آخرین اخبار

به پسري بدنام پول دادم تا با عروسم رابطه برقرارکند و ... حوادث

به پسري بدنام پول دادم تا با عروسم رابطه برقرارکند و ...

  بزرگنمايي:

چه خبر - نقشه شيطاني مادرشوهر براي بدنام کردن عروسش

زن ميانسال که سال‌ها آرزو داشت خواهرزاده‌اش را به‌ همسري پسر خود درآورد وقتي فهميد پسرش دل در گرو دختري ديگر دارد زندگي آنها را به تباهي کشاند.
«آسيه» روي صندلي نشسته و به‌ گوشه‌اي خيره مانده بود. گاهي ناخودآگاه آهي عميق از درونش سر برمي‌آورد و دوباره چشم به کف پوش‌هاي رنگ و رو رفته اتاق مشاوره مي‌دوخت. انگار آمده بود تا بار سنگيني را که سال‌ها بر دوش کشيده بود زمين بگذارد. وقتي نوبت به شنيدن حرف‌هايش رسيد بي‌تابانه لب باز کرد: «پسرم دو سالش بود که خواهرم «سيمين» را به دنيا آورد. من دختر نداشتم و عاشق خواهرزاده‌ام بودم. آنقدر او را دوست داشتم که در همان سال‌ها با خواهرم قرار گذاشتم سيمين را براي پسرم نشان کنيم. ديگر همه فاميل مي‌دانستند اين دو مال هم هستند. هرچه «ميلاد» و «سيمين» بزرگ‌تر مي‌شدند موضوع براي ما جدي‌تر مي‌شد. اما اشتباه ما اين بود که هرگز در اين سال‌ها نظر آنها را نپرسيديم. من که آرزويي جز ديدن جشن عروسي آنها نداشتم کلي براي عروسم خريد کرده بودم. همه چيز خوب بود تا اينکه يک روز «ميلاد» به خانه آمد و پس از کلي اين پا و آن پا کردن، از من خواست که برايش به خواستگاري بروم. از اينکه خودش به زبان آمده بود، داشتم بال درمي‌آوردم. او را در آغوش گرفتم و بوسيدم و گوشي تلفن را برداشتم.
در حالي که اشک در چشمانم جمع شده بود به او گفتم همين حالا قرار خواستگاري را با خاله ات مي‌گذارم اما او گوشي را از دستم گرفت و در حالي که مقابلم نشست، گفت: «آن دختري که بايد برايم خواستگاري کني، «سيمين» نيست. اسمش «بهناز» است...» در حالي که از تعجب خشکم زده بود ميلاد حرفش را زد و از جايش بلند شد و گفت: «مطمئنم از او خوشت مي‌آيد...»
انگار آب سرد روي سرم ريخته بودند. از يک طرف نمي‌دانستم به خواهرم چه بگويم و از طرف ديگر هم طاقت ديدن ناراحتي پسرم را نداشتم. چند روزي با او کلنجار رفتم اما زير بار نمي‌رفت. برخلاف تصور ما ميلاد نمي‌خواست با سيمين ازدواج کند و عاشق بهناز شده بود. دست آخر هم آنقدر اصرار کرد که مجبور شدم برخلاف ميلم به خواستگاري «بهناز» بروم. عقد و عروسي بسرعت انجام شد و «ميلاد» و «بهناز» سر خانه و زندگي‌شان رفتند. زندگي‌شان خوب بود و «ميلاد» خوشبخت به نظر مي‌رسيد. اما رابطه من و خواهرم تيره و تار شده بود. سيمين افسردگي گرفت و من، «بهناز» را عامل اين اتفاقات مي‌دانستم و دلم با او صاف نمي‌شد.»
زن ميانسال به اينجاي داستان زندگي‌اش که رسيد بغضش را فرو داد و گفت: « با اينکه «بهناز» سعي مي‌کرد نظر مرا جلب کند و با من مهربان باشد اما من با بي‌رحمي او را از خودم مي‌راندم. هر روز فکر مي‌کردم چطور او را از چشم پسرم بيندازم که نقشه‌اي شيطاني به ذهنم رسيد.
در همسايگي خانه ما، پسر مجردي زندگي مي‌کرد. وضع مالي خوبي نداشت و در محل خوشنام نبود. چند روزي طول کشيد تا براي کاري که مي‌خواستم بکنم با خودم کنار بيايم اما انگار عقل از سرم پريده بود. بالاخره سراغ آن پسر رفتم و با دادن پول و شماره عروسم، از او خواستم نقش يک عاشق دل خسته را بازي و طوري وانمود کند که انگار عروسم با او رابطه دارد و به «ميلاد» خيانت کرده است. آن پسر کارش را خوب بلد بود. با اينکه «بهناز» تلاش زيادي براي اثبات بيگناهي‌اش کرد اما «ميلاد» نتوانست با او بماند و به اتهام خيانت طلاقش داد. خوشحال بودم اما وقتي ياد چهره معصوم «بهناز» مي‌افتادم، عذاب وجدان مي‌گرفتم. پول زيادي به آن پسر دادم و گفتم ديگر آن دور و بر پيدايت نشود. حال روحي پسرم خوب نبود، مي‌ترسيدم حرف «سيمين» را پيش بکشم. اما يک ماهي که گذشت، با هماهنگي خواهرم زمينه ملاقات آنها را فراهم کرديم و پس از کلي تلاش و زمينه‌سازي عروسي‌شان سر گرفت. فکر مي‌کردم پسرم را خوشبخت کرده‌ام اما هيچ چيز آن‌طور که مي‌خواستم پيش نرفت. وقتي خبر باردار شدن «سيمين» را شنيدم، آنقدر خوشحال بودم که هر روز پيگير حالش مي‌شدم مراقب بودم تا مبادا آب در دلش تکان بخورد اما وقتي بچه به دنيا آمد دنيا روي سرمان خراب شد. يک پسر معلول روي دستمان بود. با ديدن بچه اولين تصويري که در ذهنم نقش بست صورت معصوم و چشمان بي‌گناه بهناز بود و آهي که هنگام طلاق کشيد و رفت. مطمئن بودم اين بچه تقاص ظلمي است که در حق بهناز روا داشتم. يک سال بعد دومين فرزند پسرم و سيمين هم به دنيا آمد اما فرزند دوم آنها نيز معلول بود اين ضربه سختي براي ميلاد و عروسم بود تا حدي که «سيمين» نتوانست با شرايط سخت زندگي کنار بيايد و از «ميلاد» جدا شد. او بچه‌ها را رها کرد و رفت. حالا ديگر اوضاع روحي پسرم هر روز بدتر مي‌شد و هزينه درمان و نگهداري بچه‌ها هم سرسام آور بود.
در اين ميان من خودم را مقصر همه بدبختي‌هاي زندگي پسرم مي‌دانستم و احساس گناه و عذاب وجدان لحظه‌اي رهايم نمي‌کرد. مي‌خواستم همه چيز را جبران کنم. اما به هر دري مي‌زدم به بن‌بست مي‌رسيدم. خانواده «بهناز» بعد از آن رسوايي که من به پا کردم از آن محل رفته و هيچ کس از آنها خبري نداشت. حالم خيلي بد بود و به توصيه يکي از دوستانم به مشهد رفتم. در حرم امام رضا(ع) ضجه زدم و التماس کردم و از او کمک خواستم. وقتي از حرم بيرون آمدم فکرم هزار جا بود که ناگهان تصادف کردم و از هوش رفتم.
چشم باز کردم ديدم روي تخت بيمارستانم و پرستاري بالاي سرم است. باورم نمي‌شد «بهناز» بود. اول فکر کردم خواب مي‌بينم اما وقتي او با من صحبت کرد مطمئن شدم که خودش است. فکر نمي‌کردم امام رضا(ع) اين قدر زود حاجتم را بدهد. دردهايم را فراموش کرده بودم و فقط گريه مي‌کردم.
با همه بدي که به او کرده بودم او همچنان با من مهربان بود. اگر هيچ کس هم نمي‌دانست اما حداقل من مي‌دانستم که به‌خاطر خودخواهي خودم چطور او را آواره کرده ام. «بهناز» گفت: «بعد از جدايي و اتفاقي که افتاد مجبور شديم آن محله را ترک کنيم. روزهاي سختي را پشت سر گذاشتم اما بعد از آن تصميم گرفتم هر طور شده به زندگي برگردم. حالا پرستار شده و با يک پزشک ازدواج کرده‌ام و يک دختر زيبا و سالم دارم.»
از يک طرف براي او خوشحال بودم و از طرف ديگر به خودم لعنت مي‌فرستادم که چطور زندگي و خوشبختي پسرم را نابود کردم. همه چيزم را باخته بودم اما بايد هر طور بود از «بهناز» حلاليت مي‌گرفتم. اعتراف تلخ و سختي بود اما هر جور شد حرفم را زدم. «بهناز» با شنيدن حرف‌هاي من فقط گريه کرد و بدون هيچ حرفي اتاق را ترک کرد. يک ساعتي ديوانه وار گريه مي‌کردم که او برگشت و گفت: «عزيز خانم؛ شما را بخشيدم. من زندگي خوبي دارم اما «ميلاد» بايد شما را ببخشد...»
راست مي‌گفت بايد از «ميلاد» هم حلاليت مي‌گرفتم. اما او هنوز هم در شرايطي نيست که بتواند باور کند من همه اين کارها را به تصور خوشبختي او کردم. حالا من مانده‌ام و عذاب وجداني تمام نشدني و يک پسر افسرده که به خاطر خودخواهي من هرگز نتوانست خوشبختي را احساس کند.»


منبع: iran-newspaper.ir



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

تنبيه معلم، دانش‌آموز را روانه بيمارستان کرد

باند دختر رزمي‌کار و همدستانش متلاشي شد

قتل همسر در ملاقات زندان

کشف 288کيلوگرم هروئين از کاميون ايراني در اروپا

حريق يک مدرسه در محمودآباد

اعتراف به همسرکشي بعـد از 55روز

عامل تبليغ خاص آرايشگاه زنانه دستگير شد

بازداشت معلم به اتهام کتک زدن دختر دانش‌آموز

تهديد به انتشار تصاوير دختر جوان توسط خواستگار

خودکشي پدر به خاطر اعتياد پسر

مرگ 7 دختر و پسر در ويلاي دماوند

سارق موبايل‌قاپ زمينگير شد

زلزله 5 ريشتري هرمزگان را لرزاند

جوان ايراني بعد از قتل از کانادا گريخت و برگشت

توضيح پليس کرمانشاه درباره برخورد با يک مجرم

قاتل کودک 11 ساله: خودم قرباني تجاوز هستم

حمله انتحاري به اتوبوس سپاه در سيستان و بلوچستان

سقوط هواپيماي فوق سبک در کاشمر

پسر 12 ساله خودش را حلق‌آويز کرد

فريب دختران با خودروي شاسي بلند و ويلا

دانش‌آموز متهم به قتل معلم در آستانه اجراي حکم

کشته شدن 6 سرباز پاکستاني در مرز ايران

انهدام باند سرقت «اقدس گاو باز»

تجاوز به دختران جوان به بهانه تست بازيگري

دستگيري 8 نفر در ارتباط با حادثه زاهدان

گردش ماليِ عجيب قاچاقچيان انسان در ايران

محاکمه جواني که دلال ارز را کشت

قاتل «سُلاله» اعدام شد

قتل زن صيغه‌اي به خاطر فحاشي به مادر شوهر

قتل در افغانستان، دستگيري در ايران

ضرب و شتم دانش‌آموز اين بار در اروميه

آمريکا، يک پيرمرد 70 ساله را اعدام کرد

وقوع زمين لرزه 7.1 ريشتري در پرو

قصاص، عاقبت قتل به خاطر ظرف شستن

دستگيري مرد شيطان‌صفت در نياوران

سقوط يک فروند بالگرد اورژانس با 4 سرنشين

اسامي شهداي حادثه سقوط بالگرد اعلام شد

مردي با کمک پسرش زن خود را تکه تکه کرد

تجاوز مرد ماساژور به 4 کودک

جوان 27 ساله همسر و دخترش را به قتل رساند

خودکشي دسته جمعي در مرکز ترک اعتياد هرمزگان

سرقت 3 ميلياردي توسط کارمند اخراجي شرکت

تجاوز، پايان شوم عشق اينستاگرامي

ماجراي ضرب و شتم يک زن در نمايندگي سايپا

سقوط مجدد يک جنگنده هندي در مرز پاکستان

حمله سگ‌هاي ولگرد به يک خانم در لواسان

سرقت 500 ميليوني راننده سرويس مدرسه

کلاهبرداري با عنوان آژانس و تور‌هاي گردشگري

دستگيري مزاحم اينستاگرامي دختر جوان

نقشه سرقت از جواهرفروشي سعادت‌آباد لو رفت