داستان زيباي به کمال رسيدن انسان ها
3 مهر 1394 - 02:39:11 ب.ظ
داستان کوتاه و زيباي به کمال رسيدن

درنيويورک، درضيافت شامي که مربوط به جمع آوري کمک مالي براي مدرسه مربوط به بچه هاي داراي ناتواني ذهني بود، پدر يکي از اين بچه ها نطقي کرد که هرگز براي شنوندگان آن فراموش نميشود...

او با گريه گفت: کمال در بچه من `شايا` کجاست؟ هر چيزي که خدا مي آفريند کامل است. اما بچه من نمي تونه چيزهايي رو بفهمه که بقيه بچه ها مي تونند. بچه من نمي تونه چهره ها و چيزهايي رو که ديده مثل بقيه بچه ها بياد بياره. کمال خدا در مورد شايا کجاست ؟!

افرادي که در جمع بودند شوکه و اندوهگين شدند...
پدر شايا ادامه داد : به اعتقاد من هنگامي که خدا بچه اي شبيه شايا را به دنيا مي آورد، کمال اون بچه رو در روشي ميگذارد که ديگران با اون رفتار ميکنند.


و سپس داستان زير را درباره شايا گفت:
يک روزکه شاياومن درپارکي قدم ميزديم. تعدادي بچه راديديم که بيسبال بازي ميکردند. شاياپرسيد: بابا به نظرت اونا منو بازي ميدن...؟! من ميدونستم که پسرم بازي بلد نيست و احتمالاً بچه ها اونو تو تيمشون نميخوان، اما او فکر کردم که اگه شايا براي بازي پذيرفته بشه، حس يکي بودن با اون بچه ها ميکنه.

پس به يکي از بچه ها نزديک شدم و پرسيدم: آيا شايا ميتونه بازي کنه؟! اون بچه به هم تيمي هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولي جوابي نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتياز عقب هستيم و بازي در راند 9 است. فکر ميکنم اون بتونه در تيم ما باشه و ما تلاش ميکنيم اونو در راند 9 بازي بديم...

درنهايت تعجب، چوب بيسبال رو به شايا دادند! همه ميدونستند که اين غير ممکنه زيرا شايا حتي بلد نيست که چطوري چوب رو بگيره! اما همين که شايا براي زدن ضربه رفت، توپ گير چند قدمي نزديک شد تا توپ رو خيلي آروم بياندازه که شايا حداقل بتونه ضربه آرومي بزنه...


اولين توپ که پرتاب شد، شايا ناشيانه زد و از دست داد! يکي از هم تيمي هاي شايا نزديک شد و دوتايي چوب رو گرفتند و روبروي پرتاب کن ايستادند. توپگير دوباره چند قدمي جلو آمد و آروم توپ رو انداخت.
شايا و هم تيميش ضربه آرومي زدند و توپ نزديک توپگير افتاد، توپگير توپ رو برداشت و ميتونست به اولين نفر تيمش بده و شايا بايد بيرون ميرفت و بازي تمام ميشد... اما بجاي اينکار، اون توپ رو جايي دور از نفر اول تيمش انداخت و همه داد زدند: شايا، برو به خط اول، برو به خط اول!!!


تا به حال شايا به خط اول ندويده بود! شايا هيجان زده و با شوق خط عرضي رو با شتاب دويد. وقتي که شايا به خط اول رسيد، بازيکني که اونجا بود ميتونست توپ رو جايي پرتاب کنه که امتياز بگيره و شايا از زمين بره بيرون، ولي فهميد که چرا توپگير توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند: بدو به خط 2 ، بدو به خط 2!!!


شايا بسمت خط دوم دويد. دراين هنگام بقيه بچه ها در خط خانه هيجان زده و مشتاق حلقه زده بودند. همينکه شايا به خط دوم رسيد، همه داد زدند: برو به 3!!! وقتي به 3 رسيد، افراد هر دو تيم دنبالش دويدند و فرياد زدند: شايا، برو به خط خانه...!


شايا به خط خانه دويد و همه 18 بازيکن شايا رو مثل يک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اينکه اون يک ضربه خيلي عالي زده و کل تيم برنده شده باشه...
پدر شايا درحاليکه اشک در چشمهايش بود گفت:

اون 18 پسر به کمال رسيدند...




منبع: گروه اينترنتي روزنه


http://www.CheKhabar.ir/News/5849/داستان زيباي به کمال رسيدن انسان ها
بستن   چاپ