آرزويي که پولاد کيميايي هنوز به آن نرسيده است!
يکشنبه 25 تير 1396 - 11:19:16 AM
چه خبر -

گفت و گو با پولاد کيميايي به مناسبت تولد 37 سالگي اش

اين مصاحبه را مي خوانيد:

انگار در زندگي واقعي هم سعي مي‌کنيد شاداب و جوان باشيد. به قولي در زندگي هم مي‌خواهيد مثل سينما جوان اول باشيد.
بله، سعي مي‌کنم از زندگي‌ام لذت ببرم. لذت بردن را هم در ماجراجويي مي‌بينم. طوري بار آمدم که مي‌دانم ريسک کردن آدم را سرزنده نگه مي‌دارد. دوست ندارم هر روز زندگي ام بر اين منوال باشد که کيفم را بردارم و به آموزشگاه بيايم و هميشه دنبال پول باشم. اين مسير مرا از ذات زندگي دور مي‌کند. من دوست دارم با طبيعت باشم و بتوانم جاهاي جديدي را ببينم و دلم مي‌خواهد کارهايي بکنم که شايد از آنها مي‌ترسيدم. همين حس ماجراجويي است که به فيزيک آدم هم انتقال پيدا مي‌کند و باعث مي‌شود صورت خسته‌اي نداشته باشد.

در 37 سالگي به آرزوهايتان در زندگي و بازيگري رسيده‌ايد؟
در بازيگري و سينما که قطعا به آن نرسيدم. اين‌که چه چيز در ذهن من بود و چرا آن اتفاق هنوز برايم نيفتاده، نياز به توضيح دارد. به نظرم هر هنرمندي اگر بخواهد باقي بماند، بايد از طريق درست دنبال راهي براي ماندگاري باشد. هنرمند بايد کاري کند که احترام او در جامعه حفظ شود. در اين ميان هنرمنداني هستند که هيجان‌زده توسط توده مردم انتخاب مي‌شوند، اما چون بدون پشتوانه‌اند و حرفي براي گفتن ندارند، بتدريج حذف مي‌شوند. يک دليل اين حذف اين است که خودشان هم نمي‌توانند دست به نوآوري بزنند. برخي دنبال اين هستند که هر روز به عرف جامعه بي‌اعتنا باشند و جنجالي در سينما به پا کنند و به اصطلاح روي بورس باشند، اين کار شايد در مقطعي جواب بدهد، ولي واقعا در درازمدت نتيجه نمي‌دهد و درنهايت قضاوت مردم درباره اين افراد منفي خواهد بود. ترجيح من اين است که کارم را بتدريج، بي سروصدا و بدون هياهو انجام دهم. نمي‌خواهم براي موفقيت و پيشرفت، موقعيتي را گدايي کنم و بگويم حتما به عنوان يک هنرمند به من احترام بگذاريد. دنبال اين هستم که اين موضوع براي من به مرور زمان و به شکل درستي اتفاق بيفتد. البته خدا را شکر احساس مي‌کنم در همه اين سال‌هايي که بازيگري کرده‌ام، کارنامه‌ام را خراب نکرده‌ام. هميشه سعي کرده‌ام در هر فيلم و هر نقشي آرام و مطمئن قدم بردارم. هيچ‌وقت کاري را براي پول انتخاب نکردم يا اين‌که بخواهم سالي دو سه فيلم در اکران داشته باشم.

در کودکي دنبال جشن تولد بوديد و احيانا مراسم خاصي برايتان مي‌گرفتند؟
تا زماني که مادر بود، جشن تولد هم بود، اما از وقتي مادر رفت، ديگر هيچ‌کس جشن تولد را به آن شکل ويژه برايم نگرفت و هميشه خيلي معمولي از آن عبور کرديم.

يادتان هست بهترين هديه‌اي که گرفتيد، چه بود؟ چيزي بود که خيلي دوستش داشته باشيد؟
آن هديه را از مادرم گرفتم. خيلي سال پيش و وقتي بچه بودم، عضو تيم بسکتبال نوجوانان هامبورگ بودم. آن موقع اوج ظهور غول‌هايي بود که در ليگ ان.بي.اي بازي مي‌کردند، از جمله مايکل جردن که من عاشق و رواني او بودم. همه مدل لباس‌هاي او را داشتم. يادم هست يک بار کفش جديد او به بازار آمد که خيلي هم گران بود. همه شب و روزم اين بود که چطور مي‌توانم اين کفش را داشته باشم. دوست داشتم به همه بچه‌هاي مدرسه بگويم اين کفش آخري جردن را هم دارم و مهم تر از آن با اين کفش بسکتبال بازي کنم. اما با همه سختي‌هاي زندگي در آلمان و با اين‌که پدر هم نبود، مادرم آن کفش را براي تولدم خريد. من خيلي چيزها از مادرم ياد گرفتم که خيلي خوب بود و در آن مهر وجود داشت. يک خاطره ديگر هم از مادرم بگويم که آن هم جالب است؛ کريسمس بود و آنجا (آلمان) طبق سنتي که دارند بابانوئل مي‌آيد و روز عيد هديه‌هايي براي بچه‌ها مي‌آورد. با اين که من مسلمانم، اما بچه بودم و دلم مي‌خواست. خيلي با غم خوابيدم و صبح هم با اين حال بيدار شدم و مي‌دانستم خبري از هديه نخواهد بود. به مادرم گفتم چرا اين‌طوري است؟ مثلا اگر بابانوئل براي من هم هديه بياورد، چه اتفاقي مي‌افتد؟ مادرم گفت حالا خوب خانه را بگرد، شايد براي تو هم هديه آورده باشد. من هم گفتم نه خبري نيست، تا صبح بيدار بودم. گفت بگرد، شايد چيزي باشد. من هم گشتم و يک کادوي خيلي خوشگل پيدا کردم که مادرم خريده بود. وقتي آن کادو را ديدم، کلي عشق کردم. به نظرم جشن‌ها و تولدهاي حتي ساده و کوچک و ياد همديگر بودن خيلي زيبا و تاثيرگذار است. همين‌که شما تولد مرا يادتان است، از جمله مهرهايي است که خيلي در زندگي به آدم اميد مي‌دهد.

بازي شما در فيلم‌هاي پدرتان مسعود کيميايي، ضمن اين‌که موافقاني دارد، همواره با مخالفت‌هايي هم روبه‌روست. نظرتان درباره اين موضعگيري‌ها چيست؟
اگر مخالفت بر مبناي قضاوت کاري باشد و کارشناسانه مرا بسنجند و بگويند بازيگر خوبي نيستم، برايم قابل احترام است. اما اگر نظر براين باشد که چون من فرزند او هستم و نبايد باشم، نه. يک سمت قصه هم به اين برمي گردد اوست که انتخاب مي‌کند و پدر است که مي‌خواهد و اين اتفاق مي‌افتد. پدرم با دست‌هاي جوهري‌اش فيلمنامه مي‌نويسد و کار مي‌کند و من از پول سينما بزرگ شده‌ام، حالا تمام تلاشم اين است که چيزي به اين سينما بدهم. نه به خاطر کاسبي، بلکه به خاطر اين‌که ارزش راهي را که پدرم رفته، حفظ کنم. کساني که مخالف حضورم در بازيگري و فيلم‌هاي پدرم هستند، آيا توقع دارند من بروم مثلا دندانپزشک يا نجار شوم؟ اگر چنين توقعي وجود دارد، منطقي نيست. توقعي است که احساس مي‌کنم بخل و حسادت در آن وجود دارد. اين برچسب‌ها به عنوان مثال مي‌توانست روي کار خانم‌ها ليلا حاتمي و باران کوثري تاثير منفي بگذارد، اما خوشبختانه آنها اين راه را ادامه دادند، من هم بايد اين راه را ادامه دهم. کار ما سخت است، چون نام‌هاي بزرگ ديگري با اين اسم‌هاي خانوادگي در سينما فعاليت کرده‌اند. در اين وضعيتي که توقع از ما خيلي زياد است، دو حالت وجود دارد؛ يا ما مي‌توانيم اين توقع را برآورده کنيم و يک چهره مستقل از خود نشان دهيم يا اين‌که هيچ وقت اين اتفاق نمي‌افتد. من هيچ وقت نخواستم به خاطراين که کسي خوشش بيايد يا بدش بيايد، به پدرم مسعود کيميايي نه بگويم. هميشه دست او را مي‌بوسم و افتخار مي‌کنم در جهان او باشم. تا الان کلي چيز از پدرم ياد گرفته‌ام. من با کارگردان‌هاي مختلف و در فيلم و سريال‌ها و نقش‌هايي گوناگون از جمله کمدي کار کردم که مردم بتوانند بازيگري مرا به‌طور مستقل قضاوت کنند. اما حتي با وجود اين روند سينما باز هم اگر بخواهد به يکي برچسب بزند، همه جوره مي‌زند. اميدوارم قضاوتي اگر در سينما هست، برمبناي چارچوب اخلاقي و حرفه‌اي باشد، نه براين اساس که من از فلاني خوشم مي‌آيد يا نمي‌آيد.

تفاوت هنرمندان مشهور غربي و ايراني

برخلاف غرب که هنرمندها و سلبريتي‌ها فاصله خود را با مردم زياد مي‌کنند و انگار دست‌نيافتني مي‌شوند، در ايران مردم انتظار دارند هنرمندها با آنها باشند. به همين دليل هنرمندهاي ما نبايد خاموش باشند و بايد زنده باشند و نظر بدهند. يکي از نمونه‌هاي اين حضور و همراهي هنرمندها مي‌تواند به شکلي صحيح در فضاي مجازي اتفاق بيفتد. البته شکل نادرست آن هم همين سلفي‌هايي است که برخي بازيگران در اينستاگرام از خود مي‌گذارند. مثلا من مدام از خودم عکس بگذارم؛ من در باشگاه، من در حال خوردن غذا با دوستان! واقعا به مردم چه ربطي دارد؟ برخي مي‌خواهند يک تصوير دروغين از خودشان بدهند که اين متاسفانه باعث شده روح و روان آدم‌ها عوض شود. زماني اين تصوير درست است که هنرمند به مسائل اجتماعي پيرامون خودش واکنش نشان دهد. مثلا اطلاع‌رساني درباره کودکان کار يکي از مصداق‌هاي اين حضور همراهي کننده هنرمندان مي‌تواند باشد. گاهي مردم مي‌خواهند اعتراضشان را از يک معضل به گوش مسئول برسانند، اما چون نمي‌توانند، دادشان را سر من مي‌زنند که اشکالي هم ندارد. من با برخي پست‌ها در اينستاگرام مي‌خواهم حال خوبي به مردم بدهم، چون به نظرم فقط نبايد غر زد. مثلا با گذاشتن تصويري از خودم در حال سوارکاري نمي‌خواهم بگويم سوارکار خوبي هستم، بلکه مي‌خواهم بگويم مردم مي‌توانند با چيزهاي ساده‌اي که در اختيار دارند، خوش باشند و از زندگي لذت ببرند. به قول داش آکل: «بزن به کوچه».



منبع: روزنامه جام جم

http://www.CheKhabar.ir/News/72381/آرزويي که پولاد کيميايي هنوز به آن نرسيده است!
بستن   چاپ