صدام قبل از اعدام در گفت‌وگو با تحليل‌گر ارشد سازمان سيا چه گفت؟
يکشنبه 10 دي 1396 - 10:24:03 AM
چه خبر - آخرين حرف‌هاي صدام در روزهاي قبل از اعدام

درست 11 سال پيش در 9 دي‌ماه سال 1385 و در ساعت 6:07 به وقت محلي، صدام‌حسين به دار آويخته شد. صدام را درست در محلي دار زدند که خودش همان‌جا تعداد زيادي از شهروندان عراقي را شکنجه کرده بود. موفق الربيعي رئيس سازمان امنيت دولت جديد، اجراي اعدام را بر عهده داشت و آرزو کرد که صدام به جهنم واصل شود. صدام به واسطه آرام‌بخش‌هاي قوي، خونسرد بود و زير لب اشهدش را خواند اما قبل از پايان اشهدش اهرم را از زير پايش کشيدند. او شروع به تقلا کرد اما زياد طول نکشيد ...

اما صدام قبل از مرگش در گفت‌وگو با بازجوي خود جان نيکسون تحليل‌گر ارشد سازمان سيا چه گفت؟

نيکسون در اين‌باره روايت مي‌کند: «در حين اينکه به سوال‌ها گوش مي‌داد، خونسرد بود. توجهم به اين جلب شد که چقدر سريع توانسته است خودش را با محيط اطراف و موقعيت تازه‌اش به عنوان زنداني وفق دهد. مثل کسي عمل مي‌کرد که هر شنبه شب به آنجا مي‌آيد و اين بخش منظمي از زندگي روزانه‌اش است. لحظه‌اي متوجه شدم که پشت دست راستش يک تتوي قبيله‌اي دارد؛ بين انگشت‌هاي سبابه و مياني و تتوي ديگري زير مچ دست راستش بود. دهانش همان‌گونه که در عکس‌ها و فيلم‌ها ديده بودم، کج بود. صد در صد مطمئن شدم که خود صدام حسين است.
صدام با صداقت به بسياري از پرسش‌ها پاسخ داد. دست کم آنهايي را که خودش مايل بود جواب بدهد. او چيزي درباره اينکه چطور از بغداد خارج شده يا چه کسي به او کمک کرده بود به زبان نياورد. گفت که متوجه نمي‌شود چرا اين سوال‌ها را از او مي‌پرسم: «چرا درباره سياست از من سوال نمي‌کني؟خيلي چيزها مي‌تواني از من ياد بگيري.» به او گفتم که درست است ولي اول از همه بايد يکسري سوال‌هاي مشخص بپرسم. طبيعتا من اين‌طوري بازجويي نمي‌کنم.
در يک موقعيت از صدام پرسيدم آيا حرفي براي گفتن دارد؟ او گفت: «بله» و سپس از رفتار خشن واحد نيروهاي ويژه با او هنگام دستگيري انتقاد کرد: «آيا اين طرز برخورد با رئيس‌جمهور يک کشور است؟اگر رئيس‌جمهور بوش در چنين موقعيتي بود و به دست عراقي‌ها اسير شده بود، فکر مي‌کنيد همين‌طور با او رفتار مي‌شد؟» با شک و دودلي به صدام نگاه کردم. اينجا مردي نشسته است که براي کشتن مردمش دو بار فکر نمي‌کند. حالا از زخم‌ها و خراش‌هايي که برداشته شکايت دارد. در واقع درست بود؛ نيروهاي ويژه با او خوب رفتار نکرده بودند. يادم مي‌آيد که شنيده بودم کسي به او مشت زده و گفته بود اين هم براي حادثه 11 سپتامبر!
هفته‌ها بعد در جريان بازجويي از صدام از او پرسيدم آيا تا به حال از بدل استفاده کرده‌اي؟ خنديد و گفت: «از کجا مي‌دانيد الان با يکي از آنها حرف‌نمي‌زنيد؟ شايد من بدل او باشم و خود صدام جايي قايم شده است.» سپس سرش را عقب برد و از ته دل خنديد: «نه! فقط يک صدام حسين وجود دارد!»
شروع کرد به نشان دادن جاي چند زخم و جراحت. بعد دشداشه‌اش را بالا زد تا آسيبي را که به پاي چپش وارد آمده بود، نشان دهد. زخم کهنه‌اش را ديدم و ناخودآگاه پرسيدم که اين همان زخمي است که در اثر تير خوردن در جريان تلاش براي کشتن قاسم برداشته بود؟ با يک خرناس تاييد کرد. اين آخرين قسمت کارم براي گرفتن تاييديه بود. ما آدم اصلي را دستگير کرده بوديم. ما صدام حسين را گرفته بوديم.
به او گفتم: «صدام! من در جريان هستم که زندگي خودت را صرف آن کردي تا جايگاهي در تاريخ پيدا کني و نهايت تلاشت را به خرج دادي تا دوران زمامداري‌ات را با ساختن بناهاي يادبود زنده نگه داري. چه احساسي داري وقتي مي‌بيني که همه اين بناها نابود شده‌اند؟» صدام تبسمي کرد. انگشت سبابه‌اش را نشان داد و گفت: «از تو مي‌خواهم به حرف‌هاي من گوش کني. من هرگز از کسي نخواستم مجسمه‌اي از من بسازد. اغلب اعضاي شوراي فرماندهي به من مي‌گفتند که صدام، ما مي‌خواهيم عکس تو را جايي نصب کنيم يا مي‌خواهيم مجسمه‌ات را بسازيم. من چه کاره بودم که اين دستور را لغو کنم؟»
صدام در اواخر عمرش آدمي مذهبي شده بود. انگيزه‌هاي مذهبي‌اش هم از برخي پيوندهاي مخفيانه‌اش با القاعده نشات نمي‌گرفت. فکر مي‌کنم تنها در غروب عمرش بود که مذهب به امري بسيار مهم در زندگي‌اش تبديل شد. اين تصميم بسيار شخصي بود اما وقتي مي‌خواست با بازجويي ما مخالفت کند به مذهب متوسل مي‌شد. اغلب اوقات وقتي روي موضوعاتي دست مي‌گذاشتيم که نمي‌خواست درباره‌شان صحبت کند، نگاهي به اطراف مي‌انداخت و مي‌گفت: «نگهبان کجاست؟ فکر مي‌کنم وقت نماز است!»
در يکي از جلسات وقتي که درباره هيئت حاکمه ايران پرسيديم، صدام تلاش کرد مانند يک سياستمدار برخورد کند. لحني بزرگوارمنشانه به خود گرفت ولي نمي‌توانست نفرتش را از ايراني‌ها پنهان کند. حرف زدن درباره ايراني‌ها او را پريشان مي‌کرد: «ايراني‌ها مردماني غير قابل اعتمادند. همه را دروغگو مي‌دانند. ابتدا يک چيزي مي‌گويند و بعد خلاف آن رفتار مي‌کنند. روحيه ايراني اين طوري است. ايران به اسم اسلام همچنان به دنبال توسعه‌طلبي در جهان عرب است. آنها فکر مي‌کنند اگر زمانه اجازه مي‌داد، رهبري آزادسازي قدس را بر عهده مي‌گرفتند. آنها فکر مي‌کنند که مي‌توانند ملت عرب را رهبري کنند.»
صدام ساعت‌ها درباره ايران حرف زد. کمتر موضوعي اينقدر او را به حرف مي‌آورد. احساسش اين بود که کشورش در طول جنگ، غيورانه عمل کرده و آزمون ميان ارتش‌هاي دو کشور ثابت کرده که عراق، جنگ‌جويان قابل‌تري داشته است. صدام اصرار داشت که ايران مسئول خصومت‌ها بوده است.
دسامبر 2006 بود و من مامور ديدن اعدام صدام در مقر سيا در لانگلي بودم. صدام بيشتر وقت‌ها مي‌گفت که از مرگ واهمه‌اي ندارد و به نظر مي‌رسيد که با پايان کارش کنار آمده است. به احتمال زياد مرگ برايش تسکين بود. او در زندان و با تحقيرهايي که در جريان محاکمه‌اش تحمل مي‌کرد، کنار آمده بود. فکر مي کردم اعدام صدام از تلويزيون پخش مي‌شود اما اعدام او در تاريکي شب، پس از نيمه‌شب رخ داد؛ به گونه‌اي که يک بالگرد آمريکايي، صدام را از زندان برداشت و با انتقال به محلي ديگر او را تحويل دولت مالکي داد. صدام سپس از سوي تحويل‌گيرندگان فورا به زيرزمين ساختمان يک وزارتخانه برده شد. آنچه جهانيان فرداي آن روز ديدند به عقيده من شوک‌آور بود. در ويدئويي که با تلفن همراه ضبط شده بود، صدام در حالي ديده مي‌شد که بالاي يک سکوي موقت برده شده و ماموران اعدام پايين سکو ايستاده‌اند.
* بخش‌هايي از اين گزارش برگرفته از کتاب «بازجويي از صدام» به قلم جان نيکسون است.


منبع:isna.ir

http://www.CheKhabar.ir/News/86836/صدام قبل از اعدام در گفت‌وگو با تحليل‌گر ارشد سازمان سيا چه گفت؟
بستن   چاپ