بزرگنمايي:
چه خبر - پايان تلخ سلبريتي ها: از مرلين مونرو تا ون گوگ
براي فقير جماعت، هر چه بگويي پول، خوشبختي نمي آورد توي کَتش نمي رود، نگاه مي کند به خانه هاي بزرگ، اتومبيل هاي گران قيمت و حساب هاي پرُ از پول. تصور کن ستاره هم باشي، دوربين ها انتظار بکشند براي دوباره ديدنت، مردم صف ببندند تا هنرنمايي ات را ببينند، شهرت و محبوبيت هم سنجاق شود به ثروت و ديگر چه مَرگت بايد باشد که بخواهي پايان دهي به زندگي ات؟!
اينجاست که ماجرا فرق مي کند، بعضي که طعم پولداري را چشيده اند و تعدادشان هم کم نيست، مي گويند «پول به تنهايي خوشبختي نمي آورد»، شايد نبودش بدبختي بياورد اما تمامِ خوشبختي در اسکناس ها خلاصه نميشود، بايد دلت خوش باشد، شب که مي خوابي ذره ذره وجودت فرياد بزنند اميد به فردا را، قلبت تاپ تاپ بزند تا دوباره صبح شود و بروي پاي کاري که عاشقانه دوستش داري و از همه مهم تر کسي باشد براي دوست داشتن، عشق کني از ديدنش و عشق کند از ديدنت.
کم نبوده اند ستاره هايي که مجذوب مان کردند، درخشيدند و حسرتِ زندگي خوش نقش و نگارشان را بر دل مان گذاشتند ولي ناگهان يک روز، خورشيدِ لعنتي بيرون آمد و خبر دادند ستاره خودکشي کرده، کسي از غوغاي درونش خبر نداشته، پايان داده به زندگي غم انگيزش، همه چيز از بيرون، زيبا بوده و ستاره، خوابِ راحت نداشته. يکي از غير منتظرهترينهايش، رابينويليامز بود، امروز سالروز مرگِ اختياري اوست. بسيارند ستاره هاي عالم موسيقي، سينما، ادبيات و ورزش که شهرت و ثروت، روح عصيانگرشان را آرام نکرده و خودکشي را بهترين راه ديده اند. در اين گزارش مرور کرده ايم زندگي 10 ستاره نامداري که خودخواسته، نقطه پايان گذاشتند مقابل خطِ زندگي شان.
بيشتر بدانيد : 10 نويسنده معروفي که خودکشي کردند!!
رابين ويليامز
جايزه هايي در ويترين افتخارش بود که هر کسي آرزويش را داشت. جايزه اسکار، مهم ترين اتفاق سينمايي جهان را به خانه برد براي «ويل هانتينگ خوب»، دستش به «گلدن گلوب» و «گرمي» هم رسيد، يکي از تيپسازترين بازيگران هاليوود، سال 1993 نشست زير گريمي سنگين و شد «خانم داوت فاير»؛ پدري که اجازه ديدار با فرزندانش را ندارد، خود را به شکل زني پرستار درمي آورد و برمي گردد پيش بچه هايش، اسکار بهترين چهره پردازي نصيب گريموري شد که ويليامز را تبديل به يک پيرزن کرد. در ايران اما شايد بيش از هر فيلمي با «جومانجي» بشناسندش، همان «آلن پريش» معروف، يک جعبه بازي در ساختماني قديمي پيدا مي کند.
رابين ويليامز
جعبه اي جادويي که حيوانات عجيب و غريب را به شهر مي آورد. «جومانجي» با استقبال بسيار خوبي مواجه شد و سال 2017 دنباله اي مستقل هم برايش ساختند. ويليامز خوب بود و خوش اما در ظاهر، هميشه لبخندي بر لب داشت، به نظر آرام مي رسيد مثل هر پيرمرد ديگري، 3 بار ازدواج کرد و حاصلش 3 فرزند بود، ولي در 63 سالگي همه را شوکه کرد با خودکشي. سابقه اعتياد به الکل و مواد مخدر داشت، حلق آويز کرد خودش را در يازدهم آگوست سال 2014، مرگي دردناک، پارکينسون هم امانش را بريده بود، مرگش آمريکا را در غم فرو برد و حتي باراک اوباما، رئيس جمهور وقت آمريکا در پيامي توئيتري، درگذشتش را تسليت گفت.
بيشتر بدانيد : بيوگرافي رابين ويليامز, بازيگري که خودکشي کرد!
هيث لجر
کمتر کسي جراتش را داشت در نقشي ظاهر شود که برنده سه جايزه اسکار و 6 گلدن گلوب به نام خود ثبتش کرده، جک نيکلسون، «جوکر» بود در «بتمن» به کارگرداني «تيم برتون»، 19 سال بعد «کريستوفر نولان»، کارگردان صاحب سبک بريتانيايي – آمريکايي تصميم گرفت دومين «بتمن» خود را با حضور «جوکر» بسازد، سخت بود انتخاب بازيگري که نااميد نکند مخاطبان و منتقدان را، «هيث لجر» شد شخصيت شرور فيلم، جذاب بود و دوست داشتني با تمام خباثت هايش، گاهي ميخواستي «بتمن» را بفرستد تهِ چاه تا از لذت تماشاي خنده هاي شيطنتآميزش محروم نشوي، «لجر» درخشان بود و بي نظير، اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل را بُرد.
هيث لجر
اما ديگر نبود که برود روي سن، جايزه اش را بگيرد، براي مردم سخنراني کند و صداي تشويق شان را بشنود، يک سال قبلش از «ميشل ويليامز» جدا شد، همسرش هم بازيگر بود و در «کوهستان بروکبک» کنار هم درخشيدند؛ فيلمي که سه جايزه اسکار برد، «هيث» و «ميشل» هم نامزد جايزه شدند اما دست شان به اسکار نرسيد. قرص هاي ضد اضطراب، مُسکن و خوابآور زيادي خورد، مسموميت شديد و مرگ. گفتند تصادفي بوده اما بسياري بر اين باورند خودخواسته، قرص ها را رفت بالا، دوستدارانش هم معتقد بودند کابوس هاي شبانه اي که فرو رفتن در نقش «جوکر» برايش به يادگار گذاشت، وادارش کرد به خودکشي.
مريلين مونرو
زيباترين زنِ قرن بيستم، محبوبترينشان و شايد آرزوي نيمي از مردان آمريکا و حتي جهان. يکي از پولسازترين ستاره هاي قرن پيشين، کارگردان ها سر و دست مي شکستند «بلوندِ احمق» را بکشانند جلوي دوربين و تضمين کنند فروش فيلم هاي شان را. مردم عاشقش بودند، دخترها، موهاي شان را شبيه به او درست مي کردند و زن ها دوست داشتند «مريلين مونرو» باشند براي همسران شان.
مريلين مونرو
کمپاني مشهور «فاکس قرن بيستم» گوني سيب زميني تنِ «مونرو» کرد تا ثابت کند او در هر لباسي زيباست، نقش زن هايي عاشق و ابله را ايفا مي کرد اما ديوانه وار عاشق ادبيات بود، حتي چند شعر و کتاب به يادگار گذاشت، زندگي اش پر از هياهو بود، در 16 سالگي اردواج کرد، چند سال بعد همسر يکي از قهرمانان بِيسبال بود اما زندگي شان 9ماه بيشتر دوام نياورد، سال 1955 با «آرتور ميلر» نمايشنامه نويس شهير آمريکايي ازدواج و پنج سال با او زندگي کرد، سقط جنين هاي پياپي، افسرده اش کرد و معتاد شد به قرصهاي آرامبخش، «خارش هاي هفت ساله» اکران شد با نقش آفريني «مونرو» اما او ديگر نمي خواست «بلوند احمق» باشد، «دو قطبي» بود، يک روز شاد و روز ديگر غمگين، نتوانست بيش از 36 سال دوام بياورد، آن قدر قرص آرامبخش خورد تا به زندگي اش پايان دهد، هر چند برخي معتقدند توطئه هايي در کار بوده و «رابرت کندي» برادر رئيس جمهور سابق آمريکا را عامل قتلش مي دانند.
بيشتر بدانيد : در پرونده مرگ مريلين مونرو دست هاي خانواده کندي به خون آغشته است؟!+ تصاوير
ونسان ون گوگ
وقتي زنده بود نه پولي به دست آورد از هنرش و نه مي شناختندش، در گمنامي زندگي کرد و در گمنامي هم مُرد، سال ها گذشت تا دنيا «ونسان ون گوگ» را به عنوان يکي از بزرگترين و تاثيرگذارترين نقاشان تاريخ بپذيرد، 37 سالش بود که تصميم گرفت ديگر زنده نباشد، گوشه گير بود و غمزده. افسردگي، روحش را روز به روز مچاله تر مي کرد، نقاشي هايش هم سراسر التهاب بودند و تشويش، دو سال پيش از مرگش، گوش چپ خود را با تيغ سلماني بُريد، هر چند 130 سال مي گذرد از حادثهي «ون گوگِ گوش به دست» اما ترديدي نيست در اصالت ماجرا، صبح روز بعد غرق در خون يافتندش در بستر ولي به ياد نداشت چه کرده با خودش، عده اي مي گويند گوش چپش، صداهايي آزار دهنده مي شنيد و عدهاي ديگر معتقدند هديه اي بود گرانبها براي «راشل» معشوقهي روسپيِ «ونسان».
ونسان ون گوگ
ديگر هيچ چيز آراماش نمي کرد جز نقاشي، در دو ماه پاياني عمرش 90 تابلو کشيد، آخرين جمله اش روايتي بود کوتاه از زندگياش: «غم براي هميشه باقي خواهد ماند». گلوله اي از تفنگي معيوب، حسن ختامي بود بر کتاب زندگي «ون گوگ». مردم باور دارند خودکشي کرده اما تحقيقات از قتل به دست دو جوانِ مست حکايت مي کند و مي نويسد نقاش هلندي براي حفظ جانِ دو جوان، مسئوليت واقعه را به عهده گرفت.
بيشتر بدانيد : ونسان ونگوگ بخاطر شکست عشقي گوش خود را بريد!
توني اسکات
هنوز 40 سالش نشده بود که پر فروش ترين فيلمِ سال آمريکا را ساخت، «تاپ گان» با حضور «تام کروز» 176 ميليون دلار در سال 1986 فروش داشت، کم کم نام خود را به عنوان يکي از بزرگان سينماي اکشن مطرح کرد، فيلم هايش پر مخاطب بودند و خوب هم فروختند. «انتقام»، «مرديدرآتش»، «هوادار»، «روزهاي تندر»، «دشمن کشور» و «توقف ناپذير» از جمله فيلمهايي هستند که «توني اسکات»، کارگرداني شان را بر عهده داشت، برادرِ کوچک تر «ريدلي اسکات»، کارگردان نامدار هاليوود. تا 66 سالگي فيلم ساخت، 6 سال قبل از مرگش، رازآلودترين اثرش را ساخت؛ «دژا وو».
توني اسکات
يک اکشن جذاب با درونمايه علمي و تخيلي که «زمان» را به بازي مي گيرد. شد يکي از موفقترين فيلمهاي سال 2006. روح «اسکات» را اما ديگر هيچ چيزي ارضا نميکرد، نه سينما، نه شهرت، نه ثروت و نه خانواده. 68 سالش بود که رفت روي پل «وينسنت توماس»، ايستاد بالاي رودخانه، لحظه اي تامل کرد و بعد به پايين پريد، مردم شهادت داده اند که نيمه هاي روز ديده اند کارگردان معروف را روي پل، اتومبيلش را پارک کرده و به داخل آب پريده، يادداشتي درون ماشينش پيدا شد، نوشته بود ديگر اميدي به آينده ندارد و ميخواهد پايان دهد به زندگي اش.
امي واينهاوس
«وقتي دنيا «بيانسه» بارونه/ امي واينهاوس باشي مي ميري». يغما گلرويي در ترانه اي، خواننده بريتانيايي را نمادي مي دانست در برابر سلبريتيهاي پوشالي. «اميواينهاوس» يکي ديگر از ستاره هايي است که در «کلاب 27» ثبت نام کرد، توانا بود و حنجره اي منحصر به فرد داشت، «جَز» ميخواند، «سول»، «ريتم» و «بلوز» هم در کارهايش ديده ميشد، خانواده پدري اش هنرمند بودند و بيشترشان دستي بر آتشِ نوازندگي داشتند.
امي واينهاوس
مادربزرگش هم خواننده بود و تاثير زيادي بر علاقه «امي» به موسيقي گذاشت، مطرح شد و درخشيد، نامش را در کتاب «هزار و يک آلبومي که شما بايد قبل از مرگ بشنويد» قرار دادند، 60 بار نامزد دريافت جوايز مختلف شد و 23 بارش را از دست رقيبان ربود ولي اعتيادش به الکل، جوانمرگش کرد. تنها سه سال زمان برد از شروع مصرف تا زياده روي و مرگ. چند هفته کنارش گذاشت در تابستان 2011 اما نتوانست طاقت بياورد، برگشت، آن قدر خورد تا قلبش ايستاد، پزشکي قانوني ميزان الکلِ خونش را پنج برابر حد مجاز اعلام کرد، محافظش مي گفت چند ساعت قبل از مرگش، صداي خنده و موسيقي مي شنيده از داخل خانه ولي انگار «امي» بي صدا مي گريست و حتي نزديکترين محافظانش هم نميدانستند چه ميگذرد در دلِ ستاره.
بيشتر بدانيد : دليل مرگ امي واينهاوس!
جيمي هندريکس
يکي از اعضاي اصلي «کلاب 27» بود، همان گروه «جاويدان»، ستارههايي که در 27 سالگي پايان دادند به زندگي هاي شان. هر کدام شان هزاران و شايد ميليون ها طرفدار داشتند، الگو بودند و جوان ها، مدل موها و لباس هاي شان را با آنها سِت مي کردند. «جيمي هندريکس» يکي از مشهورترين هاست، گيتار را بدون استاد فرا گرفت، چپ دست بود و ابتدا گيتار را برعکس مي زد، با موهاي وزوزي و استيل خاصش، شد يکي از ستاره هاي دست نيافتني موسيقي، خودش آهنگ مي ساخت، خودش ترانه مي گفت، خودش ساز مي زد و خودش مي خواند، موسيقيهايش به خلسه مي برد دوستدارانش را.
جيمي هندريکس
مرگش هم مثل زندگي اش پُر از راز بود، مثل خيلي هاي ديگر نمي دانند قرص ها را خودش قاطي کرده و سر کشيده يا مشروبات الکلي و قرصهاي خواب آور با هم نساخته اند و از پاي درش آورده اند، شب قبلش بد مستي کرد در يک ميهماني شبانه، شبِ مرگ هم يک مشت قرص را بالا انداخت و «جيمي هندريکس» تمام شد. نزديک به نيم قرن از مرگش مي گذرد اما هنوز هم مراسم با شکوهي برايش برگزار مي کنند، بسياري از موزيسين هاي بعدش تحت تاثير سبک موسيقايي او قرار داشتند و هنوز هم جوان ها گوش مي دهند به صداي جادويي اش که خيلي زود خاموشش کرد.
ارنست همينگوي
يکي از مشهورترين نويسندگان تاريخ آمريکا، برنده نوبل ادبيات، يکي از بنيان گذاران سبک «وقايع نگاري ادبي»، به قدري عاشق دارد آثار ماندگارش که نزديک به چهل سال است مسابقه شباهت به «ارنست همينگوي» برگزار مي کنند، صدها نفر از نقاط دور و نزديک مي آيند تا شايد شبيه ترين شان بدانند به «پاپا همينگوي». بعيد است نام «پيرمرد و دريا» به گوش تان نخورده باشد، مي گويند يکي از صد کتابي است که بايد قبل از مرگ خواند، برايش نوبل گرفت، قهرماني ساده داشت داستانش، پيرمردي ماهيگير هر روز به جنگ طبيعت مي رود، طمع اما خشم دريا را برمي انگيزد و هماي سعادت، شانه پيرمرد را ترک مي کند. همينگوي در زندگي شخصي اش به هيچ وجه شبيه به کتاب هايش نبود، چهار بار ازدواج کرد، هر بار عاشق زني ديگر شد و رها کرد همسرش را!
ارنست همينگوي
سرآخر هم گربه اي به نام «عمو ويلي» شد همدمش، گربه اش تصادف مي کند و پاهايش ميشکند، «ارنست» در خانه، گلوله اي به سمت «عمو ويلي» شليک مي کند، به زندگي گربه پايان مي دهد تا ديگر درد نکشد، چند سال بعد تيري شليک کرد به سوي خودش، هر چند عده اي گفتند تير در رفته و او را کُشته اما آخرين همسرش اعتراف کرد به خودکشي يکي از بزرگترين نويسندگان جهان.
ويرجينيا وولف
شايد مشهورترين نويسنده زن تاريخ باشد، رمان مي نوشت، مقاله چاپ مي کرد، ناشر بود و منتقد و البته تفکراتي فمينيستي داشت که به چهره اي ويژه تر تبديلش مي کرد؛ «ويرجينيا وولف». «خانم دالووي» که به سبک سيال ذهن نوشته شده، يکي از ماندگارهاي اوست، همچنين «به سوي فانوس دريايي» و «اتاقي از آن خود»، از جمله آثار قابل اعتناي او هستند. در سال هايي مي زيست که دنيا درگير جنگ جهاني بود، بيماري رواني، دوره اي به سراغش مي آمد و روحش را مانند نام خانوادگي اش، چون «گرگ»ي سرکش، ناآرام مي کرد. 59 سالش بود که ديگر نتوانست تاب بياورد افسردگي را.
ويرجينيا وولف
آخرين رمانِ خود را با نام «بين دو پرده نمايش» به پايان برد، جنگ جهاني، روحش را در هم شکسته بود، جيب هايش را از سنگ، پُر کرد، رفت به رودخانه «اوز» در «رادمال». مرگ دردناکي را براي خود برگزيد؛ خفگي. جسدش را مقابل چشمان همسرش «لئونارد» سوزاندند و خاکسترش را در باغچه اي به خاک سپردند. «ويرجينيا» به حال و روزش آگاه بود، براي همسرش نوشت از جنون و البته ناتواني در برابر ديوِ بيماري. روحش قرار نداشت، نميدانست چه کند تا آرام بگيرد، مي گويند دوجنسگرا بود و همسرش هم اين موضوع را مي دانست. «وولف» هم پيش از فرشته مرگ، خودش دست به کار شد.
منبع : hamdelidaily.ir