري من و پدر هادي 20 متر هم با هم فاصله نداشت. در ابتدا ما کپورچال زندگي ميکرديم و 10 ساله بودم که به بابل رفتيم اما احد برادرم با هادي رابطه گرمي داشت. هادي در ابتدا کشتيگير بود و به همين دليل پدرم در بيشتر اردوها کنار او بود. من 16 ساله بودم که با هادي 20 ساله نامزد کردم. در تمام سختيهاي هادي من کنارش بودم. همراه با هادي درد پاهايش را من هم حس ميکردم و هميشه در کنارش بودم. درد کشيدنهاي هادي هيچ گاه يادم نميرود. من يک دختر 17 ساله بودم که از شمال به تهران آمدم و واقعا سختي زيادي کشيدم. همه سختيها را به خاطر عشقي که به هادي داشتم به جان ميخريدم.
* هادي بازيکني بود که سه گل در دربي زد و سه پاس گل در اين بازي داده بود اما کمتر کسي يادش ميآيد که او اهل کريخواني بوده باشد. او فرد درونگرايي بود و آيا با شما که همسر و شريک زندگياش بوديد از ناملايماتي که وجود داشت درد و دل ميکرد؟
- آخرين درد و دل هادي اين بود که يک روز به من گفت به نظر تو من ديگر بايد براي پرسپوليس چه کاري ميکردم که نکردم؟ گفت من سه گل در دربي زدم و 8 سال هم در پرسپوليس کار کردم. بارها من را بازيکن ذخيره گذاشتند اما آنقدر تلاش کردم تا به ترکيب اصلي برگردم. هادي به من گفت يادت ميآيد به پديده چطور گل زدم که گفتم کاملا يادم است و او گفت که ديگر کسي نميتواند اين طور گلي بزند.
هادي عادت نداشت از خودش تعريف کند اما زماني که در خلوت بوديم گاهي حتي بغض شبانهاش ميترکيد و گريه ميکرد. حتي زماني که در استاديوم به او فحاشي کردند گريه کرد اما هميشه ميگفت که عزت را خدا بايد بدهد نه بنده خدا. هادي هميشه به سه گلي که در دربيها زده بود افتخار ميکرد و ميگفت هر بازيکني آرزويش است که يک گل در دربي بزند. هادي به من ميگفت کار ديگر مانده که من براي پرسپوليس نکرده باشم؟ من به هادي ميگفتم که کار تو عالي بوده و هادي ميگفت که وقتي فوتبالم تمام شود با افتخار به تلويزيون نگاه ميکنم و ديگر حسرتي به دل ندارم.
* داستان شادي بعد از گل هادي چه بود که قلب نشان ميداد؟
- راستش نميدانم. يک بار اين کار را انجام داد و من به او گفتم هادي راستش را بگو قلب را براي که نشان دادي؟ او گفت آرم پرسپوليس در وسط دستانم بود و آن قلب را براي شما که خانوادهام است نشان دادم. هادي ميگفت که اين شادي گل حسي بوده و از طريق حسش به او الهام شده بود که اين کار را بکند. من تعجب ميکنم که هادي چرا با سکته فوت شد؟
البته او فرد درونگرايي بود و هاني هم به پدرش رفته است. وقتي فيلمهاي پدرش را به او نشان ميدهم بغض ميکند ولي گريه نه. يادم ميآيد يک بار هادي گل زد و اينقدر به او فحاشي شده بود که در بغل محسن بنگر گريه ميکرد و جالب اينجاست هر کسي براي هادي کليپ ميسازد از اين عکس استفاده ميکند که البته اين عکس مرا آتش ميزند.از همه ميخواهم اگر ميخواهند براي هادي کليپي بسازند از اين عکس استفاده نکنند.
* از روز تشييع پيکر هادي خاطرهاي داريد؟
- باورتان نميشود وقتي به استاديوم آزادي آمدم و ديدم 30 هزار نفر هادي را تشويق ميکنند واقعا ناراحت شدم چرا که هيچ گاه روي سکوها آنطور که هادي را روز تشييع جنازه تشييع کردند در زمان بازي کردنش تشويق نکردند. هادي گل ميزد يا پاس گل ميداد کسي ديگر را تشويق ميکردند. البته الان مردم لطف زيادي به ما دارند و من از همه آنها ممنونم.
هنوز که هنوزه باور نميکنم که ديگر هادي بين ما نيست. حتي ميداني که در بابل به نام او ساخته شده به نام مرحوم هادي نوروزي نيست. به هادي نميآيد که به او بگويند مرحوم نوروزي. باورم نميشود که ديگر هادي به خانه نميآيد و هنوز وسايلش را جمع نکردم. هنوز هم منتظرم که هادي برگردد. اگر همان طور که هادي روز تشييع جنازه تشويق شد در زمان زنده بودن تشويق ميشد او فوت نميکرد.
منبع:farsnews.com
-
۱۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۴:۰۳:۰۶ ب.ظ
-
۷۵۴ بازدید
-
-
چه خبر