چه خبر -
گفت و گو با خسرو سينايي
باهم بخشي از گفت و گويي که با خسرو سينايي که به مناسبت روز تولدش انجام شده است مي خوانيم:
مشکل سينايي با سينماي ايران وجهان چيست ؟
به اين نتيجه رسيدم که در سينما ميتوانم تمام هنرها را تلفيق کنم. اتفاقا مشکل من نهتنها با سينماي ايران، که با سينماي جهان اين است که تصور ميکنند سينما يک قصه خوب ميخواهد و چند بازيگر مطرح. اگر نقدهاي سينمايي را ببينيد، متوجه ميشويد از تنها چيزي که نام برده ميشود اين است که بازيها خوب يا بد بود، قصه ضعيف بود يا نبود؛ همين. براي من سينما مجموعهاي بود از هنرهاي تجسمي و دراماتيک. چيزي که علاقهمندان به سينما درگير آن نيستند. آنها فقط ميخواهند يک آرتيست باشد و قصهاي جذاب. البته من هم فيلمهايي ساختم تا بگويم اين کار را هم ميتوان انجام داد اما اين تمام ابعاد سينما نيست. مثلا برخي از کارهاي من مانند زندهباد، هيولاي درون يا عروس آتش. سينما ابعاد متفاوتي دارد که اگر به عنوان يک ابزار آن را به کار ميگيريد، بايد از همه ابعاد بهره بگيريد.
عروس آتش
اصولا طرفدار تيپ ضدقهرمانم
من اصولا طرفدار تيپ ضدقهرمانم. برايم قهرمان وجود ندارد. اگر قهرماني هم وجود دارد به خاطر احترام به دستاوردهاي يک آدم است با ديدن ضعفهايش. يعني وقتي يک انسان را ميبينم ضعف و قدرتش را کنار هم ميبينم و ميگويم دستاوردش اين است. به اين دليل وقتي به داوري دعوت ميشوم به صاحب اثر کاري ندارم، تنها فيلم را ميبينم.
تحت تاثير سينماي دهه 60 اروپا بودم
هميشه سعي کردم نسبت به اشخاص بيطرف باشم و تنها اثر را ببينم. در واقع تحت تاثير يک شخص خاص نبودم اما بايد بگويم تحت تاثير سينماي دهه 60 اروپا بودم. آثار بزرگاني مثل برگمان، فيليني و آنتونيوني يا سينماي آن دوران اروپاي شرقي. البته هرگز به دنبال تقليد از آنها نبودم. اين فيلمها مرا مجذوب سينما کرد، فيلمهايي در سطح آثار فاخر ادبيات جهان اما اين نوع سينما هميشه از نظر تجاري موفق نبود و اين مسالهاي است که هنوز هم دچارش هستم. دوستان در پاريس ميگفتند اگر يک فيلم «وسترن اسپاگتي» را در سينما نمايش دهيد همه براي ديدنش صف ميکشند اما اگر فيلمي از «ژان لوک گدار» باشد پرنده هم پر نميزند. من تقريبا حدود 115تا 120 فيلم ساختهام اما اگر از من بپرسند کدام، فيلم دلت است، ميگويم همين فيلمهاي کوچک که براي خودم ساختهام. پنج يا شش تا.
با فيلمهايي مثل عروس آتش آنقدر شکنجه ميشوم و روحا تحت فشار قرار ميگيرم
بعضي به من ميگويند چطور بعد از فيلم عروس آتش، فيلمي يک ربعي ميسازي، ميگويم با فيلمهايي مثل عروس آتش آنقدر شکنجه ميشوم و روحا تحت فشار قرار ميگيرم که اگر بخواهم اين فشار را تحمل کنم بايد فيلمي براي دلم بسازم. بعضي وقتها حتي به جوانترهايي که علاقهمند هستند، ميگويم بياييد فيلمي بسازيم. اين فيلمها خيلي به من کمک ميکنند. در سينمايي که هم از نظر سياسي دچار مشکل است و هم از نظر تجاري و زدو بندهاي پشت پرده ساختن فيلم با جوانان اين را به ياد من ميآورد که چرا فيلم ميسازم. بعد از عمل جراحي کمرم گفتم يا فيلمي نميسازم که اين امکانپذير نيست يا فيلمي که دلم بخواهد ميسازم البته متاسفانه معمولا بودجه فراهم نميشود، در نتيجه به سراغ فيلمهاي کوتاه که دلم ميخواهد ميروم.
آيت الله هاشمي نامه زدند و گفتند دادگاه تلويزيوني بايد حتما ساخته شود
در طول 50سال فيلمسازي ،دائم درحال چالش بودم. روزي به يکي از دوستان مطبوعاتيام گفتم، با سينما خوشبخت زندگي کردهام. اما نکتهاي وجود دارد. در لحظه خداحافظي ميخواهم از تمام کساني که آگاهانه نگذاشتند، تجربيات سالهاي دراز را در کارهاي بلندتر پياده کنم و ناچار بودم هميشه با بودجه کم و دست بسته کارهاي جمع و جور انجام دهم و بپرسم به نفع چه کسي بود. از اين چوب لاي چرخ گذاشتنها، سرکار گذاشتنها و سردواندنها چه نفعي برديد. جز اينکه سينماي ما از آثاري خالي ماند که ميتوانست خوب و ماندگار باشد. خداوند آقايهاشمي را بيامرزد، فيلمنامه «دادگاه تلويزيوني» زمان رييسجمهوري ايشان قرار بود ساخته شود. از دفتر ايشان نامه نوشته بودند اين فيلم حتما بايد ساخته شود.آنقدر آمديم و رفتيم، سالها گذشت اما باز هم نشد.
براي فيلم زنده باد ،2 دانشجو را تهديد کردند که با چاقو شمارا مي کشيم
فيلم زنده باد در فستيوال کارلوويواري سال 1980 يعني، 36 سال پيش براي سينماي پس از انقلاب جايزه گرفت. در کنار فيلم کاگه موشا از کوروساوا و بچه زيبا ساخته لويي مال به عنوان يکي از سه فيلم مورد سفارش منتقدان براي ديدن قرار گرفت اين فيلم در بحبوحه جريانات سياسي اروپا در دانشگاه وين نمايش داده شد، گروههاي مختلف بودند، همه هم مخالف و من از ترس داشتم ميمردم. اگر بپرسيد بهترين تجربه شما چه بوده، ميگويم زندهباد. فيلمي ساختم که از چپ چپ تا راست راست، در آن فضا فيلم را ديدند و در انتها تشويق کردند. همين فيلم به ايران آمد، انجمن سينماداران گفت مسوولاني که از خيابان رد شدهاند، گفتهاند سردر سينما صور قبيحه است. سردرها را جمع کنيد. سردر چند سايه مشت بود با يک دست خوني. گفتم ربطي ندارد، گفتند همين که ما ميگوييم. قراردادي که با من بسته شد براي هفت سينما، اگر سه رديفش خالي ميماند به آن مبلغ نميرسيدم. پس سر يک هفته بايد برميداشتم. خبردار شدم در يکي از سينماهاي نزديک راهآهن فيلم را نمايش ميدهند اما در شرايطي که حلقه دوم را به حلقه پنجم وصل کردهاند، حلقه اول را به حلقه سوم و … در اين شرايط نمايش ميدهند. از دو دانشجو خواهش کردم به سينما بروند و ببينند مردم به آن سينما ميروند يا خير. آن زمان روزي 100 تومان هم به آنها دادم. بعد از سه روز آمدند گفتند ما ديگر نميرويم. گفتم چرا، گفتند ما را تهديد کردند اگر بياييد با چاقو شما را ميکشيم. اين پشت پرده سينماي ايران است.
خسروسينايي
چيزي حدود 10 سناريو آماده دارم
چيزي حدود 10 سناريو آماده دارم، اما با اين مشکلات ساختن آنها تا امروز امکانپذير نبوده است. دلم ميخواهد به همه کساني که با لبخند ظاهري، در پشت صحنه کارشکني کردند، بگويم به نفع چه کسي بود. من که با کسي کاري نداشتم. ميخواستم فيلمي را بسازم که تاريخ و فرهنگ اين مملکت باشد. آخرين فيلمنامهام قطار زمستاني است. با آقاي انتظامي به لهستان رفتيم تا هنرپيشه مقابلش را انتخاب کند. اما نشد. شش سال گذشته اما هنوز اتفاقي نيفتاده است.
سينما براي من مثل معشوقه جفاکاري است که دائما به آدم خيانت ميکند
گفتم ما در فيلم جزيره رنگين حفاظت محيطزيست را داريم، همکاري زنان در اقتصاد خانواده را داريم، زيباييهاي يک جزيره ايراني را داريم و تبليغي است براي گردشگري کشور. کمک کنيد اين فيلم ورشکسته نشود اما امکان نداشت از اين ورشکستهتر شود! ميدانم چه کساني هستند و در دوران قبل از انقلاب هم بودند، هميشه با لبخند استاد استاد ميگويند اما وقت برنامهريزي براي اکران فيلم تصميمگيريشان طوري ميشود که براي مبلغي که بايد به عواملم هم بپردازم، شرمندهشان ميشوم. اين مسايل هميشه در سينما بوده است. هميشه در مورد خودم اين جمله را گفتهام: سينما براي من مثل معشوقه جفاکاري است که دائما به آدم خيانت ميکند اما آدم نميتواند از آن دل بکند.
جزيره رنگين
گاهي فکر ميکنم که کاش من هم مثل کيارستمي پايگاهم در ايران را حفظ ميکردم و خارج از ايران فيلم ميساختم
خدا عباس کيارستمي را بيامرزد، به او و کارهايش علاقه زيادي داشتم. در خاطرم هست، زماني که فيلم «خانه دوست کجاست؟» در لوکارنو جايزه گرفت، من داور جشنواره فجر بودم. وارد سالن انتظار شدم ديدم چند نفر از همين آقاياني که هميشه پشت پرده هستند نشستهاند و ميگويند اين فيلم کيارستمي چيزي ندارد ما نميدانيم چرا اين خارجيها اينقدر بزرگش ميکنند. اين شروع برخورد با فيلم کيارستمي بود. اما کيارستمي پايمردي کرد و فيلمساز و آدم موفقي شد. اما شروع برخورد با اين شخص چيزي بود که گفتم. چرا ما اينچنينيم؟ گاهي فکر ميکنم که کاش من هم مثل کيارستمي پايگاهم در ايران را حفظ ميکردم و خارج از ايران فيلم ميساختم اما اين کار را نکردم. براي آقاي عياري و کارهايشان هم احترام زيادي قائل هستم اما نميدانم نساختن اين فيلمها به نفع چه کساني است.
من نمي فهمم اينها چه ربطي به سينما دارد!
از سرکار گذاشته شدن حوصلهام سر رفته است. ايراداتي که به فيلمنامهها ميگيرند شوخي است. مثلا تمام آنچه در فيلمنامه صورتگران عصر خون وجود دارد در تاريخ اتفاق افتاده و منابع آن موجود است. فقط يک نکته وجود دارد که سند تاريخي براي آن وجود ندارد و من براي بار دراماتيک آن را به قصه اضافه کردهام دوستي بين صفي ميرزا و رضا عباسي. اما جوابي که به من ميدهند اين است که چون سند تاريخي وجود ندارد فيلمنامه قابل ساخت نيست. من که مورخ نيستم. من از يک واقعه تاريخي برداشت ميکنم براي ساختن يک ماجراي دراماتيک، کاري که همه هنرمندان جهان ميکنند. ايراد دومشان هم اين بود که در جايي از فيلمنامه رضا عباسي در قهوهخانه طوفان نشسته است و مردم را طراحي ميکند، صفي ميرزا نيز آنجاست از او ميپرسد: رضا چه چيزي باعث ميشود پدري پسرش را بکشد؟ رضا عباسي جواب ميدهد: حب جاه. صفي ميرزا ميپرسد: چه چيزي باعث ميشود که پسري پدرش را بکشد؟ رضاعباسي جواب ميدهد: حب جاه. صفي ميرزا ميپرسد: چه چيزي باعث ميشود که تو از صبح تا غروب مشغول نقاشي هستي؟ رضا عباسي جواب ميدهد: حب جاه. آقاي فيلسوفي که هيچ ربطي به سينما ندارد به عنوان تصميم گيرنده ميگويد حب جاه نميشود! ميپرسم چرا؟ ميگويد حب جاه در طبقه هفتم عرفان … شروع ميکند آسمان ريسمان بافتن! من نميفهمم اينها چه ربطي به سينما دارد؟ من سينماگرم، اصلا اين موضوع چه ربطي به سينما دارد؟ به همه اين دلايل فيلم را دوباره بازنويسي کردم اما باز هم نشد. من افسوسي در زندگي خودم ندارم. اما من افسوس ميخورم که اين فيلمها ساخته نشدهاند.
هيولاي درون به خاطر لباس يکي از خانمهاي بازيگر اکران نشد
قديمترها، فيلم «هيولاي درون» که در دومين جشنواره فجر جايزه بهترين کارگرداني را گرفت به خاطر لباس يکي از خانمهاي بازيگر اکران نشد. به من ميگفتند لباس آن خانم را عوض کن. گفتم اين فيلم 35 ميليمتري است چطور لباس آن خانم را عوض کنم؟ جواب ميدهند تو استادي اگر بخواهي ميتواني! اين استاد گفتن از صد تا فحش بدتر است!
من به فردين بسيار احترام ميگذارم
زندگي هر کسي راه خود را ميرود و هرکس انتخاب ميکند کدام راه را برود و هرکس مطابق انتخابش نتيجهاي ميگيرد. به اين ترتيب من به همه احترام ميگذارم. حتي کساني که فيلمهاي تجاري ميسازند. براي مثال من به فردين بسيار احترام ميگذارم، چون او در فرهنگ زمانه نشان داد که کارش برجسته است. وقتي کشتي ميگرفت نفر دوم جهان ميشد، وقتي هم هنرپيشه شد پرفروشترين هنرپيشه زمان خودش بود. در آن زمان بازار سينما او را ميپسنديد. پس هر کسي در جايگاه خودش قابل احترام است.
گروه فرهنگ و هنر
منبع: روزنامه جهان صنعت
http://www.CheKhabar.ir/News/51964/خسرو سينايي-اگر بياييد شما را با چاقو مي کشيم اين پشت پرده سينماي ايران است!