براي کسب درآمد چند و بچه قد و نيم قد و يک چهار راه کافيست
يکشنبه 1 اسفند 1395 - 9:05:41 AM
چه خبر - کسب و کار فاميلي سر چهار راه! براي خودشان کاري دست و پا کرده‌اند آن هم وسط شهر؛شغلي که براي شروع نياز چنداني به پول ندارد. سرمايه‌اش چند بچه قد و نيم قد است و چهارراهي که صاحبش شوند. ماليات هم نمي‌دهند. بيزينس خياباني که با ارتباط فاميلي و خانوادگي گره خورده است.بخواهيد و نخواهيد آنها را سرچهاراه‌هاي تهران مي‌بينيد. پسر و دختر و زن و مرد هر کدام چيزي به دست گرفته‌اند و لابه لاي ماشين‌هايي که پشت چراغ و ترافيک گرفتار شده‌اند مي‌چرخند. اينجا تقاطع خيابان ستارخان و ميدان توحيد است. در هر ساعت از شبانه روز که از ميدان توحيد بگذريد با دستفروش هاي مختلفي روبه رو مي‌شويد،دستفروش هايي که حالا شکل کارشان عوض شده است.آنها بر خلاف گذشته دست‌شان را جلو ديگران دراز نمي‌کنند در عوض شاخه گل «نرگس »و دستمال کاغذي مي‌فروشند. کوچک ترها اما شيشه‌هاي ماشين را دستمال مي‌کشند و با التماس از راننده‌ها پول مي‌خواهند. از کارشان راضي اند،درآمدشان ميليوني است. «کبري» ٣ دختر و پسر ريزه ميزه دارد.تنها استراحت‌شان زماني است که چراغ سبز مي‌شود. قسمت شمالي ميدان توحيد که هيچ شباهتي به ميدان ندارد، چادرش را زير چانه‌اش گره زده و بچه ٥-٦ ماهه‌اي را در آغوش گرفته دستمال کاغذي مي‌فروشد. به شيشه ماشين‌ها مي‌زند و در هر ٢ دقيقه‌اي که چراغ قرمز مي‌شود 5-4 تايي دستمال مي‌فروشد. به زور حاضر به حرف زدن مي‌شود. لهجه شمالي دارد. سرماي زمستان و هواي کثيف پايتخت صورتش را دودزده و سرخ کرده. تند تند حرف مي‌زند و هر از گاهي بيني‌اش را بالا مي‌کشد. مي‌گويد: «امسال پرتقال‌ها يخ زدند و براي سير کردن بچه‌ها چاره‌اي جز کار نيست، هنري هم بلد نيستيم جز اين کار. درآمدش بد نيست ولي خسته‌کننده است. حواسمان هم بايد به مأموران شهرداري باشد.» در اين شلوغي و سر و صدا و بوق‌هاي ممتد ماشين‌ها بچه کبري و مجيد خواب است. مي‌پرسم با بچه سخت نيست؟ مجيد ريز مي‌خندد: نه خانم، عادت کرده ايم، اگر بچه‌ها نباشند که نمي‌شود کاسبي کرد، اصلاً کسي از ما دستمال نمي‌خرد.» شکم زنش را نشان مي‌دهد: «تازه يکي ديگه هم تو راهه بزودي به دنيا مياد.» دو دقيقه تمام مي‌شود و کبري مي‌رود لاي ماشين‌ها. مي‌گويد: «برو پايين تر، جاري‌ام با بچه هاش اونجاست. اسمش ليلي است. بقيه سؤالاتو از اون بپرس.» پرسان پرسان از بچه‌هاي قد و نيم قدي که دستمال کاغذي و فال مي‌فروشند بالاخره ليلي را پيدا مي‌کنم،لاغر و جثه اي‌ريز دارد ولي شکمش جلو آمده. امروز و فرداست که فارغ شود. ٢٥ ساله است و ٣ بچه دارد که سر چهارراه دستفروشي مي‌کنند. «خانم کار نيست، بايد بچه بزاييم تا کار کنن. اگر کار درست حسابي باشد که مجبور به اين کار نمي‌شويم.» از شوهرش مي‌پرسم که کجاست و چه مي‌کند؟ اشاره به آن سوي ميدان مي‌کند و مي‌گويد: «با برادرهايش شيشه ماشين‌ها را تميز مي‌کنند.» ضلع جنوب غربي ميدان توحيد قلمرو عروس کوچک خانواده؛ سهيلا جاري کوچک کبري است. سر و وضع‌شان نسبت به بقيه بهتر است. «امير سام» يک ساله را به زور روي کولش به وسط ميدان مي‌کشد. امير سام يک ساله با موهاي طلايي و بطري اي -که با چاي شيرين پر شده است -در دهان در بغل زن جوان فارغ از هياهوي اين دنيا آرام خوابيده است. راننده‌ها با التماس سهيلا شيشه اتوميبيل‌شان را کمي پايين مي‌آورند نرگس‌ها را مي‌گيرند و پولي کف دست سهيلا مي‌گذارند. متکديان در چهار نقطه ميدان ايستاده‌اند و به گفته خانم جابري مددکار بهزيستي؛ کودک گل فروش سر اين تقاطع، هم گل فروش‌ها و هم شبه متکدياني که دستمال کاغذي مي‌فروشند جاي کاسبي معيني دارند و کسي حق ندارد وارد قلمرو‌شان شود؛اجازه آمدن دست رئيس است. آن سوي ميدان قلمرو سه تا خواهرشوهرهاست. هر سه سبزه رو با شال‌هاي مشکي رنگ و رو رفته و دمپايي‌هاي پاره روي جدول کنار خيابان نشسته‌اند و بلند بلند مي‌خندند. رحيمه؛ خواهر ته تغاري خانواده است بدون آنکه سؤالي بين‌مان رد و بدل بشه شروع به حرف زدن مي‌کند: «مي‌بيني اون خانوم که رفتين پيشش خوشگل بود زن داداش کوچکمه با بچه‌اش دستمال مي‌فروشند. برادرم پوکي استخوان دارد کار ديگه‌اي هم بلد نيست. ليلي را هم که ديدي 6 ماهه باردار است امروز و فرداست که سومي رو هم به دنيا بياره. من و سه تا خواهرمم اين ور ميدان کاسبي مي‌کنيم. دستمال کاغذي مي‌فروشيم.» مي‌پرسم: درآمدتان خوب است؟ دنبال کار ديگري هم بوده ايد؟ مثلاً اينکه در کارگاه‌هاي توليدي مشغول شويد. مهناز خواهر شوهر بزرگ خانواده است. 28 سال دارد اما ظاهرش حداقل دو برابر سنش را نشان مي‌دهد. پاسخم را مي‌دهد: «ما که حرفي نداريم اگر ماهانه يک و نيم ميليون مي‌دهند ما حاضريم بريم توليدي‌ها کار کنيم وگرنه پونصد ششصد تومن که نشد پول. من خودم بچه معلول دارم خرجش خيلي بالاست.اينجوري بهتره وقتم در اختيار خودمه هر وقت بخوام ميرم خونه و به بچه هام سر مي‌زنم. ما بچه هامونو سر چهارراه نمياريم. خودمون کار مي‌کنيم که اونا در آسايش باشند. 13 روز عيد را هم که تعطيل هستيم همگي ميريم شمال خوش مي‌گذرونيم.» مي‌پرسم اينجا کسي اذيت‌تان نمي‌کند مزاحم تان نمي‌شوند؟ ليلا خواهر وسطي دستمال کاغذي‌ها را در مشتش جابه‌جا مي‌کند، چادرش را جلو مي‌کشد و مي‌گويد: «خانم همه چيز دست خود ما زن هاست بيخود مي‌کنه کسي مزاحم بشه خودمان حسابش را مي‌رسيم.» ساعت 4 بعد از ظهر است و هر لحظه به اتومبيل‌هاي داخل ميدان توحيد اضافه مي‌شود ولي هنوز تا ساعت 10 شب که اوج کاسبي‌شان است، زمان زيادي باقي مانده.رحيمه پول‌هايش را گوشه روسري‌اش پيچيده گره روسري را باز مي‌کند. از 10 صبح 60 هزار تومان دخل کرده است. هوا رفته رفته رو به تاريکي مي‌رود. صداي بوق ماشين‌ها و آلودگي هوا ترکيب پيچيده‌اي را ايجاد کرده‌اند. دوباره چراغ قرمز مي‌شود هر سه خواهر به تکاپو مي‌افتند و به سوي اتومبيل‌ها روانه مي‌شوند. در 105 ثانيه چراغ قرمز، رحيمه و ليلا و مهناز به شيشه خودروها مي‌کوبند و هر کدام 4 تا 5 دستمال کاغذي مي‌فروشند. بعد از کلي صحبت با آدم‌هاي اينجا از دور مجيد را مي‌بينم که دست پسرش را گرفته به سمت ما مي‌آيد. اين بارسر درد دلش باز مي‌شود: «خانم ازم پرسيدي چرا از شمال آمدم تهران که تکدي گري کنم يا چرا کشاورزي نمي‌کنم؟ براتون توضيح ميدم. اونجا کار نيست ما هم که زمين نداريم. يا بايد بريم نشاکاري يا پرتقال چيني. هر دو کارها، فصلي اند. امسال هم که برف و سرما امان نداد اما رفتم 20 روز هم کار کردم ولي بازم روز از نو و روزي از نو. اينجا باز مي‌تونم شکم زن و بچه‌ام را سير کنم. 300 هزار تومان بابت اجاره اتاق در شوش کرايه مي‌دهم. خيالمم راحته زن و بچه‌ام پيش خودم هستند. «مي‌پرسم چقدر درآمد داري؟ مي‌گويد: خانم گل گران شده. مردم زياد گل نمي‌خرند. آخر هفته‌ها بازار‌مان خوب است. امروز ساعت 10 صبح اومدم اينجا تا الان 60 هزار تومان سود کردم. صبح 100 هزار تومان پول نرگس هام شده بود.» آدم‌هاي اينجا حاضر نيستند بروند و جاي ديگر مثلاً کار خدماتي کنند. مي‌گويند صرف ندارد براي حقوق يک ميليوني صبح تا غروب در اين شرکت و آن شرکت سگ دو بزنند. آنها هر چهارراه را به تسخير خود درآورده‌اند و با تشکيلاتي حساب شده فعاليت اقتصادي دارند! با حساب سرانگشتي مي‌شود فهميد که روزي ٢٠٠-٣٠٠ هزار تومان کاسبند. به تازگي سازمان بهزيستي طرح ضربتي جمع‌آوري معتادان را شروع کرده است. شهرداري تهران موظف به ساماندهي و پذيرش متکديان بالاي 15 سال و بهزيستي موظف به پذيرش و ساماندهي متکديان کمتر از 15 سال است. آن‌طور که رئيس سازمان بهزيستي کشور خبر داده اين افراد پس از جمع‌آوري در يک مجتمع فوريت‌هاي اجتماعي مورد غربالگري قرار گرفته و پس از تفکيک جنسيتي و جداسازي دختران و پسران در مراکز بهزيستي ساماندهي مي‌شوند و متکديان افغان به اداره اتباع تحويل داده مي‌شوند. با وجود آنکه تکدي گري جرم محسوب مي‌شود اما پراکندگي و پخش شدن متکديان در نقاط مختلف شهر و از طرفي اجازه ندادن باندهاي تکدي گري براي جمع‌آوري کودکان، کار را براي مددکاران بهزيستي سخت تراز پيش کرده است. به گفته خانم جابري بر خلاف گذشته باندهاي تکدي گري امروزه اغلب توسط پدر خانواده اداره مي‌شوند و همين مسأله کار جمع‌آوري کودکان متکدي را براي آنها سخت کرده است.



منبع: روزنامه ايران



http://www.CheKhabar.ir/News/54317/براي کسب درآمد چند و بچه قد و نيم قد و يک چهار راه کافيست
بستن   چاپ