زنانگي هايي که مهراوه شريفي نيا دوست نداشت کسي ببيندشان
شنبه 4 آذر 1396 - 1:58:59 PM
چه خبر - گفت و گو با مهراوه شريفي نيا

مهراوه شريفي نيا با اغلب ستاره هاي سينما تفاوت دارد و اين شايد به شرايطي برگردد که او در آن رشد کرده است. وقتي شما در هشت سالگي در فيلمي بازي کنيد که آنقدر خوب ديده شود و جداي از حضور ستاره هاي بازيگري و کارگرداني محمدرضا هنرمند، استاد عبدالله اسکندري گريمت کند، جلوي دوربين نعمت حقيقي بايستي و پدر و مادر هر دو در آن کار حضور داشته باشند، معلوم است که نگاهت به بازيگري و هنر متفاوت مي شود.
حالا که سال ها بعد است، او که بارها درباره زندگي خاص خودش و شرايط ويژه اي که کودکان دهه شصت داشتند صحبت کرده و در کيميا هم بخشي از آن را بازي کرده است، در فيلمي بازي مي کند که موضوعش بحران سي سالگي دختراني است که ازدواج نکرده اند و براي آن برنده يک جايزه معتبر بين المللي مي شود. گفتگوي خواندني با او در مورد همه اين مسائل است و البته صميمي و مهربان مثل خودش.


فکر مي کردم بازيگري جزئي از زندگي من است

شما برنده بهترين بازيگر نقش اول زن در جشنواره «بريدجز» يونان شدي، بنابراين مي خواهيم بيشتر به بازيگري و فرآيند بازيگر شدن شما بپردازيم. مي خواستم بپرسم اولين باري که فکر کردي مي خواهي بازيگر بشوي کي بود اما ديدم تو قبل از اين که فکر بکني بازي کني يا نه، در سن هشت سالگي بازيگر فيلم «دزد عروسک ها» شدي. حالا سوال را اينجوري عوض مي کنم. اولين باري که مي خواستي بازيگر شوي مربوط به قبل از «دزد عروسک ها» بود يا بعد از آن؟
- آن موقع ها مثل الان نبود که همه بخواهند بازيگر شوند يا بفهمند بازيگري يعني چه. از وقتي خيلي کوچولو بودم يعني بعد از انقلاب فرهنگي که دانشگاه ها باز شد، مادر من به دانشگاه يعني دانشکده سينما تئاتر مي رفت و من هم با او مي رفتم. آن موقع پنج سالم بود و حتي به مدرسه هم نمي رفتم اما در تئاترهاي دانشجويي که در دانشکده برگزار مي شد، هر کس براي بخش اطفال بازيگر مي خواست از من استفاده مي کرد. خود مامان هم براي امتحاناتش مرا مي گذاشت روي صحنه به عنوان گدا يا يک بچه در يک موقعيت ديگر و از من اينطوري استفاده مي کرد. يعني به عنوان بچه در اين نمايش ها بازي هاي کوچولوي اينجوري داشتم. سر دزد عروسک ها هم آقاي هنرمند و اسکندري مرا ديدند و خوش شان آمد و تست لباس و بازي. براي من بازيگري چيزي نبود که من فکر کنم مي خواهم يا نمي خواهم، چون آن موقع فکر مي کردم بازيگري جزئي از زندگي من است. يعني از بچگي براي من اينگونه بود که زندگي مي کنيم، مدرسه مي رويم، در فيلم بازي مي کنيم، مامان و بابات سر کار هستند، ناهارت را بايد خودت گرم کني و ... من فکر مي کردم زندگي اساسا همين است.
... از مواردي که مي خواستم در موردش صحبت کنيم فيلم «پرسه در حوالي من» است که شما به خاطرش جايزه بازيگري گرفتي شامل همه اين موارد هست و تو نقش دختري را بازي مي کني که در حوالي 30 سالگي است و اين يعني دهه شصتي هم هست...
- بله. بچه هاي دهه 60 بچه هايي هستند که حتي کارتون ها و فيلم هايي که مي ديدند هم اينطوري بود که تا بايد آدمي قوي باشي، سختي بکشي تا بتواني به مادرت برسي و مثلا مادرت را بغل کني. هاچ زنبور عسل، دختري به نام نل، حنا، هايدي و همه همين حالت ها را داشتند و همه اين را القا مي کردند که تو بايد دختر کوشا و مسئوليت پذيري باشي. من هم به خاطر شغل پدر و مادرم هم هر روز زمان هاي زيادي را تنها بودم و اين کارتون ها هم اين تاثيرها را با شدت بيشتري روي من مي گذاشت و فکر مي کردم شرايط درست زندگي همين است. اين که پدر و مادرت نباشند و تو از پس همه چيز بربيايي و بازيگري هم جزو همين زندگي است. من بعضي وقت ها امتحان داشتم اما بايد مي رفتم سر صحنه و آنجا گريه مي کردم که بايد بروم خانه مان چون امتحان داشتم و در سن 9 و 10 سالگي امتحان براي تو خيلي مهمتر است. تازه فکر مي کنم سال 70 يا 71 بود که فيلم عروس مطرح شد و چيزي به اسم ستاره وارد سينما شد و زيبايي شناسي و اساسا فضاي سينما تغيير کرد. الان بچه 9 ساله هم فکر مي کند که برود بازيگر شود اما آن موقع ما از اين فکرها نمي کرديم چون کلا دوتا کانال داشتيم و آرزوي مان هم اين بود که يا معلم شويم يا مجري برنامه کودک.

نقش پدر و مادرت در آنچه که از بازيگري آموخته اي چه بوده است؟

مامان من واقعا يک معلم عالي است و کلاس هاي بازيگري اش هم فوق العاده است. مادر البته الان کلاس ندارد اما براي کلاس هايش خيلي انرژي مي گذارد و حال خوبي به آدم مي دهد. مادر درهاي جالب احساسات آدم را باز مي کند، درهايي که اصلا فکر نمي کردي در وجودت هست. مادر در کنار بازيگري خيلي هم روانشناسي خوانده و بازيگري دغدغه اوست. او ليسانس کارگرداني تئاتر دارد و تئاتر و کارگرداني و همه اين مسائل برايش خيلي مهم است و من اين شانس را داشتم که هر چه که تحقيق کرده و ياد گرفته را در اختيار ما بگذارد و از همان هشت سالگي اين تمرين ها را با من انجام مي داد. او از بچگي مثل شاگرد مرا پروراند. پريروز که زنگ زد به من تبريک بگويد صدايش خيلي خوشحال بود و من گفتم اين خوشحالي تو بيشتر به اين خاطر است که من هر چه که هستم نتيجه زحمت ها و درس هاي توام و مشاوره هاي بابا. واقعا تربيت من به ويژه تربيت هنري ام توسط اين دو نفر بوده.
يک بار در يک مصاحبه گفته اي که «دختري به نام نل» را خيلي دوست داشتي،چرا؟
- بله، خيلي دوستش داشتم. سر دزد عروسک ها هم شب کار بوديم و من صبح که مي آمدم مي خواستم ببينمش اما آنقدر خسته بودم که خوابم مي برد. خيلي دوستش داشتم. او هم تنها و دنبال مادرش بود. آن موقع همه کارتون ها و فيلم ها اين طوري بود و کاراکترها براي ساده ترين اتفاقات زندگي مثل بغل کردن مادر و پدرشان بايد سختي مي کشيدند. سينما و زندگي براي من در هم ادغام شده بودند. بعدا که رفتم مدرسه فهميدم که همه بچه ها اينجوري نيستند و مامان شان شب قبل براي آنها خوراکي آماده مي کند و خيلي از کارها را خودشان انجام نمي دهند.
يعني تازه فهميدي که تا الان سرت کلاه رفته است...
- (خنده) نه کلاه، تو وقتي چيزي را به دست مي آوري ممکن است چيز ديگري را از دست بدهي. من هنر را در اين خانواده به دست آوردم و از آن طرف يکسري چيزهايي که بچه هاي ديگر داشتند را از دست مي دادم. اشکالي هم نداشت و ندارد. من به داشته هايم نگاه مي کنم نه نداشته هايم و فکر مي کنم وقتي آدم ها به داشته هاي شان نگاه کنند درصد حب و بغض بسيار پايين مي آيد.
کمي هم از پدرتان بگوييد:
. من در خانه اي بزرگ شدم که يک ديوار خالي نداشت و همه اش کتابخانه بود. کتاب هايي که مال پدرم بود و همه را خوانده و خلاصه نويسي هم کرده بود. اين يک شانس است و شايد بزرگ ترين شانسي است که من داشته ام. من شانس داشته ام که در خانه پدر و مادري بزرگ شده ام که خانه شان پر از ادبيات و هنر بود و به تو اجازه نمي داد اوقاتت را به بطالت بگذراني. يک وقت هايي پول تو جيبي ام تمام مي شد و به بابا مي گفتم به من پول بده. مي گفت برو توي کتابخانه کتاب هاي جلال آل احمد را به ترتيب رقعي و وزيري و غيره مرتب کن و اين کار و آن کار را بکن تا من به تو پول بدهم. به اين ترتيب هم براي تو شغل ايجاد مي کرد و هم نمي گذاشت مفت خور بار بيايي.
گفتي که براي بازي در اين فيلم مجبور شدي يکسري حس ها که در درون خودت بود و قائم شان کرده بودي را بيرون بکشي تا بتواني اين نقش را بازي کني و دختري را نشان بدهي که علاقه به مادر شدن دارد و نگران ازدواج است و ... آيا اين فيلم باعث شد فکر کني به اين که مي خواهي ازدواج کني؟
- نه. شايد توي اين فيلم يا حتي در سريال «خداحافظ بچه»، چيزهايي که در خودم سرکوب شده را بيرون مي آوردم و بازي مي کنم و عشق به بچه را نشان مي دهم. من بچه هاي ديگران را خيلي دوست دارم اما در دل خودم حتي يک لحظه هم حس نمي کنم که خودم بچه داشته باشم چون آدم مسئوليت پذيري هستم و نمي توانم بي خيالي طي کنم و اساسا بچه دار شدن به درد من و گرفتاري هايي که دارم نمي خورد. در فيلم البته اين گونه نيستم و بايد همه اين حس ها را در خودم زنده کنم. کمي سخت است و شايد آدم را افسرده کند اما بعد از تمام شدن فيلم بايد به خودت کمک کني. من به تراپي مي روم تا درست شود و بتوانم به زندگي نرمال خودم بازگردم.پرسه در حوالي من اينطوري بود و من بايد در درون خودم مي گشتم. در «کيميا» من خيلي از خودم دور بودم اما سايه «پرسه در حوالي من» دختري است که در آستانه 30 سالگي است، کلافه است از زندگي اش و از خودش مي پرسد که چرا شوهر ندارد و بچه ندارد و نگران است. من واقعا اين کلافگي را داشتم. اين نقش خيلي نقش سختي هم بود چون تو بايد از درون خودت چيزهايي را بيرون بکشي که هميشه سعي کردي آنها را نبيني. من اصولا به سنم فکر نمي کنم و به مسائل ديگري هم که سايه با آنها درگير بود فکر نمي کنم اما در پرسه بايد به آنها فکر مي کردم. اينها همه بخش هاي پنهاني وجود يک زن است و تو بايد چيزهايي را از درون خودت بيرون بکشي و بازي کني که دوست نداري کسي آنها را ببيند. اين فيلم خيلي فيلم متفاوتي بود. خيلي کم ديالوگ است و من اصولا در فيلم هايم هميشه ديالوگ زياد يا نريشن داشتم و اينها به من کمک مي کردند ولي آنجا نه. همه چيز در سکوت بود و اين بازي در سکوت برايم تجربه جديد و جذابي بود. فکر مي کنم يکي از دلايلي هم که در جشنواره هاي اسپانيا و يونان ديده شده هم همين است که آنها هم اين مدل نگاه به زن را دوست دارند و اين نگاه در آنجا پذيرفته شده است. در اين دو جشنواره حتي يک داور ايراني هم در هيات داوران وجود نداشت و اين جايزه ها براي من خيلي خوشايندتر است. طبيعتا نزديکي خود من به نقش هم خيلي موثر بود و شايد خيلي از دختران که در اين شرايط هستند اين حس را به خوبي درک کنند.
اما شايد اين حال را دختران دهه 60 درک کنند و دختران دهه 70 آن را نفهمند. قبول داري؟
- براي آنکه آنها هنوز 30 ساله نشده اند. اين بحران، بحران بعد از دهه 30 است. اين دختران دهه 60 هستند که با خودشان مي گويند من هنوز ازدواج نکردم و بچه ندارم. من خودم هم همين هستم و البته دلم هم نمي خواهد. البته شايد من هم اگر خانواده اي داشتم که مي خواست به من فشار بياورد اين دغدغه من هم مي شد اما خدا را شکر که من خانواده اي دارم که اصلا کاري به اين حرف ها ندارند. آنها به من اعتماد دارند و مي دانند که من تکليفم با خودم روشن است اما دختران ديگر ممکن است اين حالت را نداشتند.


منبع: مجله ديده بان

http://www.CheKhabar.ir/News/84300/زنانگي هايي که مهراوه شريفي نيا دوست نداشت کسي ببيندشان
بستن   چاپ