بزرگنمايي:

چه خبر - شوهرم چشمش را به روي رابطه من با رئيسم بست و پول گرفت

وي گفت: چهار سال قبل زماني که آخرين سال تحصيلات دانشگاهي را مي گذراندم در يکي از مهماني هاي مختلط عاشق «شهروز» شدم اگرچه پدرم از نظر مالي در حد متوسط جامعه بود اما من به دليل اعتقادات ضعيفم تحت تاثير فرهنگ هاي غربي و اوج احساسات دوران جواني بي پروا در مجالس و مهماني هاي مختلط شرکت مي کردم تا اين که شهروز به خواستگاري ام آمد.

من هم که او را همراه اعتقادات خودم مي دانستم خيلي زود به عقدش درآمدم و زندگي زير يک سقف را شروع کرديم. آن زمان هيچ کدام از خانواده هايمان مخالفتي با اين ازدواج نداشتند. همسرم نيز تحصيلات دانشگاهي اش را تمام کرد و در يک کارخانه مشغول کار شد اما درآمدش کفاف مخارج شرکت در مهماني هاي مختلط را نمي داد به همين دليل اصرار داشت من هم سرکار بروم با آن که پدرم به تازگي فوت کرده بود و من عزادار بودم ولي نتوانستم در برابر اصرارهاي همسرم دوام بياورم و به ناچار در بخش سيستم هاي رايانه اي يک شرکت خصوصي به صورت قرارداد موقت مشغول کار شدم.

اما چند ماه بعد وقتي متوجه بارداري ام شدم تصميم به ترک آن شرکت گرفتم ولي همسرم به شدت مخالفت کرد. اين در شرايطي بود که مدير شرکت با رفتارهاي محبت آميزش سعي مي کرد خودش را بيشتر به من نزديک کند. قصد داشتم موضوع را براي همسرم بازگو کنم ولي جرئت اين کار را پيدا نکردم تا اين که وقتي سوءاستفاده هاي مدير شرکت زيادتر شد به بهانه وخامت حالم ديگر سر کار نرفتم ولي هنوز يک هفته بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود که مدير شرکت با همسرم تماس گرفت و پيشنهاد حقوق بيشتري را داد.

شهروز که فقط در انديشه پول بود مرا مجبور کرد تا سر کار بازگردم. از آن روز به بعد صميميت بيشتري بين مدير شرکت و همسرم به وجود آمد به طوري که او براي شهروز خودروي اقساطي خريد و مدام برايش خرج مي کرد. در اين شرايط همسرم از من مي خواست تا خودم را بيشتر به مديرشرکت نزديک کنم و او را راضي نگه دارم در حالي که دخترم به دنيا آمده بود مدير شرکت و همسرم بساط مشروبات الکلي و مواد مخدر را در منزل ما پهن مي کردند و رفت و آمدهايشان بيشتر شده بود طوري که همسرم چشم هايش را روي ارتباط نزديک من و مدير شرکت مي بست.

البته اين موضوع همه ذهنيت شهروز بود چرا که از همان ابتداي زندگي وقتي که با هم مشاجره مي کرديم مي گفت: «من به تو به چشم يک زن هرزه نگاه مي کنم و از ازدواج با تو پشيمانم!»

خلاصه آرام آرام آلوده گناه هاي وحشتناکي شدم و همسرم مرا مجبور به برقراري روابط نامتعارف مي کرد تا پول بيشتري براي خوشگذراني هايش داشته باشد. چند ماه بعد روزي به خودم آمدم که ديگر در مرداب گناه و فساد فرو رفته بودم. آن روز تصميم گرفتم ديگر به شهروز باج ندهم و خودم را از اين لجنزار و زندگي خفت بار بيرون بکشم اين بود که به همراه دختر کوچکم شهروز را ترک کردم و به خانه مادرم رفتم.

مدتي بعد هم در نبود همسرم به خانه آمدم و لوازم شخصي و مدارکم را با خودم بردم حالا هم اگرچه ريشه اين تباهي را در مجالس مختلط مي دانم و مقصر اصلي که بايد مجازات شود خودم هستم ولي ديگر نمي توانم به اين اعمال شرم آور ادامه بدهم شايد خدا هم از گناهانم بگذرد.

منبع: etedaal.ir