راز پنهان طلاق زوج عاشق
سه شنبه 29 فروردين 1396 - 10:20:47 AM
چه خبر - طلاق زوج عاشق با اشک و حسرت

در يک صبح بهاري که تهران آسماني ابري داشت و نواي گنجشک­ ها از چنارهاي اطراف مجتمع قضايي ونک به گوش مي‌رسيد، «ليلي»- 33 ساله- غمگين به نظر مي‌آمد. خانم معلمي که تا چندي قبل زندگي شاد و عاشقانه‌اي درکنار همسر و پسرش داشت حالا در شعبه 276 دادگاه خانواده پيگير پرونده طلاق­ بود. همه چيز به شب يلداي سال گذشته باز مي‌گشت، شبي که همسرش بعد از دورهمي فاميلي، موضوع طلاق را در خلوت به ميان کشيد و همسرش را بهت زده کرد. در چهار ماه گذشته يک چشم ليلي شده بود اشک و يک چشمش هم آه وحسرت!

سابقه آشنايي« ليلي »و «آرش» به 10 سال پيش برمي گشت. آن موقع هر دو دانشجوي رشته حسابداري بودند، اما حتي يک بار هم همديگر را نديده بودند تا آنکه روز امتحان رياضي ليلي که شنيده بود آرش مهارت زيادي در درس رياضي دارد، از او خواست روز امتحان در صندلي کناري‌اش بنشيند و جواب سؤال‌ها را پنهاني به او برساند. بعد از آن تقلب، نمره امتحان ليلي 14 شد ولي آرش به دليل وقت کم آوردن نمره 12 گرفت،اما اين ماجرا جرقه آشنايي بيشتر ميان آنها را زد و دخترو پسر به هم دل بستند. اما ليلي که خانواده‌اي مذهبي داشت نمي‌توانست بدون محرم شدن به دوستي با پسري غريبه ادامه دهد، بنابراين دو هفته بعد از آشنايي، آرش خانواده‌اش را به خواستگاري ليلي فرستاد،اما همان‌طور که هر دو انتظار داشتند خانواده‌ها با اين ازدواج مخالفت کردند. دنياي خانوادگي و سبک زندگي خانواده دختر و پسر بسيار متفاوت بود، يکي در قيد و بند رسم ورسوم سنتي و ديگري بي‌اعتنا به آداب قديمي.

يک خانواده ساکن شمال شهر و ديگري محله‌اي معمولي درغرب پايتخت... با اين حال اصرارو پافشاري دو جوان نتيجه داد و ليلي و آرش به عقد هم درآمدند. ليلي براي آنکه نشان دهد همسر آينده‌اش را دوست دارد برخلاف خواهرانش به جاي 500 سکه طلا 110 شاخه گل رز براي مهريه در نظر گرفت ولي آرش 110 سکه طلا به آن اضافه کرد.

عقد محضري تا شروع زندگي مشترک زوج جوان شش ماه طول کشيد که تمام اين ايام سرشار از شادي و شوق بود، تنها مشکلي که ليلي را رنج مي‌داد بهانه‌هاي مختلف مادرشوهرش و مخالفت‌هايش با او بود. با اين حال ليلي به احترام مادرشوهر و عشق به آرش همه چيز را تحمل کرد. چند سال بعد پسرشان به دنيا آمد و زن جوان کار در شرکت حسابرسي را براي تربيت فرزندش رها کرد.وقتي فرزندشان هفت ساله شد ليلي دوباره به فعاليت‌هاي اجتماعي پرداخت و اين بار شغل معلمي را انتخاب کرد. ليلي از زندگي‌اش راضي بود، بخصوص که در مدرسه‌اي معلمي مي‌کرد که پسرش هم درآنجا درس مي‌خواند تا اينکه شب يلداي سال گذشته زندگي آنها دستخوش تحولي بزرگ شد...

اما شب يلداي سال 95 برايشان شبي تلخ وجنجالي شد،چراکه وقتي آرش موضوع طلاق را پيش کشيد، بعد از ساعتي حرف زدن درباره ارزش‌هاي عشق و دوست داشتن به همسرش گفت:«به دلايلي که نمي‌توانم بگويم ما بايد از هم جدا شويم، اما خواهش مي‌کنم به‌دنبال دلايل آن نگرد...» اما ليلي که دچار شوک وحشتناکي شده بود به موضوع اهميتي نداد. دو ماه گذشت و از مهر و علاقه آرش چيزي کم نشد که هيچ، محبت او نسبت به همسر و فرزندشان بيشتر شد و حتي زمان بيشتري هم صرف آنها مي‌کرد. با گذشت زمان ليلي تصور کرد که پيشنهاد طلاق يک شوخي بيشتر نبوده، تا اينکه ورقه‌اي ازدادگاه به دستش رسيد که اورا براي رسيدگي به دادخواست طلاق به دادگاه خانواده فراخوانده بود.

از آن پس ليلي روز به روز غمگين‌تر و افسرده‌تر شد تا آنکه همکارانش يک روز پا پيش گذاشتند تا با حرف زدن و مشورت، شوهر دوست‌شان را از جدايي منصرف کنند،اما آنجا بود که راز بزرگ آرش براي طلاق آشکار شد و وقتي اين خبر از طرف کارکنان مدرسه به گوش ليلي رسيد فهميد که دليل کاهش وزن تدريجي همسرش در دو سه ماه اخير چه بوده است؟

آرش به بيماري سرطان بدخيم مبتلا شده بود و پزشک‌ها از زنده ماندنش قطع اميد کرده بودند. او فهميده بود فقط چند ماه ديگر زنده خواهد ماند. از اين‌رو تلاش کرده بود با طلاق دادن همسرش همه حق و حقوق او را پيش از مرگ بپردازد تا بعدها از طرف مادرش دردسري براي ليلي پيش نيايد، گر چه ليلي همچنان دوست داشت کنار شوهرش بماند و در روزهاي سخت بيماري از او مراقبت کند، اما به اصرار آرش، دادخواست طلاق يکطرفه روال خود را طي کرد و همه مراحل رسيدگي به پرونده طلاق، پيش از تعطيلات عيد به انجام رسيد.

صبح روز بهاري، ليلي وارد شعبه 276 دادگاه خانواده شد تا مراحل قانوني پرداخت هزينه‌هاي مورد نظر به تأييد قاضي «غلامرضا احمدي» برسد. قاضي پس از مطالعه دوباره پرونده به ليلي گفت:«به اين ترتيب پرداخت مهريه طبق موافقت و مقرري تعيين شده وهر دو ماه يکبار از سوي همسرتان پرداخت خواهد شد. مبلغ اجرت المثل ايام زندگي و سهم شما از نيمي از اموال هم که مشخص شده است ، کافي است آن را به واحدهاي مربوطه ارائه کنيد. تنها مي‌ماند آن 110 شاخه گل رز، تکليف آنها را هم روشن کنيد که مي‌خواهيد بگيريد يا نه؟»

ليلي که بغض سنگين راه گلويش را فشرده بود و به سختي حرف مي‌زد، جواب داد:«گل رز مي‌خواهم چه کار؟ گل‌هاي اصلي من، زندگي، شوهر و بچه‌ام بودند که اين‌طور دارند پژمرده مي‌شوند؟...» آنگاه لحظه‌اي سکوت کرد و دوباره ادامه داد:«آقاي قاضي ظهر شده و من بايد بروم، الان پسرمان از مدرسه بيرون مي آيد...» بعد هم برگه‌هاي مربوط به دريافت حق و حقوقش را برداشت و با چشمان اشکبار از دادگاه بيرون رفت ...

منبع: روزنامه ايران

http://www.CheKhabar.ir/News/63845/راز پنهان طلاق زوج عاشق
بستن   چاپ