کاش آن روز گول حرفهاي امير را نمي خوردم ...
دوشنبه 1 شهريور 1395 - 11:42:26 AM
چه خبر - به سادگي گول اين پسران را نخوريد

در ايستگاه قطار با امير آشنا شدم وقتي که مي خواستم خودم را به شهر محل تحصيلم برسانم، در همان نگاه اول عاشق شدم. در همان برخوردهاي اوليه به امير گفتم که اهل دوستي و اين حرفها نيستم و اگر قصدش ازدواج است مي توانيم به اين رابطه را ادامه دهيم. امير هم حرف من را تاييد کرد و باعث دلگرمي بيشتر من شد اما هر وقت به امير مي گفتم که براي خواستگاري اقدام کن هر بار بهانه اي مي آورد. امير وقتي که متوجه شد من از اين مسئله اي ناراحتم يک روز خواهر و همسر برادرش را براي ديدن من آورد، خيلي برخورد خوبي داشتند. خواهرش همان روز به من گفت خيالت راحت باشد ما حتماً براي خواستگاري مي آييم ولي تو بايد کمي صبر کني و به ما زمان بدهي ، امير هنوز سربازي نرفته و شغل مناسبي ندارد. زماني که اين مشکلات حل شود چه کسي از تو بهتر؟ اين ديدار ته دلم من را قرص کرد. امير به سربازي رفت و من منتظر بودم که بر گردد در اين دو سال ارتباطمان کمتر شد بود ولي هنوز قول خواستگاري را تکرار مي کرد. خواستگاران بسيار خوبي داشتم که از همه لحاظ موقعيت بهتري نسبت به امير داشتند، اما من به قولي که به امير داده بودم پايبند بودم و همه آنها را با بهانه اي رد مي کردم، خانواده ام مشکوک شده بودند. تا اينکه دو سال باقي مانده درسم تمام شد و به شهر خودم برگشتم، امير هم سربازيش تمام شده بود، هر روز ارتباطمان کمتر مي شد احساس مي کردم ديگر امير علاقه اي به ديدار من ندارد.

تا اينکه يک بار وقتي تلفني صحبت مي کرديم از امير خواستم که زودتر به خواستگاري بيايد ولي او دوباره بهانه آورد، وقتي که اعتراض کردم حق به جانب گفت، خانواده اش راضي نمي شوند که به خواستگاري من بيايند، گفت مادرش دخترديگري را برايش در نظر گرفته و بيشتر مراحل هم انجام شده ، من با شنيدن حرف هاي امير در بهت فرو رفتم ولي او در کمال آرامش گفت که اين رابطه از اول هم اشتباه بوده و بهتر است من هم به دنبال زندگي خودم بروم و تلفن را قطع کرد.

آن روز ضربه بزرگي به من وارد شد، مدتي دچار افسردگي شدم، هر چقدر خانواده ام تلاش کردند که بفهمند چه اتفاقي افتاده، من مهر سکوت بر لبانم زدم دوست نداشتم بدانند بخاطر بزرگترين اشتباه عمرم بهترين موقعيت هاي زندگي ام را ازدست داده ام، کاش آن روزها گول حرفهاي امير را نمي خوردم، کاش...

اين روايت سرگذشتي واقعي است از دختري ساده انديش که بهترين سالهاي زندگيش را به پايه دروغي بزرگ گذراند.

در روابط قبل از ازدواج تان ساده انديش نباشيد

رابطه دختر و پسر قبل از ازدواج يکي از موضوعات مبتلا به جوامع امروزي است. دختران و پسراني که به اصول اخلاقي پايبند هستند هرگونه رابطه رادر چارچوب عرف و شرع مي پذيرند و از اين مقوله خارج هستند. در اين جا دو دسته از جوانان باقي مي مانند، دسته اي که خود خواسته به اينگونه از روابط وارد مي شوند و دسته اي ديگر که ساده انگارانه تصور مي کنند اين روابط مي تواند در محيطي سالم منجر به ازدواج شود. روي سخن ما در اينجا با اينگونه از جوانان به خصوص دختران جوان است که در اين گونه ارتباطات بيشترين آسيب را مي بينند، پس بهتر است به اين توصيه ها توجه کنند:

_ اگر پسري به شما قول ازدواج مي دهد اگر قصد سوء استفاده هم داشته باشد، بايد با چهره اي زيبا و موجه جلو بيايد او قطعاً به شما نخواهد گفت که قصد سوء استفاده از شما را دارد پس بهترين راه حل براي او دادن وعده دروغين ازدواج است.

_ اگر پسري واقعاً قصد ازدواج هم داشته باشد چه امري مي تواند تضمين کننده اين مسئله باشد که بعد از گذشت مدتي نظرش تغيير نکند و يا به هر بهانه اي کوچک و بزرگي به سراغ دخترديگري نرود، وقتي تعهدي در ميان نباشد هيچ پشتيباني از شما حمايت نمي کند.

_ اگر پسري واقعاً به شما علاقه باشد بايد بتواند اين عشق علاقه را به مرحله اثبات برساند و تنها راه اثبات اين عشق خواستگاري رسمي به همراه خانواده از دختر مورد علاقه اش است.

_ و در آخر بايد گفت دختران داراي احساسات قوي و پاک هستند و به همين دليل زودتر از پسران تحت تاثير الفاظ و کلمات محبت آميز قرار مي گيرند و اگر نتوانند احساسات خود را در چارچوب عقل و منطق محصور سازند ممکن است در انتخاب شريک زندگي خود با مشکلاتي رو به رو شوند. پس به راحتي فريب حرف هاي مردان را نخوريد و اجازه دهيد مسير انتخاب همسر براي شما مسير صحيح عادي و بدون هر گونه فريب و نيرنگ باشد.



منبع : tebyan.net

http://www.CheKhabar.ir/News/39172/کاش آن روز گول حرفهاي امير را نمي خوردم
بستن   چاپ