چه خبر - آيا از ترس مرگ است که به ديگران کمک ميکنيم؟
جورج برنارد شاو، نمايشنامهنويس ايرلندي، در سوسياليسم براي ميليونرها (1896) کنايۀ لطيفي داشت: براي ثروتمند
«واقعاً مهم نيست پولش صرف کار خير شود يا نه، به شرط آنکه با بخشش اين پول وجدانش آرام شود و جايگاه اجتماعياش بهتر شود».
آيا او حق داشت اينقدر بدبين باشد؟
واقعيت امروزي آن است که سهم ثروت خصوصي در برآوردهکردن نيازهاي اجتماعي بسيار اندک است.
حداقل ميتوانيم به خودمان دلداري بدهيم که چرخ مؤسسات غيرانتفاعي بدون مبالغ اهدايي کلانثروتمندان هم ميچرخد. ولي آيا ثروتمندان بدون بخشش «دوام» ميآورند؟
نوعدوستي چه نيازهايي را برآورده ميکند؟ آيا دليل بخششمان آن است که دنيا جاي بهتري شود يا وظيفهمان را در قبال اجتماع انجام دهيم؟ يا انگيزۀ کارهاي خيريه، دلايلي نهچندان نجيبانه است، مثلاً فشار همتايان يا جايگاه اجتماعي يا يک نوع مصرف به قصد خودنمايي؟
مطالعات نشان ميدهند که، در کل، افرادي که احساس خوب دارند کار خوب ميکنند. و به همين ترتيب، افرادي که کار خوب ميکنند احساس بهتري پيدا ميکنند. ثروتمندان هم استثنا نيستند. کمک به خيريه آن بخشهايي از مغز را فعال ميکند که به پاداش و لذت مربوط اند.درست است که ثروتمندان دلايل متمايزي براي کمک به خيريهها دارند، مثلاً ميل به اينکه وارثانشان «تباهي اخلاقي» به ارث نبرند. ولي آنها هم مثل ديگران با بخششهايشان هويتِ خود را تقويت ميکنند، و احتمالاً احساس گناهشان را کاهش ميدهند.
شاو با آن کنايههاي تيزهوشانۀ خاص خود گفته است:
«فرد با امضاي يک چک اعتبار اخلاقي ميخرد، کاري که سادهتر از چرخاندن چرخ دعا [در آيين بودايي] است».
آيا از ترس مرگ است که به ديگران کمک ميکنيم؟
اولين کسي که عمل خيريه را به بهبود وجهۀ عمومي فرد نسبت داد، اقتصاد دان اسکاتلندي قرن هجدهم آدام اسميت بود که گفت تصميمگيريهاي اخلاقي نظري و عملي افراد بسته به آن است که ناظر بيطرف چه قضاوتي دربارۀ آنها دارد. ريشۀ اين ايده به ديالوگي دربارۀ عدالت در جمهوري افلاطون ميرسد، که گلاکون به سقراط ميگويد مردم فقط زماني اخلاقي رفتار ميکنند که فکر کنند در معرض نگاه ديگراناند.
از يونان باستان به 2009 برويم که دون اريلي، اقتصاددان رفتاري در دانشگاه دوک در کاروليناي شمالي، مشغول تحقيقي بود که انگيزۀ تظاهر در کمک به خيريه را بررسي ميکرد. اين پژوهش دريافت که ظواهر چنان مهماند که حتي بر انگيزههاي مالي نيز چيره ميشوند. در آن آزمايش، شرکتکنندگان به دو گروه تقسيم شدند که از هر گروه خواسته ميشد ترکيبي از حروف را روي صفحهکليد تايپ کنند. به آنها گفته شد اگر بيخطا تايپ کنند، قدري پول به نام آنها به صليب سرخ داده ميشود، که البته مبلغش در حد چند دلار بود.
در گروه «خصوصي» افراد فقط امتياز مبالغ اهدايي خودشان را ميديدند، اما در گروه «عمومي» از هر عضو خواسته ميشد مبلغ اهدايياش را علناً به ديگران اعلام کند. در نهايت، اعضاي گروه عمومي دو برابر بيشتر از اعضاي گروه خصوصي ترکيب حروفشان را درست تايپ کردند. در يکي از مراحل بعدي آزمايش، پژوهشگران آزمودند که آيا افراد حاضرند از پاداش ماليِ نوعدوست بهنظرآمدنشان چشمپوشي کنند؟ در گروه عمومي، افزودن يک مشوق مالي شخصي اثر اندکي بر نرخ موفقيت در تايپ صحيح داشت، اما نرخ موفقيت در گروه خصوصي را 35% افزايش داد.
ترديدي نيست که تظاهر ميتواند به تبيين اوجگيري نوعدوستي مدرن کمک کند. در ايالات متحده در اوايل قرن بيستم، کساني که تازه به ثروت رسيده بودند از طريق بخشش ميتوانستند به جايگاه دست يابند. پولدارهاي «جديد» و کمک به خيريه آن بخشهايي از مغز را فعال ميکند که به پاداش و لذت مربوطاند
«قديم» در پروژههاي عمومي کلان رقابت ميکردند، مثلاً موزۀ تاريخ طبيعي آمريکا در نيويورک و سالن اُپراي شهر نيويورک. ميتوان اسامي افراد اهداکننده را در برنامۀ ارکسترهاي فيلارمونيک، داخل بروشورهاي دانشگاهي و روي ديوار بيمارستانها، ديد. اگر اهداکنندگان دلواپس برند شخصيشان نبودند، اين نمايشها بيمعني ميشدند. در چند مورد مستند در دانشگاههاي آمريکايي، فقط حدود 1 درصد از اهداکنندگان تقاضا کردند گمنام بمانند. افرادي که ميگويند نشان و شهرت دلايل اصلي کمک ثروتمندان به چنين نهادهايياند، اغلب به اين آمار ارجاع ميدهند. و وقتي يک فهرست عمومي از مبالغ اهدايي تهيه ميشود، اکثر افراد دقيقاً حداقل لازم يا اندکي بيشتر اهدا ميکنند تا جايشان در فهرست حفظ شود.
برخي پژوهشگران، رفتار اهداکنندگان را با منطقي اقتصادي تبيين ميکنند:
اهداکنندگان از مبالغ اهداييشان سود ميبرند. وقتي فردي به يک دانشگاه کمک ميکند، لابد انتظار دارد فرزندش در آنجا درس بخواند. ولي در سال 1990، اقتصادداني به نام جيمز اندروني در دانشگاه کاليفرنيا-سنديهگو نشان داد که اين مدل، مثل مدل نوعدوستي ناب، همۀ دلايلي را پوشش نميدهد که افراد براي بخشش دارند. او گفت که اهداکنندگان شايد از «درخشش گرم» ناشي از بخشش لذت ميبرند. مثلاً حاميان آثار هنري همانقدر که ميخواهند به هنر کمک کنند، مايلاند خود را عاشق هنر هم بدانند.
آيا از ترس مرگ است که به ديگران کمک ميکنيم؟
گاهي افراد در مواقعي کمک ميکنند که ميلي به اين کار ندارند، صرفاً چون امتناع برايشان دشوار است. پژوهشگران در دانشگاه کاليفرنيا-برکلي در آزمايشي براي جمعآوري کمک به خانههاي مردم رفتند. به تعدادي از خانهها يک آگهي دادند که ميگفت چه زماني براي گرفتن پول سراغشان ميروند، و به مابقي يک آگهي دادند که زمان مراجعه را مشخص نميکرد. در نهايت، مجموع مبلغ جمعآوريشده از آنهايي که از زمان مراجعه خبر اولين کسي که عمل خيريه را به بهبود وجهۀ عمومي فرد نسبت داد اقتصاددان اسکاتلندي قرن هجدهم آدام اسميت بود داشتند، 17درصد کمتر از بقيه بود.
آنها اين آزمايش را دوباره تکرار کردند، اما روي آگهي اعلاميه يک گزينۀ اختياري «مزاحم نشويد» هم اضافه کردند. پول جمعآوريشده از گروهي که اين گزينه را علامت زده بودند، 35% کمتر از کساني بود که از زمان مراجعه بيخبر بودند.
البته اکثر مبالغ اهدايي کلانثروتمندان تقديم اعانهجمعکنندگان گمنامي نميشود که درِ خانهها ميروند، بلکه تقديم همکاران و دوستاني ميشود که امتناع از تقاضايشان دشوار است، بهويژه اگر آن همکاران و دوستان خواستار کمک به خيريههايي باشند که خودشان علمدارش هستند.
همچنين به خاطر داشته باشيم مسائلي که نوعدوستان در صدد حلش هستند، اغلب نتيجۀ چيزهايي مثلِ تصميمات دولت، اختصاص منابع، وضعيتِ حقوق بشر و حقوق مالکيت است. اگر نوعدوستان ميخواستند اقدام عميقتر و معنادارتري کنند (اگر به حکومت يا نهادهاي ديگر ميپيوستند)، ميتوانستند اثر ماندگارتري بر رفاه عمومي داشته باشند. ولي نوعدوستان اغلب ميلي به ورود به سياستگذاري عمومي و دولتي ندارند، و ترجيح ميدهند مبالغ اهداييشان صرف جبران نقائص حکومت شود. همين نشان ميدهد که اولويتهايشان واقعاً چيست.
احتمالاً يافتن تبييني واحد براي همۀ اين روندها ناممکن است. آنها در شبکۀ پيچيدهاي از انگيزهها و منافع فعاليت ميکنند که هم عناصر نوعدوستانه و هم عناصر خودخواهانه دارد. دامنۀ متنوعي از انگيزههاي خودخواهانه در ميان اهداکنندگان وجود دارد (چون افراد با يکديگر فرق ميکنند)، و به رقم اهدايي هم ربط دارد (اندازۀ اهدا مهم است). پُل شرويچ، استاد جامعهشناسي بوستونکالج، مدعي است که، بهجاي يک مجموعۀ تعريفشده از دلايل روانشناختي، ملغمهاي از اقتضائات و تصميمات آني است که ثروتمندان را به بخشش واميدارد. او تعبير «زندگينامۀ اخلاقي»2 را براي توصيف ظرفيت شخصي و قطبنماي اخلاقي هر فرد ابداع کرده است.
شايد بديعترين پاسخ به پرسش «چرا بخشش ميکنند؟» را روانشناس مشهور ارنست بکر داده باشد.او در کتاب انکار مرگ3 (1973) که برندۀ جايزۀ پوليتزر شد، توضيح داد انسانها براي مقابله با آگاهيشان از فناپذيريِ انسانها به فرهنگ متوسل ميشوند. ما سعي ميکنيم به زندگيمان معنايي بدهيم که پس از مرگمان هم دوام داشته باشد. در غير اين صورت، براي پرتکردن حواسمان از آن «وحشت» وجودي، مشغول سرگرميهاي کرختيآور ميشويم، که امروزه ميتواند برنامههاي تلويزيوني واقعنما يا رسانههاي اجتماعي باشد.
اکثر مبالغ اهدايي کلانثروتمندان تقديم اعانهجمعکنندگان گمنامي نميشود که درِ خانهها ميروند، بلکه تقديم همکاران و دوستاني ميشود که امتناع از تقاضايشان دشوار است داده باشد.
منبع: وبسايت ترجمان
http://www.CheKhabar.ir/News/85827/کمک کردن به نيت خير انجام مي شود و يا بهبود جايگاه اجتماعي ؟