بررسي فيلم کفش‌هايم کو از نگاهي ديگر
يکشنبه 15 اسفند 1395 - 8:53:26 AM
چه خبر - کفش‌هايم کو فيلمي درباره آلزايمر

فيلم «کفش‌هايم کو» با محور قرار دادن بيماري آلزايمر که گريبانگير دوران سالمندي برخي از انسان‌هاست، فيلمي در خور توجه وتامل است. حبيب کاوه، کارخانه‌داري که 20سال قبل همسرش (پريناز) به همراه دختر 8ساله‌اش (بيتا) او را ترک و به آمريکا مهاجرت کرده‌اند، قرباني تنهايي و غربتي شده که اينک در آستانه سالمندي، او را در چنگال فرسودگي ذهني، ميزبان آلزايمري زودرس کرده و باعث شده او دوران تلخي را در حصار خانه سپري کند...

اگرچه فيلمساز در تلاش است با استوار نمودن روابط علي بر چارچوب درامي تراژيک، ابتلاي حبيب به آلزايمر را معلول شرايط بيروني جلوه دهد، اما اين نکته اساسي بر وجدان بيدار هيچ مخاطب آگاهي پوشيده نيست که بيماري آلزايمر با وجود علل انکارناپذير جاري در زندگي، تهديدي جدي براي بسياري از سالمندان به شمار مي‌رود. فيلم به لحاظ آسيب‌شناسي روان انسان و منعطف نمودن وجدان و اخلاق خانواده و اجتماع به سمت موضوع آلزايمر با توفيق همراه است. اما نکته‌اي که جاي خالي آن در فيلم مشهود است، تحليل دقيق شخصيت حبيب و باورپذيري اوست. خانه‌اي مجلل با قفسه‌هايي پر از کتاب که يک ضلع پذيرايي را به شکل کتابخانه درآورده، گوياي شيوه زندگي فرهنگي حبيب و فاصله او از انسان‌هاي عادي کوچه و بازار است و اگرچه افراد اهل مطالعه و تفکر نيز در معرض ابتلا به آلزايمرند، اما نسبت به ساير همسالان خود که ذهن فعالي ندارند و اهل مطالعه نيستند، احتمال بسيار کمتري دارد که به اين بيماري مبتلا شوند.


کيومرث پوراحمد در قلمرو سينماي تجربي و ساختار روايي مبتني بر بيان ساده و بي‌تکلف، کارنامه موفقي داشته و دارد. او پيش از اين، حتي در مجموعه تلويزيوني دلچسب قصه‌هاي مجيد، تسلط و مهارت خود را در تعريف دلنشين داستان نشان داده است. اما آنچه در شخصيت‌پردازي حبيب مغفول مانده، معلول نماياندن او در آسيب خوردن از علل بيروني است که پيرنگ ضعيف و نامعقول داستان بر آن تحميل شده. به نظر مي‌رسد پژوهش آسيب‌شناسانه‌اي که در خصوص افراد مبتلا به آلزايمر انجام شده، پاسخگوي منطق مورد نياز فيلمنامه نبوده و در نتيجه، نوعي ازهم‌گسيختگي در شخصيت‌پردازي کاوه و ارتباطش با رويدادهاي پيراموني مشاهده مي‌شود؛ به‌گونه‌اي که حتي بازي گيرا و باورپذير کيانيان در نقش حبيب نيز نتوانسته ضعف‌هاي شخصيتي او را در نماياندن يک بيمار مبتلا به آلزايمر بپوشاند.

در دقايق آغازين فيلم، کاوه ظاهرا راه خانه را گم مي‌کند و از ديگران براي يافتن آدرس منزل کمک مي‌خواهد و مرتب با خودش حرف دکتر را تکرار مي‌کند که هروقت راه خانه را گم کردي، يعني آلزايمر گرفتي و از خود مي‌پرسد يعني من آلزايمر گرفته‌ام؟! تکليف مخاطب با خودش روشن نمي‌شود که بالاخره حبيب از آلزايمرش باخبر است يا نه. اگر او واقعا مبتلا شده، چگونه اينقدر به بيماري‌اش آگاهي دارد؟ و چرا تاريخ سالگردها را در تقويم با دقت بررسي مي‌کند؟ و چگونه در ابتداي فيلم که مصادف با روزهاي عيد است، در خانه را با دقت و تيز هوشي قفل مي‌کند...


به ‌نظر مي‌‌رسد اگر پوراحمد همان شيوه و ساختار ساده و روان تجربي را رعايت مي‌کرد، کمتر دچار چنين اشتباهاتي مي‌شد و دليل اساسي ازهم‌گسيختگي فيلمنامه و ساختار نيز دور شدن از فضاي تجربي و تحميل کردن ملودرامي تراژيک به شخصيت محوري فيلم است. روابط علي حاکم بر داستان فرعي، نامعقول و سر دستي به نظر مي‌رسد و گويا همه‌چيز از تفکر جاهلانه پدربزرگ مرحوم ناشي شده تا حوادثي رخ دهد که آلزايمر زودرس سراغ حبيب بيايد و به مخاطبان القا شود که حواستان باشد با اطرافيان طوري رفتار نکنيد که افسردگي سبب آلزايمر زودرس آنها شود و زندگي را به کام او و شما تلخ کند! کمي به پيرنگ ضعيف داستان دقت کنيد تا منظورم را متوجه شويد:

«پدربزرگ به دليل سردي رابطه پسرش (حبيب) و عروسش پريناز که دليل آن نامشخص است، اورا وادار مي‌کند پريناز را طلاق دهد تا پريناز به خود بيايد و دوباره به حبيب بازگردد. اما اين‌گونه نمي‌شود و پريناز دست دختر 8ساله‌اش بيتا را مي‌گيرد و راهي آمريکا مي‌شود. از طرفي، او که به حبيب وفادار است‌، 34نامه به حبيب مي‌نويسد که آماده بازگشت و آغاز زندگي جديد با اوست؛ گويي جز از طريق نامه نمي‌شد اين حرف‌ها را گفت تا نيازي به تکرار 34باره نباشد! اما پدربزرگ مانع رسيدن نامه‌ها به دست حبيب مي‌شود. افسردگي حبيب شدت مي‌گيرد و اين‌بار پدربزرگ، حبيب را وامي‌دارد که عقدي صوري با زني انجام دهد تا پريناز از سر حسادت و با علاقه‌اي بيشتر بازگردد. اما با ارسال تصويري از حبيب و همسر جديدش سر سفره عقد، پريناز بي‌خبر از ماجرا براي هميشه از حبيب قطع اميد مي‌کند و اين جدايي 20سال به طول مي‌انجامد. حبيب 5ماه بعد همسر صوري‌اش‌ را طلاق مي‌دهد و افسردگي‌اش شدت مي‌گيرد و به آلزايمر دچار مي‌شود. وقتي اوضاع حبيب به اطلاع بيتا مي‌رسد که اکنون دختري 28ساله شده، براي ديدن پدري که 20سال برايش سمبل خيانت و بي‌وفايي به همسر بوده، به ايران بازمي‌گردد و بالاخره با روشن شدن حقيقت و بي‌گناهي پدر، پريناز هم به ايران برمي‌گردد و سعي مي کند از شوهر رنج‌کشيده‌اش پرستاري کند...»


به نظر مي‌رسد اگر فيلمساز دست به ساخت مستندگونه‌اي درخصوص حديث نفس افراد آلزايمري مي‌زد، تاثيرگذاري کارش بيشتر از فيلم حاضر بود اما پوراحمد از نظر نشانه‌شناسي و معنا در سکانس‌هاي متعددي با توفيق همراه است؛ به ويژه در سکانس دريا و خشکي که با امواج به دو نيم شده و بيتا و پدر را در جست‌وخيزهايي که نماد جدايي و فاصله ميان آدم‌ها هستند نشان مي‌‌دهد؛ و همين‌طور سکانس گم شدن شناسنامه پدر که نماد هويت گمشده اوست؛ و همين‌طور سکانس فرو ريختن خانه‌سازي‌هاي سرگرم‌کننده براي مشغول کردن ذهن پدر که با استفاده از ساندافکت فروريختن آوار با اکوي پر‌طنين نمادي از ويران شدن کاخ آرزوهاي پدر است؛ و همين‌طور سکانس‌هاي خواندن ترانه‌هاي قديمي از بنان و دلکش توسط پدر که همراه با نواختن تار است و در آنها پدر شعرها را از بر دارد و گويي نويدي است که شايد روزنه اميدي در پايان فراموشي پدر وجود داشته باشد...

هرچه هست، «کفش‌هايم کو» زخم کهنه‌اي است که فيلمساز تلاش کرده با رويکرد تازه‌اي به آن بپردازد و از اين طريق به خانواده‌ها، به‌ويژه در خصوص روابط بين‌فردي، تلنگر بزند.




منبع : salamat.ir

http://www.CheKhabar.ir/News/55668/بررسي فيلم کفش‌هايم کو از نگاهي ديگر
بستن   چاپ