بزرگنمايي:
چه خبر - گفتگو با همسر نادر ابراهيمي
ارديبهشت سال جاري، براي سي و سومين نوبت کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» اثر زندهياد نادر ابراهيمي از سوي نشر روزبهان تجديد چاپ شد؛ اثري که نام آن و محتوايش خاطرات و نوستالژيهاي بسياري را براي بخش زيادي از اهالي کتاب در ايران به همراه دارد و بدون شک داستان نگارش اين اثر نيز براي مخاطبان بالقوه آن ميتواند جذاب باشد. ابراهيمي با نگارش اين کتاب و خلق نثري مافوق تصور در سطور آن نام خود را بار ديگر به عنوان يکي از سلاطين نثر معاصر فارسي به ثبت رساند که البته در اين ميان تاييد مخاطبان نيز بر اين مساله صحه ميگذارد.
به بهانه انتشار چاپ تازهاي از اين اثر دقايقي را با فرزانه منصوري، همسر اين نويسنده نامدار معاصر به گفتگو نشستيم:
خانم منصوري، «چهل نامه کوتاه به همسرم» در چه شرايطي و چگونه نوشته شد؟
اين کتاب يکباره توليد نشد، يکباره کتاب نشد. نادر از زماني که ما نامزد بوديم از طريق نامه گاهگاهي با من صحبت ميکرد. بعد از اينکه زير يک سقف رفتيم اتفاق تازهاي رخ داد. نادر خط خوشي داشت و همه کساني که با او در ارتباط بودند دوست داشتند حتي به اندازه يک امضا به خط او چيزي براي خود به يادگار داشته باشند. با اين همه نادر تصميم گرفت که خط خود را تقويت کند و براي اين منطور استادي را به خدمت گرفت. استاد او آقاي بيژن بيژني بود از خوانندگان و خوشنويسان طراز بالاي کشور. آن موقع نادر به توصيه آقاي بيژني و براي تمرين چيزهايي مينوشت و براي دل خودش نيز تمرينهايي تدارک ديده بود که عبارت بود از نامه نوشتن به من. اين نامهها از نظر خط و مفهوم آن قدر جالب بود که من آنها را به در و ديوار خانه ميزدم. يادم هست ميهمان که داشتيم، آنها ميايستادند و اين نامهها را که به بخشهاي مختلف خانه متصل کرده بودم، ميخواندند و اکثر آنها ميگفتند ما هم ميخواهيم همين را به همسرانمان بگوييم اما بلد نيستيم! اين اظهار نظرها پس از يکي دو سال نادر را به فکر انداخت اين نامهها را بر اساس مسائلي که در زندگي مشترک زوجها هست, خطاب به من بنويسد و بعد به اين فکر افتاد که بد نيست ديگر زوجها نيز بتوانند آنها را بخوانند.
کل اين نامهها چهل عدد بود؟
نه. تعداد نامهها از چهل عدد کمتر بود و براي مبدل شدن به کتاب نادر به آنها تعدادي نامه افزود.
بعد از انتشار اين کتاب شما بازخورد قابل اعتنايي از آن گرفتيد؟
کتاب حال و هواي خوبي براي ما به ارمغان آورد. از افراد بسياري شنيديم که کتاب برايشان لحظات خوبي رقم زده است و حتي الان نيز اين مساله هنوز ادامه دارد. من 10 سال بعد از سفر نادر هنوز تماسهايي دارم درباره اين کتاب. خانمي بود که ميگفت چهل نامه براي من مثل ديوان حافظ ميماند و همواره کنارم است و يا دختران جواني که با من تماس ميگرفتند براي اينکه اجازه بگيرند اين کتاب را هم با جهيزيه خود به خانه بخت ببرند که البته تاکيد ميکردم که نيازي به اجازه نيست يا آرايشگري با من تماس گرفته بود که براي هر عروسي که به آنها مراجعه ميکند يک نسخه از اين کتاب هديه ميدهد. اينها همه بازخورد و نفوذ اجتماعي قلم نادر را ميرساند.
با کدام نامه بيشتر خاطره داريد؟
من همه آنها را دوست دارم همانطور که نميتوانم از ميان آثار نادر کتابي را به عنوان برتر انتخاب کنم و همهشان برايم برتر هستند، از ميان اين نامهها هم نميتوانم انتخابي داشته باشم. من بارها آنها را خواندهام و ويراستاري کردهام. همهشان براي من يک مزه را دارد و هنوز هم تاثيرگذار است. هنوز خواندن اين آثار گاهي گريه به چشمانم مياندازد و گاهي خنده بر لبم ميآورد. اين خاصيت همه آثار نادر است. البته اين کتاب چون مخاطبش من هستم برايم جايگاه خاصي دارد.
در شکلگيري محتواي ساير کتابهاي زندهياد ابراهيمي هم شما حضور داشتهايد؟
من در کتابهاي ديگر اينگونه حضور مستقيم ندارم. مثلا بارها از من پرسيدهاند که آيا شخصيت «عسل بانو» در يک عاشقانه آرام من هستم يا نه؟ و پاسخ دادهام که آن شخصيت من نيستم اما هر قصهاي بر اساس يکسري واقعيت شکل ميگيرد. شايد بخشهايي از من در اين شخصيت باشد و شايد بخشهايي از اين شخصيت که براي نادر برجسته بوده در من بوده باشد اما من به طور کامل اين شخصيت نيستم. درباره شخصيت «مارال» در کتاب «آتش بدون دود» هم اين سوال را از من پرسيدهاند و گفتهام که من به طور کامل و مطلق او نبودهام.
اين کتاب و ساير آثار آقاي ابراهيمي قبل از نهايي شدن به رويت شما ميرسيد؟
بله. بارها بدو بدو پيش من ميآمد و درباره اسم يک شخصيت و يا يک اتفاق در داستان از من نظر ميخواست. بارها از من سوال کرده بود که تو رفيق مني يا رفيق شير؟ و اشاره ميکرد به آن ضربالمثل معروف. به او ميگفم خودم را ميگذارم جاي مخاطب و فکر ميکنم از اين جملات چه نتيجهاي ميگيرد، چه خوشحالش ميکند و چه چيزي به او بر ميخورد. گاهي همين ديالوگها باعث ميشد در نگارشش ويرايشي را وارد کند. خودش در کتاب لوازم نويسندگي گفته بود که اولين ويراستار من همسرم است.
زندهياد ابراهيمي چطور سوژه آثارش را کشف ميکرد؟
آثاري که بعد از ازدواج ما خلق شد مثل چهل نامه و يک عاشقانه آرام و حتي مردي در تبعدي ابدي، بر اساس تجربيات يک زندگي پايه گذاري ميشد. من و نادر سفرهاي زيادي داشتيم و در اين سفرها تجربههاي متشرکي به دست آورديم. مثلا در دو کتابي که نام بردم از سفال زياد ياد شده است. من و نادر در ابتداي زندگي حتي يک سفال هم نداشتيم اما تجربه سفر ما را با شهرها و سفالهاي زيادي در آن شهرها آشنا کرد تا جايي که سرويس پذيرايي از ميهمان خانهمان را از جنس سفال آبي تهيه کردم. تجربه زندگي مشترک ما در نوشتن اين آثار بسيار به ما کمک ميکرد.
او در کتاب لوازم نويسندگي گفته کسي که ميخواهد نويسنده شود بايد به اطرافش زياد نگاه کند. يک جرقه گاه در ذهن شما شکل ميگيرد که بايد حفظ شود و روي آن فکر شود تا شايد اثري به دست بيايد.
از آقاي ابراهيم کار ناتمامي هم باقي مانده است؟
بله. رمان بر جادههاي آبي سرخ که درباره مبارزات مردم جنوب در حوزه خليج فارس نوشته شده است. اين رمان قرار بود 10 جلدي باشد اما نادر پنج جلدش را نوشته بود که سفر ابدياش شروع شد و کار ناتمام ماند. اين اثر اما به شکل فيلمنامه هم نوشته شده است و کامل هم هست اما در شکل رمان قصه هنوز کامل نيست. فيلم نامهها پيش من بايگاني است و در انتظار ساخت آن هستيم.
قصد انتشارش را نداريد؟
خير. با انتشارش ديگر مشخص نخواهد بود که چه کسي احيانا بخواهد آن را بسازد و حيف است داستان مبارزاتي که چنين زيبا نوشته شده است و از قضا مسئلهاش مسئله امروز ماست را هرکسي بخواهد بسازد.
کسي تا به حال سراغش نيامده؟
چرا يکي دو نفري آمدهاند. تلويزيون ميگويد بودجه اين کار را نداردو ديگراني هم که آمدند به نتيجه قطعي منجر نشد.
در اين سالها بحث پردامنهاي درباره تشکيل بنياد زندهياد ابراهيمي مطرح بوده است. اين مساله به چه فرجامي رسيد؟
چه بگويم. ما بنياد را که رها کرديم. بعد از دو سه سال برو و بيا که گفتند ميتواني بنيادي داشته باشي با مشکل مکان برخورديم. نامهنگاري ما براي دريافت مکاني براي تاسيس بنياد به نتيجه نرسيد. بعد از آن به فکر ايجاد کتابخانه موزه نادر افتاديم. ما پنج شش هزار جلد کتابهاي کتابخانه نادر و يادگارهاي او را داريم که ميشود مانند همه کشورها مبدل به يک موزه و کرفيت فرهنگي عظيم باشد. الان 10 سالي هست که نادر ميان ما نيست و از دو سال پيشش هم شروع کرده بودم که جايي براي اين منظور به ما بدهيد. در 10 سال گذشته به هر جايي که فکرش را بکنيد براي اين منظور نامه نوشتم. از شوراي شهر و شهرداري تا کتابخانه مجلس و انجمن مفاخر و بخش خصوصي. آخر آخرش يکسال است که گفتهاند يک جاي کوچک در پارک شفق را ميدهيم که آن هم دچار نامهنگاري و از اينجا به آنجا رفتن شد. امور اجتماعي شهرداري منطقه شش آخرين جايي بود که درگير اين ماجرا شد و واقعا نتيجهاي نداده است. هفته قبل که با من تماس گرفتند و گفتند براي فلاني هم نامهزديم گفتم که اين آخرين تير ترکش من است. اگر اين اتفاق نيافتد کتابهاي نادر را ميريزم وسط حياط و آتش ميزنم.
شهري که نتواند اتاقي بزرگ به يک هنرمند بدهد که چهار نسل از يک کشور دوستش دارند چطور ميخواهد ادعاي فرهنگ داشته باشد. ببخشيد. بهتر است گفتگو را به پايان ببريم.
منبع: mehrnews.com