ناگفته‌هايي از زندگي شخصي رهبري؛ آقا مظلوم نيست
چهارشنبه 15 فروردين 1397 - 4:42:35 PM
چه خبر - اصلا ما اعدامي که هيچي، کشيده بخور هم نبوديم

از سيد محمد حسن خامنه اي برادر کوچکتر رهبر معظم انقلاب تا کنون چندان مصاحبه يا اظهار نظر رسانه اي ديده يا شنيده نشده بود. گفتند ايشان همزمان با رهبر انقلاب و ديگر برادرشان در زندان کميته مشترک بوده اند. گفتند ايشان به دليل مانوس بودن با برادر شريف شان ناگفته هاي زيادي دارد از سبک زندگي، انديشه سياسي، فرهنگي و اجتماعي ايشان. همه اينها موجب شد تا راهي مشهد مقدس شوم و با او در يک گفت وگوي طولاني از ناشنيده هاي زندگي رهبر انقلاب بپرسم.
در ادامه بخش هايي از اين گفت‌وگو را بخوانيد:

- بناي ما اين است که گفت وگويي با حضرتعالي در مورد برادر بزرگوارتان داشته باشيم. شما خيلي کم تا به حال سخن گفته ايد. قطعا ناگفته هايي داريد که دانستن اش جذاب و خواندني است.

اگر شما دقت کرده باشيد در احوالات اخوي بزرگ، هادي آقا و من هيچ وقت نگفتيم برادرمان اينطوري گفته اند، برادرمان آنطور ميگويد. برادران آقاي هاشمي گفتند، بچه هاي آقاي هاشمي گفتند، ايشان بچه هايشان هم نگفته اند. بنابراين اين مشي ما نيست. ما خانه و بيرونمان تقريبا يکي است، يعني خيلي تفاوتي بين اخلاق داخلي و اخلاق بيروني مان برخلاف خيلي ها نيست. يعني اندروني و بيروني مان يکي است.

- با کدام يک از اين اخوان بزرگوار شما بيشتر اخت بوديد؟

من به لحاظ ته تغاري بودن، عزيزدردانه همه شان بودم. الان هم احساس ميکنم آقايان عنايت ويژه به من دارند. اين اعتقاد من است، حس من اين است که هم اخوي بزرگ و هم آقا، هادي آقا يک جور، حالا آقا هادي شايد کمتر، خواهرمان يک جور و ديگران اين يک مساله، مساله ديگري که هست، فاصله سني ما، رعايت کوچکتر و بزرگتر؛ مثلا من با هادي آقا در واقع يک حالت همبازي شبه همبازي داشتيم گرچه چند سال فاصله سني با هم داشتيم، اما يک جاهايي مشترک بوديم و بازي هاي خانه و بحث هاي خانگي، بچگي، 12-10 سالگي و مثلا ايشان بزرگتر بود، مثلا 14 سالش بود و من 10 سالم بود. اما آقا و اخوي بزرگ به لحاظ فاصله سني، يک حالت بزرگتري هم بر من داشتند. مثلا من را زير بالشان بگيرند، يک وقت من را جايي ببرند، محبتي کنند، مسافرتي بروند و سوغاتي براي من بياورند؛ مثلا مي گويم، اين حالت محبت گونه آنها به من بود.
يادم نمي رود آقا براي دامادي من با آن فولکس شان شب تا ساعت 12-11 براي آنهايي که جهاز را آورده بودند دنبال شام بودند. يعني دنبال اين کارها در مراسم باشند، در رفت و آمدها باشند، براي کارها، صحبتها، دخالت کنند، در واقع يک جورهايي مي شود گفت ايشان مثلا من را داماد کرد. البته پدر و مادر داشتم، ولي تمام زحماتش چون آن اخوي بزرگ تهران بودند، هادي آقا هم که زندان بود، خودم هم جوان بودم، تجربه اين کارها را نداشتم، ايشان تمام زحماتي که معمول است را کشيد. مثل امروز نبود و طوري ديگر بود، ولي متقبل شدند. حتي صحبت کردن با خانواده پدر خانم ما و رفت و آمدهايي که بود. حتي يادم هست در مجلس ما يک معده دردي داشتند که بعدها معلوم شد کيسه صفرا بوده است. از معده درد افتاده بودند آنجا و استراحت مي کردند. خلاصه محبت هايي که ايشان نسبت به ما داشتند. مثلا يک وقت هايي که باشگاه مي رفتند، مثلا آن وقت هايي که باشگاه جوان دو تا اخوي هاي بزرگ ما ميرفتند، من بچه بودم و من را هم مي بردند.

- باشگاه فوتبال بود؟

نخير، باشگاه باستاني.

- خانواده سياسي هم بوديد از همان اول؟

خانواده سياسي که قطعا.

- مبارزات سياسي اخوي هاي محترم و خودتان را بفرماييد که از چه موقع شروع شد، از چه سالي بود؟

مبارزه که از اول اينها مبارز بودند. آقا در گروه خودشان ليدر بودند، چون هم مدرس بودند، هم عالم بودند، هم جزو افراد مشخص بودند، از سالهاي بعد از 42 در مشهد ايشان شاخص بودند، طلبه فعال، جوان و سرحال و انقلابي بودند. منبر ميرفتند، سخنراني ميکردند؛ حالا نه منبرهاي حرفه اي، همين منبرهاي فصلي که طلبه ها مي روند. چون منبري ها بعضي ها شغلشان منبر است، بعضي ها نه، براي تبليغ مي روند منبر. يعني ايام محرم و صفر يا ماه رمضان، بخش تبليغي، البته درآمد هم داشت، ولي بخش تبليغي اش سنگينتر است و هدفهاي مشخص تري در داخلش است.

- در مورد بازداشت هم مي فرماييد؟

ما از وقتي يادمان مي آيد، ايشان يا فراري بوده يا زندان بوده است. ميرفت مثلا زاهدان منبر، بعد مي ديديم او را گرفتند، خبرش از تهران مي آمد. ميرفت سبزوار منبر يا کاشمر بعد خبرش مي آمد که گرفتند و بردند تهران. دائما، حالا کوتاه و زمان ها متفاوت بود، زمانها معمولا سه ماه، دو ماه و 40 روز متفاوت بود. ايشان خودشان بهتر ميدانند که چقدر بودند و من هم از آن موقع خيلي يادم نيست و اگر هم بگويم، خاطرات ايشان را خواندم و زندگينامه ها را ديدم، ميگويم، ولي خودم را هم که ديدم، اينطوري بود.
يک بار ديگر من را اشتباهي بردند به جاي هادي آقا بازجويي کنند که شانس آوردم، چون او را مي زدند، من را نزده بودند. او را مي زدند و خيلي هم شکنجه کرده بودند، خبر داشتم.
يک بيژن آژنگ خامنه اي اعدام شده بود. او کمونيست بود. آن خامنه اي او را به من چسبانده بودند. بيرون بعدا شايع شده بود که حسن را اعدام کرده اند. اصلا ما اعدامي که هيچي، کشيده بخور هم نبوديم. يک عدد در تهران کشيده به من نزدند، چون کاري با ما داشتند، ولي بيخودي نگه داشته بودند.

- همچنان روابط با حضرت آقا برقرار بود؟ يعني رفت و آمد داشتيد؟

ايشان تهران بودند. مي رفتيم و مي آمديم. رابطه ها رابطه برادري است، الان هم هست. منتها الان ايشان گرفتار هستند، من مشهد هستم، هر چند ماه يک بار ممکن است همديگر را ببينيم. يا روزي که من فرصت دارم، تهران هستم و بروم، ايشان خسته است، گرفتار است؛ نه اينکه وقت نمي دهند، مي گوييم، مي گويند اگر ميشود پس فردا بياييد. خب من پس فردا ميروم مشهد و نميروم. اينطوري است. قرار ميگذاريم. مشهد هم همينطوري است.

- روابط محدودتر شد به جهت فاصله اي که وجود داشت؟

بله، هم فاصله مکاني و هم اينکه ايشان بيکار که نبود. اولش که شوراي انقلاب بود، حالا آن وقتها بيشتر تهران که ميرفتم، ميرفتم منزل ايشان، ولي بعدها محدودتر شديم. ايشان رياست جمهوري بود، نميتوانستيم برويم، گير و دارش بيشتر بود؛ البته مي رفتيم، نه اينکه نميرفتيم. ولي اينطوري نبود که برويم در خانه زنگ بزنيم. معطلي داشت و شايد معطلي اش براي ما سخت بود. من هر وقت تهران ميرفتم، سه تا برادر هستند، خانه هرکدامشان يک شب ميرفتيم. از برادر بزرگ ميگرفتم تا هادي آقا هر شب ميرفتم خانه يکي از آنها؛ تا اين اواخر. بعد هم که خودم تهران زندگي کردم، تهران خانه داشتيم، زندگي داشتيم، مثل ميهماني؛ آنها مي آمدند، ما ميرفتيم، بچه هايشان، خانواده، مجالسي که داشتيم، در مجموع با هم رفت و آمد داشتيم.

- حضرت آقا در اين روابط فاميلي چطور هستند؟

بسيار صميمي.

- الان اين مشغله بزرگي که ايشان دارند، باعث شده که نباشند؟

دور نيستند. ايشان مقيد هستند و هر وقت مشهد تشريف مي آورند، فاميل مادري يا پدري يا خانواده شان را مي بينند. حالا بستگي دارد، يک وقت فرصتشان بيشتر است، در دو نوبت، يعني يک مقدار مفصل تر، يک وقت ادغام مي شود. همه با هم، فاميل، همه مي روند.

- الان روابط بين اخوي ها چطور است؟

خوب است.

- همان روابط گذشته را دارند؟

بله، روابط برادرانه است. مي روند، دعوت ميکنند، ماه رمضان ها يک افطاري ايشان خودشان را موظف کرده اند که حتما افطاري دهند. کسي هم توقعي ندارد، ولي حتما اين افطاري را ميدهند. مردانه يا يک وقتي امکانش را داشته باشند زنانه هم است، اما اگر نباشد مردانه است. فاميل ها؛ برادرزاده ها، برادرها. حالا بعضي مواقع اخوان مي روند، بعضي موقع ها اخوان نميروند که آنها هم گرفتاريهاي خودشان را دارند. بچه ها، جوان ها، داماد خواهر، داماد برادر، داماد اين برادر، عروس آن برادر، همه ميروند.

- روابطشان با آقازاده ها هم خيلي جالب است.

من از نزديک زياد نديدم. همين چيزي که بيرون ميآيد و ما ميبينيم، به نظرم خيلي تفاوت دارد با آقازاده هاي مثلا ديگر مسئولان و شخصيتها و اين نظر من است.

- شما هم مثل حضرت آقا خيلي کتاب دوست داريد، يعني مي خوانيد و وقت مي گذاريد براي کتاب؟

متاسفانه به آن شدت و به آن اهميت نه، ولي کتاب ميخوانم.

- مي‌دانيد آقا علاقه شان در کتاب و سينما در چه حوزه اي است؟

نه.

- پيش هم مي نشينيد، صحبت فيلم يا کتاب هم مي کنيد؟

بگذاريد من موضعم را نسبت به آقا بگويم. من وقتي خدمت آقا ميرسم، تا ايشان سوال نکنند، من جواب نميدهم. من شروع کننده و حرف زننده نيستم. اگر به صورت استثنا يک مطلبي را در ذهنم پرورانده باشم، آن هم موقعيت دارد. حالا احساسم چيست، يک احساس دروني است که از بچگي اينگونه بودم. من با اخوانم که همه شان محترم هستند و همه شان براي من عزيز هستند، رفاقت نتوانستم بکنم هيچ وقت. آقا و اخوي بزرگ با هم رفيق هستند، غير از برادري، هم حجره هستند، طلبه بوده اند، با هم بودند، مي رفتند، مي آمدند، گعده هايشان با آنها بود. هادي آقا با آنها رفاقت ندارد، يعني همنشين نبوده، نشست و برخاست نداشته، به دلايل خودش. من به دليل فاصله سني ام. بعضي از رفقاي من با هادي آقا رفيق هستند. من لطيفه تعريف کنم، هادي آقا نميخندد، ولي همان لطيفه را رفيق هايم تعريف مي کنند، خنک تر، مي خندد، چون قرار است روي برادرش به او باز نشود. من هم اينها را ميدانم و خودشان هم ميدانند. من خدمت آقا که ميرسم، هرچه مسن تر شدم، چون عقلم بيشتر شده، به مشکلات ايشان، به مسائل و درگيري هاي ايشان بيشتر واقف هستم، بنابراين براي ايشان حاضر نيستم مزاحمت ايجاد کنم، حتي مثلا يک وقتي اصرار ميکنند که حتما برويم ديدن آقا، ميگويم من آقا را در تلويزيون ديدم. برويم خانه، مزاحمت است. چون آقا مقيد است، وقتي ميرويم، تشريف مي آورند و مي نشينند روي صندلي، ما هم مينشينيم روي صندلي، نيم ساعت، سه ربع، کمتر، بيشتر، بايد ايشان بنشينند. حرفي هم ميزنند، ما هم استفاده ميکنيم، ولي من مي دانم، خب ايشان خسته است. صبح مثلا دو، سه ساعت جلسه داشتند، سه ساعت ملاقاتي داشتند، چهار تا ملاقاتي داشتند، مطالعه داشتند. درس دارند. حالا هم که در حسينيه درس خارج ميدهند، خب آنها هم مطالعه دارد، زحمت دارد، حوصله مي خواهد، بايد فکر آزاد باشد. خب جوانها اينها را نميدانند و فقط ميگويند برويم آقا را ببينيم.

- شما فرموديد که من سوال نمي کنم، حضرت آقا بيشتر طرح موضوع مي کنند.

آخر حضور ما دو نفري هم کمتر اتفاق افتاده است. دو نفري هم قرار نيست اتفاقي بيفتد، بچه هايم هستند، زنم هست، پسرم هست، دخترم هست، دامادم است.

- بيشتر با چه محوري صحبت ميکنند؛ مثلا فرهنگي صحبت ميکنند، اجتماعي صحبت ميکنند، سياسي صحبت ميکنند، فاميلي صحبت ميکنند؟

خيلي کلاسه خاصي ندارد، ايشان بنا به مقتضيات آن زمان صحبت ميکنند، اما آن چيزهايي که مربوط به کار است، مربوط به مملکت است يا مثلا گله منديهايي که از افراد وجود دارد. مثلا فلان رئيس جمهور، فلان وزير يا چيزهايي اينطوري که وجود دارد، موضوعات مملکتي را اگر کسي مطرح کند، يک توضيحي ميدهند، ولي خيلي باز نمي کنند قضايا را، دليلي هم ندارد.

- براي ارشاد سياسي در خانواده صحبت نمي کنند؟

منش ايشان ارشاد سياسي است. ايشان وجودش ارشاد است.

- مثلا به عنوان تذکر؟

اگر لازم بدانند بله. حتي پيغامي مثلا.

- پس مراقبت ميکنند؟

بله. من خودم براي همين مراقبم، وگرنه من بايد خيلي شلنگ و تخته بيشتري مي انداختم.

- شما در چه برهه اي خيلي دلتان براي آقا سوخت و احساس کرديد خيلي مظلوم شدند؟

آقا مظلوم نيستند. گفتند من مظلوم نيستم، نگوييد اين را.

- کجا احساس کرديد خيلي به ايشان اجحاف شده است؟

اجحاف هم نشده، بي معرفتي کردند، خب بي معرفتي را هر آدم بي معرفتي ممکن است انجام دهد. آقا مظلوم نيستند، آقا در اوج قدرت هستند. الان ايشان در اوج قدرت معنوي هستند.

- امسال هجمه هاي زيادي به ايشان وارد شد.يکي از آنها انتشار فيلم جلسه خبرگان بود.

من هم در فضاي مجازي ديدم.

- يک بخش هست که حضرت آقا اصرار دارند قبول نکنند اين پست را. حالا آنطرفي ها خيلي شيطنت کردند که آقا خودش، خودش را قبول ندارد. ولي از اين طرف اگر نگاه کنيد، نشان دهنده تقواي بالاي ايشان است. اين فيلم اتفاقا خيلي به نفع حضرت آقا شد. يعني من برداشتم اين است که هرکس ديد، برگشت گفت يک تواضعي ديده ميشود.

همين است که شما ميگوييد. همه اينها کار خدا است. کسي که براي خدا فداکاري ميکند، کار ميکند، براي خدا از چيزي دريغ نميکند مهمترينش جان و آبرو است، از بچه و از پول و از ثروت مهمتر است؛ آبرو و جان، اين دو عزيز است. ايشان هيچ دريغي ندارند. در نمازجمعه بعد از 88 هم ايشان صراحتا گفتند و قطعا خالصانه گفتند.

-گرايش سياسي داريد؟

بله، دارم. من راست هستم منتها ولايتي هستم. قبل از اينکه راست باشم، ولايتي ام. با چپي ها نيستم، با اينهايي که الان گروه اصلاح طلبي هستند، اصلاح طلب نيستم. ذاتم اصولگراست. الان ديگر اصولگرا نيستم. من و بچه هايم سعي ميکنيم منش آقا را دنبال کنيم.

- ميگويند آقا خيلي ساده زندگي ميکنند، زندگي شخصيشان، حتي در خوردوخوراک گفته بودند. يا مثلا ميهماني هاي خودماني ميرويد، خيلي تشريفات ندارند.

آقا يک نکته اي را به من گفتند، به من گفتند من خريد شيريني را در خانه حذف کردم. ايشان معمولا ميوه ديدارهايشان دو رقم بيشتر نيست. حتي اينجا که پذيرايي ميکنند، دو رقم است، سه رقم نيست. غذا هم يک رقم؛ يک خورشت.

- يعني حتي وقتي فاميل هم مي روند؟

بله، فقط يک خورشت. يعني تجملات مطلقا. تجملات و بي تکلف بودن غير از اين نمي تواند باشد. يک وقت شما برايتان آشپزخانه تان هميشه کباب و بگيروببند و گرم بوده، يک وقت نه، اصلا بند اين چيزها نبوديد. به فکر اين چيزها نبوديد که حالا چون ما اينجا رياست جمهوري شديم، بايد اينطوري باشد؛ نه. يعني اصلا اين قضيه نيست که ايشان تشريفات؛ يک تشريفات ويژه اي دارد براي خودش که آن تشريفات براي ايشان نيست، براي جايگاه است که آن جدا است.
محافظان، خودي، بگيروببند و حتي اتومبيل، يعني حتي اتومبيل هم مربوط به ايشان نمي شود. ايشان همين است، ايشان همين است که مي بينيد. غير از اينکه شما ميبينيد، همين است. يعني سعي در اينکه حتما دمپايي فلان مدل باشد، نه. سعي در اينکه حتما مثلا فرض کنيد فرش داشته باشد، نه. همين الان واقعا در خانه شان گليم است، موکت است در کتابخانه اي که است، اندرونش هم اگر پايين خانه است، آن هم همين است. ايشان مبل ندارند، در آشپزخانه شان احتمالا از اين صندلي هاي پلاستيکي است که پايين ديديد گوشه پارکينگ که من خريدم و فرستادم برايشان. خودشان حاضر نبودند حتي آن را هم بخرند، چون براي شخصيشان را که نميگويند رياست جمهوري يا دفتر رهبري بخرند، بايد از جيب شان بخرند؛ نميخواست بخرد. يعني صندلياش صندلي معمولي اي است. حالا آن صندلي اينطوري است که من هم تهران دارم از اين صندليهاي اينطوري، من چهار تا از آن را دارم. همان پشت حسينيه هم که شما ميبينيد آن صندليها را ميگذارند، آنها هم صندلي پلاستيکي است که براي دفتر است.
مبل هايشان هم مبل هاي ساده اي است. ايشان يک نکته اي را هم گفته اند که ما مثلا روي همين مبلها، نشستيم، بلند شديم، از زمان رياست جمهوري تا الان، طوري شده؟ اين طوري شده خيلي مهم است، اين لغت طوري شده را ما بايد اين را بدانيم.

- با کدام يک از آقازاده هاي رهبري بيشتر معاشرت داريد؟

من با هيچ کدام به تنهايي معاشرت ندارم. آنها هر وقت مي آيند، سه، چهار تايي با هم مي آيند چه در تهران قرار بگذاريم، چه اينجا که بيايند مشهد، قرار بگذاريم و خيلي مقيد هستند، خيلي احترام مي کنند، خيلي محبت دارند. هر چقدر بزرگتر باشند، درجه شان بيشتر است.

- شما به واسطه نسبتي که داشتيد، تا به حال واسطه شديد براي حل مساله اي يا اصلا ورود نکرديد؟

نه. من سعي کردم خدمت آقا کمتر چيزي ببرم و بياورم. البته همسرم گاهي اوقات نامه مي گيرد و مي برد، اما من مخالفم.

- آقا که رهبر شدند، شما در اولين ديداري که با آقا داشتيد، چه فرقي ديديد با گذشته؟

هيچي؛ هيچي به خدا.

-در يک جمله اگر بخواهيد برادرتان را که رهبر انقلاب اسلامي هستند را بيان کنيد، چه ميگوييد؟

نميدانم چه بگويم. يک انسان مخلص، يک بنده مخلص خدا به نظر من؛ باحقيقت، مخلص، همين اخلاصي که لغتش را شما گفتيد. يک بنده مخلص، فقط وظيفه بندگي اش را ايشان به نظر من انجام ميدهد.


منبع: khabaronline.ir

http://www.CheKhabar.ir/News/99718/ناگفته‌هايي از زندگي شخصي رهبري؛ آقا مظلوم نيست
بستن   چاپ