چه خبر - براي مشکلات اعصاب و روان تنها دارو کافي است؟
«گل گلدون من شکسته در باد...» گروه سرود با هم اين آواز را ميخوانند. «تو بيا تا دلم نکرده فرياد...» مهرداد با دستش به فيلمي که از لب تاپ پخش ميشود، اشاره ميکند، اينجايش را گوش کن! صداي من را قشنگ ميشنوي، صدايم تنور است. توي آن همه صدا معلوم است. راست ميگويد صدايش در ميان اعضاي گروه سرود کاملاً مشخص است. من شدم رودخونه، دلم يه مرداب... مهرداد عضو گروه سرود انجمن حمايت از بيماران اسکيزوفرنيا هم هست. مثل خيليهاي ديگر که اينجا هستند. روزها دور هم جمع ميشوند، زبان ميخوانند، در کلاسهاي موسيقي و گروه درماني شرکت ميکنند و...
اسم واقعياش مهرداد نيست، اما از ما ميخواهد اينجا اسم اصلياش را نياوريم و به انتخاب خودش مهرداد ميناميمش. 29 ساله است جوان و مغرور، ميداني که بعضيها درباره ما چطور فکر ميکنند. اين بيماري مزمن اذيت زياد دارد، گاهي آدم را از اين شاخه به آن شاخه ميبرد. از اين فاز به آن فاز. اما من اصلاً اهل درگيري نيستم. ذاتاً آدم آرامي هستم. مگر اينکه کسي اذيتم کند. اهل دعوا نيستم.
بگذاريد قبل از داستان زندگي مهرداد و رنجهاي خانواده بيماران مبتلا به بيماريهاي مزمن اعصاب و روان کمي برايتان از بيماري اسکيزوفرني بگويم. همان بيماري که يک درصد جمعيت هر جامعهاي را درگير خودش ميکند. نميدانم رياضيدان فيلم ذهن زيبا را به ياد داريد يا نه؟ پرفسور جان نش که راسل کرو نقشش را بازي ميکرد. نش هم به اسکيزوفرني مبتلا بود. تصاوير و صداهايي را ميديد و ميشنيد که وجود خارجي نداشتند. او باهوش بود، خيلي باهوش. اما بيماري، او را هم، براي مدتي زمينگير کرد. با اين همه در نهايت اين حمايتهاي همسرش بود که، دوباره نش را به زندگي بازگرداند. اين رياضيدان معروف امريکايي نه تنها دوباره به زندگي بازگشت که، با کمک هوش سرشارش توانست برنده جايزه نوبل شود. هوش پرفسور نش، نقش مهمي در غلبه بر بيمارياش داشت. همان طور که حمايتهاي همسرش.
در دفتر کوچکي در انجمن حمايت از بيماران اسکيزوفرني هستيم.همراه طيبه دهباشي مدير اين انجمن. از مهرداد ميپرسم:
- از کجا فهميدي مبتلا به اسکيزوفرني شدهاي؟
کمي پراکنده حرف ميزند، اما با صداقت، افت عملکرد داشتم. به جاي 16 و 17 قبلي در مدرسه مدام 2 و 3 ميگرفتم. اين بيماري توانايي را نشانه ميگيرد. انرژي آدم را ميگيرد. تا سالها گرفتارش بودم. دبيرستان رفتم ادبيات و علوم انساني. بالاخره موفق به اخذ ديپلم شدم. از 13 سالگي در بيمارستان روزبه پرونده داشتم. مريضي من مزمن شده بود. پيچيده شده بود. اين من را اذيت ميکرد. ميدانيد دوره نوجواني هم چطور است تا بيايم خودم را پيدا کنم، چند سال طول کشيد. هيچکدام از خواهر برادرهايم اين بيماري را ندارند. گاهي اوقات اضطراب و بيقراري ميگيرم و ممکن است کنترلم را از دست بدهم. در خانه زبان ميخوانم، اينجا هم زبان ميخوانم.4 روز در هفته هم ميايم انجمن. با مادرم زندگي ميکنم.
طيبه دهباشي، مدير انجمن هم درباره اين بيماري بيشتر توضيح ميدهد، باور غلطي که درباره بيماريهاي اعصاب وجود دارد اين است که، اگر بيمار دارو ميخورد پس هنوز بيمار است. در حالي که ما او را جزو بيماران بهبود يافته تلقي ميکنيم. هميشه درباره اين بيماريها انگ هم هست. در حالي که در بيماريهاي جسمي مثل ناراحتي قلب يا ديابت هم فرد بايد هميشه دارو بخورد و گرنه از پا ميافتد. اما، درمان دارويي درباره بيماريهاي اعصاب و روان به تنهايي کافي نيست. دارو علائمي مثل هذيان و توهم را کنترل ميکند، اما علائم منفي يعني آن چيزي که باعث ميشود فرد در خانه بماند و به جامعه برنگردد، همچنان باقي ميماند. بيمار اعصاب و روان هميشه نياز به توانبخشي دارد، اين کمکها تا حد زيادي مشکلات بيماران را حل ميکند.
مهرداد خيلي دقيق به اين حرفها گوش ميکند، هميشه سعي ميکنم درباره بيماريام با ديگران صحبت کنم. اينکه مگر شما خودتان گرفتار نيستيد؟ تا به حال بيمار نشدهايد؟ خب اين هم يک بيماري است. کلاسهاي گروه درماني بيمارستان روزبه هم ميرفتم. موسيقي درماني و زبان هم اينجا ميآيم. الان در کلاس ميگفتيم، قدر داشتههايمان را بدانيم نه اينکه تلاش کنيم چيزي را که نميتوانيم به دست بياوريم.
دهباشي رو به مهرداد ميگويد، کمي هم از کارهاي فني که انجام ميدهي بگو! اينکه همه، آقاي مهندس صدايت ميزنند، اينکه همه کارهاي فني ما را هم تو انجام ميدهي. در خانه کاري که از دستم بربيايد انجام ميدهم. خريد هم ميکنم. اينجا هم ميگويند نقاشي و طراحيام خوب است. ميخواهيم يک نشريه هم منتشر کنيم. هنوز اسمش معلوم نيست. کار طراحي و لوگو را به من سپردهاند. هر تنشي اذيتم ميکند، دکترم گفته از هيجان کاذب دور باش. من اصلاً اهل درگيري نيستم.
خيلي دوست دارد سر کار برود. با حسرت زيادي درباره دوستش که رفته سر کار حرف ميزند، يک مدت در مغازه يکي از آشناها کار ميکردم، خانوادهام ميخواستند با کار در بازار آشنا شوم. همان موقعها هم موفق به اخذ ديپلم شدم، اما پزشکم گفت برايم اضطراب، درگيري و هيجان خوب نيست. حميد رضا اما رفت سر کار ديگر. فقط کلاس موسيقي را ميآيد.
اگر مي خواهيد بيشتر بدانيد : اسکيزوفرني؛ علايم، تشخيص و درمان
انگ و تبعيض نسبت به بيماران اعصاب و روان
بيماران ما هم حق دارند در کنار ما زندگي کنند. من همه اين سالها علاوه بر مشکلات خودم با بيماري پسرم هم درگيرم. ذهنم آشفته است. شايد نبايد کلمه گرفتاري را بگويم. چند تا بيماري ميشناسي که جرأت نکني حتي به نزديکترينهايت بگويي؟ بترسي که دربارهات فکرهاي عجيب و غريب کنند؟ چند تا بيماري؟ بگو چند تا. اينها حرفهاي مرضيه است. پسر 24 سالهاش مدتهاست بيماري افسردگي دو قطبي دارد. يکي ديگر از بيماريهاي مزمن اعصاب و روان.
15 ساله بود که دچار خشم و پرخاشگري شد و به دنبالش افسردگي و انزواي شديد. گاهي هم خلق بالا داشت. بعدش هم ترک تحصيل کرد. گفت مدرسه نميروم که نميروم. يک لحظه چشمهايتان را ببنديد و به ما فکر کنيد، اگر کمک بخواهيم منصفانه نيست؟ چقدر به ما کمک ميشود. در شهر که راه ميروي پر است از کمپ هاي ترک اعتياد. قبول دارم آنها هم بيمارند، ولي چقدر براي بيماران ما مرکز هست؟ نه فقط مراکزي براي بستري کردنشان. مکانهايي براي تفريح. جاهايي که بچههاي ما را بپذيرند، مراکز توانبخشي.
چند بار حال پسرم بد شد. زنگ زدم اورژانس هيچ همکاري با ما نکردند. وقتي ميگوييم بيمارمان بيمار اعصاب است، ميگويند اول بايد پليس بيايد. ميگويند، ممکن است آسيب بزند. اما پليس هم آموزش نديده و نميداند بايد چه کند. مثلاً ميگويند، چرا ما را خبر کردهايد؟ در نهايت مجبور شديم با اورژانس خصوصي ببريمش بيمارستان. نزديک 300 هزار تومان از ما گرفت. با بغض حرف ميزند، بچهام بيمه هم نيست. تازه آنهايي که بيمهاند هم بيشتر از 50 روز در سال نميتوانند بستري شوند. خدمات توانبخشي هم که در عود نکردن بيمارياش مؤثر است، باز شامل بيمه نميشود.
دهباشي هم از رنجها و ناراحتيهاي خانوادههاي بيماران اعصاب و روان سخن ميگويد، اولين کار انجمن ما براي خانوادههاست، اينکه خانوادهها بدانند اصلاً با چه چيزي مواجهند. مثلاً بيماري داريم که 20 سال است اسکيزوفرني دارد، ولي خانواده هنوز با او ميجنگند و ميگويند تو فکر ميکني کسي تعقيبت ميکند. يعني توهم را که جزئي از بيماري اوست، باور نميکنند. با يک آموزش ساده ميتوان به خانوادهها ماهيت بيماري اين افراد را توضيح داد.
در اولين جلسه، ما همين را به خانواده آموزش ميدهيم. با همين آموزش ساده درصدي از فشار از روي خانوادهها برداشته ميشود. اين موضوع هم وضعيت بيمار را بهتر هم توان خانواده را حفظ ميکند. چنين جلسههايي هزينه هم ندارد. بعد از آن هم گروههاي حمايتي تشکيل ميدهيم. خانوادهها به دليل محدود شدن روابط خانوادگيشان بشدت به اين جلسهها نياز دارند. خانواده اين بيماران به دليل ترس از انگ و تبعيض در ميهمانيها شرکت نميکنند، اما در اينجا فرصتي پيدا ميکنند تا با کمک درمانگر درباره مسائل و مشکلاتشان حرف بزنند.
اما چطور ميشود فشار روي خانوادهها را کم کرد؟ فاطمه تقوي مددکار انجمن، آگاهي را تنها راه حل ممکن ميداند، گاهي خانواده نياز دارد فقط چند دقيقهاي را براي خودش داشته باشد، چند روزي براي خودش وقت بگذراند. از سر و کله زدن با بيمارخسته ميشود، اما کمتر امکانش پيش ميآيد. خيلي خانوادهها ميگويند، با عنوان کردن بيماري فرزندمان، آنقدر انرژي منفي ميگيريم که ترجيح ميدهيم پنهانش کنيم. مردم اين بيماريها را عيب و ننگ ميدانند. در حالي که بيماري اعصاب و روان هم بيماري است، درست مثل ساير بيماريها.
چگونه از بيماريهاي اعصاب وروان انگ زدايي کنيم
طبق قانون جامع معلولان که بيماران اعصاب و روان نيز در زمره آنها قرار ميگيرند، صدا و سيما بايد هفتهاي دو ساعت درباره بيماريهاي اعصاب و روان برنامه تهيه و پخش کند، قانوني که معمولاً از آن غفلت ميشود.
دهباشي ميگويد، هميشه اداره سلامت روان وزارت بهداشت مهجور بوده و کمترين بودجه را داشته. هر چند از زمان آقاي هاشمي، وزير بهداشت دولت يازدهم، در بحث هدفمندي يارانههاي بخش بهداشت تغييراتي داده شده، اما اينها به انگزدايي کمک نميکند. از سوي ديگر سازمان بهزيستي که متولي بيماريهاي سلامت روان است نگرش و کارآيي مناسبي نسبت به اين بيماريها ندارد. انگ در دل همان جا هم هست، حتي پرسنل هم درباره بيماران اعصاب و روان آموزش نديدهاند. انگار خودشان هم نميدانند بايد با اين بيماران چه کنند. مثلاً ميگويند تا زماني که مريض بستري نشده برايش پرونده تشکيل نميدهيم. اين غلط است. چون ممکن است خانوادهاي از جانش مايه بگذارد و بيمارش را بستري نکند.
او درباره نگاههاي غلط رايج نسبت به بيماريهاي اعصاب و روان هم بيشتر توضيح ميدهد، بايد به افراد جامعه خوراک مناسب بدهيم و بعد از آنها توقع رفتار درست داشته باشيم. وقتي رسانه ملي ما سريالي ميسازد که در آن بيمار مبتلا به اسکيزوفرني قاتل است، ديگر چه انتظاري ميتوان از مردم عادي داشت. اين تصورات از اساس غلط است. کسي که نقشه قتل ميکشد، نميتواند بيمار اسکيزوفرن باشد. درباره معلوليتها هم اين انگها را در صدا و سيما ميبينيم. مثلاً در يک سريال آدم خوب تا آخر سريال سرپاست، اما آن کسي که آدم بدي بوده آخر سر معلول ميشود. آيا اين تصور را القا نميکند افرادي که به هر دليل دچار نقص عضو هستند، آدمهاي بدي هستند. از اين سو، ما در جلسات مشاوره سعي ميکنيم احساس گناه را از خانوادهها بگيريم. در هر جامعهاي درصدي از افراد به بيماريهاي اعصاب و روان مبتلا ميشوند و اين آمار بالاخره نصيب عدهاي ميشود، اما با اين برنامههاي تلويزيوني همه تلاشهاي ما دود ميشود. گاهي رسانهها نه تنها آگاهي را در اين باره بالا نميبرند، بلکه انگ را وارد زندگي مردم ميکنند.
گاهي همين آگاهي کم خانوادهها درباره اين بيماريها سبب ميشود، خانوادهها خيلي دير از بيماري فرزندانشان آگاهي پيدا کنند. به قول مسئولان انجمن، خانوادهها ميبينند که فرزندشان کم حرف و انزوا طلب شدهاند، يا افت تحصيلي داشتهاند، اما آن را جدي نميگيرند. برخي اوقات بعد از 10 سال ابتلا به يک بيماري مزمن اعصاب و روان است که خانواده پي به آن ميبرند، سالهاي طلايي که براي هميشه از دست رفته.
چرا برخي ميگويند اسکيزوفرني از جمله بيماريهاي روحي غير قابل درمان است؟دهباشي در اين باره هم ميگويد، اينها باورهاي غلطند، باورهايي که بر اساس نبود حمايت اجتماعي و خانوادگي به وجود آمدهاند. ما الان در انجمن کسي را داريم که 6 سال است معلم زبان است. هر جا براي مصاحبه کاري رفته و بيمارياش را عنوان کرده و گفته که دارو مصرف ميکند، در مصاحبهها مردود ميشود. بعد از آن افسرده شده و هر سال دو بار و هر بار دو ماه در بيمارستان بستري شده، تا اينکه اتفاقي با انجمن ما آشنا شد. ما دو تا از بچهها را به او سپرديم تا به آنها زبان بياموزد. الان 6 سال است اين کلاس ادامه دارد. او بهترين کلاس اينجا را اداره ميکند. در اين مدت او نه تنها ديگر در بيمارستان بستري نشده که داروهايش را هم کم کرده. اين نقش حمايت اجتماعي را نشان ميدهد. اين موارد نشان ميدهد، باور ته خط بودن را ميشود تغيير داد.
به گفته دهباشي در ايران حداقل 750 هزار نفر مبتلا به بيماري اسکيزوفرني هستند. طبق پيمايش ملي سال 90 اين ميزان در کشور ما پايينتر از اين عدد را نشان ميدهد. هم آمار اين بيماري و هم ديگر بيماريهاي مزمن اعصاب و روان. تحليل اين موضوع نشان ميدهد، افراد زيادي براي درمان مراجعه نکرده و شناخته نشدهاند.
بهزيستي معتقد است، تعداد بيماران مزمن روان 90 هزار نفر است. چون اين تعداد در آنجا پرونده دارند، اما ما فقط در انجمن1500 پرونده داريم که 600 نفرشان اصلاً تحت پوشش بهزيستي نيستند. يعني بيماران حتي براي تشکيل پرونده هم به بهزيستي مراجعه نکردهاند. دولت موظف است، در زمينه آمارگيري از بيماريهاي مزمن روان جدي باشد، چون هر برنامهريزي در کشور بدون آمار موثق ناموفق است. پروفسور رياضي دان امريکايي، جان نش، يک ذهن زيبا داشت. او با وجود بيمارياش توانست به زندگي بازگردد. او تنها کسي نبود که ذهني زيبا داشت. با تاباندن کمي نور، اندکي حمايت اجتماعي و خانوادگي، ذهنهاي زيباي زيادي خلق خواهند شد. باورش اصلاً سخت نيست.
گرآوري:
منبع:salamatnews.com