زندگي دردناک مجري معروف ورزشي/ عجيب است
پنجشنبه 19 اسفند 1395 - 11:54:59 AM
چه خبر - زندگي پوريا تابان مجري ورزشي

هرچند خبرهاي خوشي از بازگشت او به تلويزيون به گوش مي رسد اما غم سه ساله را بايد يک جايي خالي کرد، کوله بار پر از غصه را يک روزي بايد زمين گذاشت. پوريا براي اين کار، ورزش و تصوير را انتخاب کرده است! «من بچه طلاقم، بچه يک ازدواج نافرجام، بچه زوجي که با هم ازدواج کردند تا من تنها را روي دست دنيا بگذارند اما من هيچ وقت خانواده ام را قضاوت نکردم. هيچ وقت نگفتم چرا؟ از زباله ها، از منجلاب و از دستفروشي و خيابان خوابي، راه خودم را پيدا کردم و هيچ وقت هم طلبکار نبودم.»

از همين چند جمله معلوم است تابان مي خواهد ما و مخاطب را به يک اندازه غافلگير کند: «در تهران به دنيا آمدم و بعد از جدايي پدر و مادرم، با نامادري زندگي کردم. نامادري ام با اينکه وضع پدرم خوب بود، من و پسر خودش که حاصل ازدواج اولش بود را وادار مي کرد دستفروشي کنيم. او ما را به جوراب فروشي وا مي داشت. شهريور 72 در 16 سالگي رفتم گرگان که با مادرم زندگي کنم، مادرم قبولم نکرد و حدود 9 ماه در خانه پدربزرگ و مادربزرگ پدري ام زندگي کردم. 9 ماه در خانه آنها بودم تا اينکه گفتند ديگر نمي توانند تحملم کنند و در حالي که تازه 17 سالم شده بود، در گرگان در يک اتاق پنج متري با يک موکت و يک دست رختخواب قرضي، زندگي مستقلم را شروع کردم.»

کمي عجيب است که يک مجري تلويزيون خيلي راحت اين خاطرات بد را به زبان بياورد: «اين ها را نمي گويم که به حالم ترحم کنيد، اين حرف ها را مي زنم که شايد فقط يک کودک کار، دو بچه طلاق، سه نوجوان تنها بخوانند و به گوش شان برسد و بدانند بچه طلاق هم مي تواند روزنامه نگار شود، کودک کار هم مي تواند مجري تلويزيون باشد. من از زباله ها به تلويزيون رسيدم. از لاي زباله هايي که بايد دور ريخته شود، مي توانست به جاي اين پوريا تابان که الان روبه روي شماست، يک جاني بيرون بيايد، يک قاتل، يک قاچاقچي مواد مخدر، يک سارق مسلح، يک هروئيني کارتن خواب، اما من شدم پوريا تابان، روزنامه نگار، خبرنگار، گزارشگر، گوينده و مجري و همه اين ها را هم با يک مدرک ديپلم به دست آوردم. اين ها را مي گويم که دستفروش نوجوان گوشه خيابان، روياهاي خود را رها نکند.»

با اين تفاسير، پوريا تابان با تمام سختي هايي که کشيده بايد از زندگي اش راضي باشد؟؛ «راضي ام اما سرطان تنهايي دارم. سرطان تنهايي از سرطان خون و سرطان هايي که شيمي درماني دارد، لاعلاج تر است، سخت است که ميان جمع باشي و تنها، سخت است که بين اين همه آدم تنها بماني، من تنها هستم و اين سرطان تنهايي آخر من را مي کشد. آمار کساني که سرطان تنهايي دارند، خيلي بالاست، اين از آن مرگ هاي خاموش جامعه است. به قول شاعر، قتل يک شاعر افسرده به دست گل يخ!»

به اينجا که مي رسيم، ناچار به زندگي خصوصي پوريا سرک مي کشيم و مي پرسيم چرا ازدواج نمي کني؟ تابان لبخندي مي زند و مي گويد: «به اين نتيجه رسيده ام که بايد ازدواج کنم اما گزينه مناسب ندارم (خنده)، هم سن و سال هاي من يا ازدواج کرده اند و زندگي خودشان را دارند و يا آنهايي که مثل خودم جدا شده اند، شرايط مورد نظر من را ندارند. من 8 سال با همسر سابقم زندگي کردم، زندگي خوبي هم داشتيم اما ظرف سه ساعت به اين نتيجه رسيديم که جدا شويم، چون من بچه مي خواستم و همسر سابقم نمي خواست.

از سال 89 دوباره مجرد زندگي مي کنم و الان هم دوست دارم تشکيل خانواده بدهم و بچه داشته باشم ولي چون خدا گفته اگر چيزي از من مي خواهي خوب بخواه، من همسري مي خواهم که پولدار باشد، تحصيلکرده و زيبارو و با درک و فهم بالا، به هرحال خودم نه بيمه هستم و نه استخدام جايي و لازم است با کسي ازدواج کنم که بتواند آينده فرزندمان را بيمه کند! اگر کسي مايل به ازدواج است، من آماده ام!»؛ باش تا بيايد پورياجان!

منبع: پارس

http://www.CheKhabar.ir/News/56574/زندگي دردناک مجري معروف ورزشي- عجيب است
بستن   چاپ