خلوص پيرزني که به کليسا مي رفت اما چيزي يادش نمي ماند
3 مهر 1394 - 02:47:48 ب.ظ

يکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله، داشت از کليسا برميگشت …

در همين حال نوه اش از راه رسيد و با کنايه بهش گفت :

مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحاني براتون چي موعظه کرد ؟!

خانم پير مدتي فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :

عزيزم ، اصلا يک کلمه اش رو هم نميتونم به ياد بيارم !!!

نوه پوزخندي زد و بهش گفت :

تو که چيزي يادت نمياد ، واسه چي هر هفته همش ميري کليسا ؟!!

مادر بزرگ تبسمي بر لبانش نقش بست.

خم شد سبد نخ و کامواش رو خالي کرد و داد دست نوه و گفت :

عزيزم ممکنه بري اينو از حوض پر آب کني و برام بياري ؟!

نوه با تعجب پرسيد : تو اين سبد ؟ غير ممکنه

با اين همه شکاف و درز داخل سبد آبي توش بمونه !!!

رزي در حالي که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا اين کار رو انجام بده عزيزم

دخترک غرولند کنان و در حالي که مادربزرگش رو تمسخر ميکرد

سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پيروزمندانه اي گفت :

من ميدونستم که امکان پذير نيست ، ببين حتي يه قطره آب هم ته سبد نمونده !

مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زيادي وارسيش کرد گفت :

آره، راست ميگي اصلا آبي توش نيست اما بنظر ميرسه سبده تميزتر شده ، يه نيگاه بنداز …!
www.منبع: zarbolmasal.com مطالب جالب ديگر:زني که مي‌خواهد از همسر مرده‌اش بچه‌دار شود!! (+عکس)چرا حروف روي کيبورد به صورت الفبايي چيده نشدند؟! (+عکس)عجيب‌ترين و بامزه‌ترين حيوان خانگي!! (+عکس)گزارشي از غذاهاي عجيب و غريب رستوران‌هاي کشورمان: هشت پا، مارماهي... !!
http://www.CheKhabar.ir/News/5917/خلوص پيرزني که به کليسا مي رفت اما چيزي يادش نمي ماند
بستن   چاپ