آقا محسن از امام خميني (ره) خواست برايمان استخاره بگيرد
پنجشنبه 10 فروردين 1396 - 11:36:49 AM
چه خبر - سرلشکر محمد علي جعفري فرمانده کل سپاه پاسداران، در خاطره اي تحت عنوان " تک بازدارنده " در کتاب "کالک هاي خاکي" مي گويد: هرقدر به روزهاي پاياني سال 1360 نزديک‌تر مي‌شديم التهابات ناشي از انجام گرفتن عملياتي بزرگ هم بيشتر مي‌شد. اين در حالي بود که تحرکات دشمن نشان مي‌داد آن‌ها به نيت ما پي برده‌اند و فهميده‌اند نيروهاي ايراني عن‌قريب عملياتي را انجام خواهند داد. به همين دليل، سرفرماندهي ارتش عراق تصميم گرفت با اجراي تک بازدارنده در جبهه شوش وانمود کند که دست ايران را خوانده و حمله بزرگ آتي ايراني‌ها را خنثي کرده است. اما بچه‌هاي قرارگاه عملياتي فجر، به فرماندهي مشترک مجيد بقايي و سرهنگ عظيم ازگمي، فرمانده لشکر 77 خراسان ارتش، به خوبي از خجالت نيروهاي مهاجم عراقي درآمدند و آن‌ها را تار و مار کردند. هرچند نيروهاي عراقي از حمله گسترده خودشان طرفي نبستند، توانستند ريشه شک و ترديد را در ذهن فرماندهان ما ايجاد کنند؛ طوري که ما براي شروع حمله با مشکل مواجه شديم. در حالي که طبق تصميم قرارگاه مرکزي کربلا از بعد از ظهر روز شنبه، 29 اسفندماه 1360، گردان‌هاي خط شکن را به سمت نقطه رهايي حرکت داده بوديم و حتي بعضي از گردان‌ها خودشان را به نزديک خط دشمن رسانده بودند، دستور برگشت نيروها و لغو عمليات را صادر کرديم. اين حرکت رنجش خاطر شديد نيروهاي رزمنده را به همراه داشت، اما ناگريز بوديم آن را اجرا کنيم. بعد از لغو عمليات، براي تعيين تکليف به قرارگاه مرکزي کربلا رفتم. محل قرارگاه نزديک شهر شوش قرار داشت. اگر بخواهيم دقيق‌تر بگويم، از مقابل شهر شوش، جاده اهواز- انديمشک، مي‌گذرد. سمت راست اين جاده رو به غرب شهر شوش قرار دارد. در مقابل آن، تقريبا يک کيلومتر به سمت شرق، يک جاده فرعي قديمي مي‌گذرد که شهر شوش را به دزفول متصل مي‌کند. کمي دورتر از اين جاده، وسط بيابان، قرارگاه کربلا داير شده بود. انتخاب اين محل براي احداث قرارگاه کربلا دلايلي داشت. يکي از اين دلايل در مرکزيت قرار داشتن محور عملياتي شوش بود. چون آن زمان در منطقه شوش خط پدافندي داشتيم که محل آن کمي جلوتر از رودخانه کرخه و پاي تپه‌ها بود. يعني رودخانه کرخه دست خودمان بود. داخل قرارگاه غوغايي بود. هر کس چيزي مي‌گفت. در آن لحظات سخت، بيشترين فشار به آقا محسن و شهيد صياد شيرازي وارد مي‌آمد. حداقل حرکات آن‌ها نشان مي‌داد شرايط سختي را تحمل مي‌کنند. سرانجام، براي نجات از آن وضعيت مبهم و خروج از حالت ترديد، تصميم گرفته شد برادر محسن يا شهيد صياد به خدمت امام خميني برسند و از ايشان کسب تکليف کنند. قرار شد آقا محسن با يک فروند هواپيماي جنگنده اف 5 برود تهران و با امام مشورت بکند و سريع برگردد. اين ماموريت حساس در مدت سه ساعت انجام شد و آقا محسن به منطقه برگشت. وقتي برگشت، چند ساعت اول اصلا حالت طبيعي نداشت. فشار شديد ناشي از پرواز با سرعت صوت روي ايشان تاثير گذاشته بود. همين که قدري حالت طبيعي پيدا کرد، به ما گفت: "رفتم خدمت حضرت امام و به ايشان گفتم که وضعمان خيلي خراب است و واقعا مانده‌ايم که چه کار کنيم. خواهش مي‌کنيم حداقل استخاره کنيد که ما حمله کنيم يا نه. حضرت امام فرمودند که برويد عمل کنيد.» طبق دستور ايشان قرآن به طلب خير باز شد. سوره فتح آمد. آمدن سوره فتح ديگر جاي هيچ ترديدي براي فرماندهان باقي نگذاشت. اين شد که همگي بسيج شديم براي آغاز عمليات بزرگ." در آن مقطع سرنوشت ساز، آنچه بيش از همه به دل آدم مي‌نشست همدلي و هماهنگي بين فرماندهان ارتشي و سپاهي و از آن مهم‌تر رفاقت نيروهاي بسيجي و سپاهي و ارتشي بود. تبلور اين همدلي را مي‌شد در اردوگاه‌هاي مشترک نيروهاي ارتش و سپاه به خوبي مشاهده کرد. در اين کمپ‌ها گردان‌هاي ادغامي ارتش و سپاه، يک‌دل و هماهنگ، تلاش مي‌کردند خودشان را آماده عمليات کنند. منبع: ميزان
http://www.CheKhabar.ir/News/62157/آقا محسن از امام خميني (ره) خواست برايمان استخاره بگيرد
بستن   چاپ