چه خبر - وبسايت ترجمان - ترجمه امير قاجارگر: هر يک از ما بهنحوي نامتوازن هستيم. مثلاً يکي از ما بيشازحد متفکر يا احساسي است، ديگري صفات مردانه يا زنانهٔ زيادي دارد و شخصي ديگر بيشازحد آرام يا بيقرار است. غذايي که ما دوست داريم، غالباً همان چيزي است که کمبودي را در بدن يا روان ما جبران ميکند؛ يعني غذايي که در ما تعادل ايجاد ميکند. بدينترتيب غذاها ميتوانند ياريمان کنند نسخههايي کاملتر از خودمان را شکوفا کنيم.
لوسآنجلس ريويو آو بوکز — درحالحاضر غذا نزد ما بسيار محترم و مهم شمرده ميشود. آشپزهاي معروف، رژيمهاي غذايي، رستورانهاي جديد و برنامههاي آشپزي توجّه زيادي را به خود جلب کردهاند. به نظر ميرسد همۀ ما به آنچه ميخوريم، حسّاستر شدهايم. اما کمتر از خود پرسيدهايم غذا، بهجز توان فيزيکي، چه چيزهاي ديگري به ما ميرساند.
اين موضوع کمي عجيب به نظر ميرسد. باوجوداين آشکار است که نميتوانيم غذا را فقط نوعي سوخت بدانيم که بدن براي تحرک از آن استفاده ميکند. غذا در تأمين نيازهاي رواني ما نيز مؤثر است و اگر اين موضوع خوشحالتان ميکند، بايد بگويم غذا نوعي خاصيت شفابخشي دارد. اين بدان خاطر است که هر غذايي نهتنها داراي ارزش غذايي1 است، بلکه حامل چيزي است که شخص ميتواند آن را نوعي ارزش روانشناختي بداند. وجود اين ارزش با شخصيت غذا ارتباط مستقيم دارد. هرکدام از غذاها به شخصيت، جهتگيري و راهي منحصربهفرد براي درک جهان اشاره ميکنند. که اگر اين غذا بهطرزي جادويي تبديل به انسان ميشد، به آن شکل در ميآمد. شما ميتوانيد نوعي جنسيّت، ديدگاهي منحصربهفرد، يک حالت روحي خاص و حتي بُعدي سياسي به غذا نسبت دهيد.
ليمويي را در نظر بگيريد. اگر بخواهيم از خاصيت غذايي آن صحبت کنيم، بايد بگوييم هر صد گرم ليمو حاوي صد کالري انرژي، 2.8 گرم فيبر، 2.5 گرم شکر و چيزهايي ازايندست است. اما از لحاظ روانشناختي نيز ليمو ترکيبات روانشناختي مخصوص خود را دارد. ليمو ميوهاي است که با صدايي آرام و درعينحال گويا دربارۀ چيزهايي همچون جنوب، خورشيد، سالم و اميدواربودن، صبح و سادگي سخن ميگويد. ليمو ما را به عملکردن دعوت ميکند و از ما ميخواهد خود را تقويت کنيم تا کارهاي مهم را بر عهده گرفته و بر آنچه ميدانيم بايد بکنيم، تمرکز يابيم. ليمو رابطۀ خوبي با سانتيمانتاليسم ندارد: بهشدّت صادق و درعينحال مهربان است. فندق را تصور کنيد. اين ميوه نيز سرشار از مواد مغذي مفيد است؛ اما همزمان پر است از چيزهايي مثل: خنکاي پاييزي، بلوغ و پختگي، هوشياري، خودکفايي و نوعي آراستگي کودکانه، مثل کودک دهسالهاي که کمد خود را تميز و مرتب نگاه ميدارد.
غذاها دربردارندۀ فلسفههاي خوردنيِ زندگياند؛ ما ميتوانيم با انجامدادن مستقيمترين و قابلدرکترين کار يعني خوردن، به اين فلسفهها نزديک شويم. ما از لحاظ بدني در حال خوردن و بلعيدن هستيم و درعينحال تلاش ميکنيم غذاي روحمان را نيز تأمين کنيم. ميخواهيم غذاها به جنبههايي مشخص از طبيعتمان کمک کنند و ضعفهاي روحيمان را اصلاح کنند. اين همان چيزي است که خوردن را به چيزي بيش از سوخترساني و تجديد قواي بدن تبديل ميکند. غذا همچنين به متعادلساختن روانهاي معيوب ما کمک ميکند.
ما از غذاهايي که ميخوريم، انتظار داريم به ما کمک کنند تا خصوصيات آنها را در سطحي بالاتر به دست آوريم. ميخواهيم آرامشِ اطمينانبخش آووکادو، سهولت انجير در شهوتراني، حريم خصوصيِ باشکوهِ حلزون و تعهّد سفتوسخت مارچوبه به فرديّت را فراچنگ آوريم. ما بهواسطۀ سرسپردگي به شجاعت و قدرت بهسراغ اِستِيک ميرويم و عسل ميخوريم تا ميل به لذتبردن از سادگي در ما تقويت شود. ممکن است يک ليوان پر از شير بخوريم تا بين زمان حال و روزهاي گذشته ديواري ايجاد کنيم.
بياييد کارهايي را که غذا در سطح روانشناختي برايمان ميکند، در يک جمله جمعبندي کنيم:
1) غذا در ما توازن ايجاد ميکند
هر يک از ما بهنحوي نامتوازن هستيم. مثلاً يکي از ما بيشازحد متفکر يا احساسي است، ديگري صفات مردانه يا زنانۀ زيادي دارد و شخصي ديگر بيشازحد آرام يا بيقرار است. غذايي که ما دوست داريم، غالباً همان چيزي است که کمبودي در بدن يا روان ما را جبران ميکند: غذايي که در ما تعادل ايجاد ميکند. اينکه دلمان غذايي را ميخواهد، ممکن است به اين علت باشد که آن غذا حاوي مقادير زيادي از چيزهايي است که در زندگي خود بيشتر به آنها نياز داريم. احتمالاً آن غذا سرشار از آرامشي است که تحسينش ميکنيم و درعينحال تاحد زيادي از آن محروميم. شايد يکي از خواص هلو مهرباني و عطوفتي باشد که آرزويش را داريم و در کار و روابط خود از آن بيبهرهايم. غذايي که از نظرمان لذيذ است، چيزي را برايمان آشکار ميسازد که روح و جسممان بدان نيازمند است. غذا ميتواند ياريمان کند نسخههايي کاملتر از خودمان را شکوفا کنيم.
2) غذا ما را به بخشهايي پيچيده از وجودمان متصل ميکند
ما موجودات پيچيده و لايهلايهاي هستيم. نميتوانيم بگوييم تمام بخشهاي مهم وجود ما بهاندازۀ کافي در معرض ديد و توجه قرار دارند. ما گذشتهاي طولاني و رويدادهاي جاري بسياري داريم که قادر به ديدن تمام آن نيستيم. بنابراين ممکن است بخش مهمي از شخصيت يک فرد در زير خروارها موضوع ديگر مدفون شده باشد. ممکن است قابليت شگفتزدهشدن از چيزهاي سادهاي که در جريان زندگي روزمره اتفاق ميافتند، در ما کمرنگ شده باشد؛ اما قطعاً نابود نشده و ميتوانيم آن را بازگردانيم.
قدرتِ تداعيگر غذاهاي خاص آنها را به مجراهاي قدرتمندي براي يادآوري خاطرات سودمند تبديل ميکند. غذاي مناسب ميتواند دسترسي ما به نواحي فراموششدۀ روان را تسهيل بخشد. ممکن است نياز يک فرد به خوردن ماهي و چيپس ارتباطي با دوران کودکي او داشته باشد و قسمتي از شادابي و هيجان زندگي در آن دوران را برايش به ارمغان آورد. ممکن است به نوعي خاص از همبرگر احتياج داشته باشيم تا ما را به انرژي و نشاط 28سالگي در اسپانيا بازگرداند.
به برکت غذاخوردن، شخص ميتواند بار ديگر با نقاط عطف روزگار گذشتۀ خود ارتباط برقرار کند. منظورمان گذشتهاي است که گاهي بهسادگي فراموش ميشود.
3) غذا ميتواند کمکمان کند که زندگي خود را تغيير دهيم
غذاها حامل حکمتاند: مهربان باش، خوبي را فراموش نکن، شجاعت را ياد بگير و....
وقتي سعي ميکنيم زندگي خود را تغيير دهيم، کاري که اغلب مجبور به انجامش هستيم، غذا ميتواند به ياريمان بيايد. قطعاً بايد خود را با چيزهاي ديگري مشغول کنيم: کتابهايي که به مسيري درست هدايتمان ميکنند، دوستان، کار، سفرهاي کوتاه در روزهاي تعطيل... اما غذا نيز در تلاش براي اصلاح درون، نقشي براي ايفاکردن دارد.
انتخاب رژيم غذايي خاص کافي نيست. استفاده از يک رژيم غذايي شايد براي کاهش وزن مفيد باشد؛ اما براي تغيير زندگي به چيزي بيش از آن نيازمنديم. بايد در راه رسيدن به يک زندگي منظّمتر يا ارتباطِ بيشتر با ديگران از غذا کمک بگيريم. نحوۀ غذاخوردن ميتواند پشتيباني براي بلندپروازيهاي ما باشد.
4) غذا ميتواند از انحطاط دين جلوگيري کند
يکي از عملکردهاي مطبوع دين اجراي مراسم آييني است. اين آيينهاي ديني براي اينکه ما را براي مواجهه با ايدهها و تجربههاي بزرگ آماده کنند، بهطرز خيرهکنندهاي از غذاهايي استفاده ميکنند که با دقت فراوان انتخاب شدهاند؛ زيرا اين غذاها نماد فضايل خاصي هستند که اديان بر آنها تأکيد ميورزند.
براي مثال بوديستهاي ذن را تشويق ميکردند تا با خوردن آرام يک فنجان چاي که با حوصلۀ فراوان دم شده است، به ارزش دوستي بينديشند. در سالهاي اول مسيحيّت، مؤمنان براي يادکردن از منجي، گوشت قوچ ميخوردند که حيواني نجيب و درعينحال آسيبپذير است. يهوديان در مراسم خود فطير و ترب کوهي تند ميخورند تا شجاعت مؤمناني را که از مصر گريختند، به ياد آورند.
چيزهاي دقيقي که اديان دربارۀ شيوۀ زندگيکردن بهکمک غذاها به ما ميگويند، در زمان ما ضرورتاً الزامآور نيستند. اما ايدهاي که با استفاده از غذا مردم را به فکرکردن و احساسکردن به شيوههايي خاص تشويق ميکند، همچنان سودمند و مفيد است.
ما بايد غذاهايي همتراز با اين غذاهاي آئيني، يعني چاي، قوچ و ترب کوهي پيدا کنيم که مخصوص به خودمان باشند. يعني بايد ارزشهايي را که برايمان از اهميت زيادي برخوردارند، مشخّص کرده و سپس آنها را با غذاهايي پيوند دهيم که بيشترين هماهنگي را با آنها دارند. در پايان نيز آنها را بهشکلي منظّم در وعدۀ غذايي خود بگنجانيم و بهشيوهاي آئيني ميل کنيم.
مثلاً از آنجا که در زمستانهاي سخت و طولانيِ اروپاي شمالي، کره و امريکا فراموشکردن فضايل پاگاني همچون خورشيد، بدن و خوشرويي، بسيار محتمل است، ميتوان آييني سکولار و مدرن با مرکزيت سه غذاي خاص ابداع کرد که در جشنها و مراسم خاص برگزار شود. آن سه غذا ميتوانند ليمو، پاپايا و زيتون باشند. اين نگهبانان ارزشهاي کهن در ساعت چهار بعدازظهري زمستاني در سئول يا فرانکفورت بهشدت در معرض خطر هستند.
5) آشپزي؛ راهي بهسوي فرديّت
در آغاز زندگي، مادرهايمان چيزهايي براي ما درست ميکردند که فکر ميکردند دوست داريم و در اکثر مواقع نيز اشتباه ميکردند. ازاينرو نميتوانستيم هر چه دوست داريم، بخوريم. بنابراين مجبور بوديم سالهاي سال چيزهايي بخوريم که خوشحالمان نميکرد.
بخشي از فردبودن و نه صرفاً وجودداشتن، به يادگيري شيوههايي مبتني است که به ما اجازه ميدهند جزئيات جهان بيروني را در هماهنگي با جهان دروني خود بچينيم. يادگرفتن آشپزي نقشي مهم در اين موضوع ايفا ميکند؛ زيرا نشان از سرسپردگي ما به همسوساختن بدنمان با باورهاي حقيقي و اميدهايمان دارد.
ما ديگر در غذاخوردن و پذيرفتن آنچه جهان به ما عرضه ميکند، منفعل نيستيم؛ بلکه ياد ميگيريم نيازهاي خود را تعريف کرده و مطمئن باشيم خودمان ميدانيم چگونه آن را تأمين خواهيم کرد.
6) غذا؛ راهي براي برقراري ارتباط
برخي از ما در بهکاربردن کلمات مهارت کافي نداريم. ميخواهيم منظور خودمان را منتقل کنيم؛ امّا موفّق نميشويم؛ مثلاً دوست داريم از کسي قدرداني و تشکر کنيم يا بخشهاي پيچيدهاي از خودمان را براي کسي ابراز کنيم. ميخواهيم آنها از تخيّلات، مهارتها يا علاقۀ ما به شفافيت و رکگويي آگاه باشند.
اما آنچه را بهسختي ميتوان با کلمات ادا کرد، ميشود از طريق غذا منتقل کرد. پنۀ مرغ با ريحان تازه ميتواند بهاندازۀ نوشتهاي عاشقانه و طولاني، گوياي علاقۀ ما به شخصي باشد. قارچ کبابي ميتواند بهمعناي نوعي خوشامدگويي صميمانه باشد. مرغ سوخاري ميتواند بهمعناي هماهنگي بيشتر بين اعضاي خانواده باشد. شربت انبه بههمراه تکههاي مربع شکلِ شکلات سياه، شکلي از آرمانشهر را مجسّم ميکند. غذا نيز مثل موسيقي بيپرده و بيواسطه است و ميتواند چيزهاي مهم بگويد؛ بدون اينکه لازم باشد از زبان ملالآور روزمره استفاده کند.
اين مطلب با همکاري ترجمان در صفحۀ «انديشه» شمارۀ 553 مجلۀ همشهري جوان، منتشر شده است.
پينوشتها:
* آلن دوباتن (Alain de Botton) در شهر زوريخ سوئيس به دنيا آمد و درحالحاضر در لندن زندگي ميکند. او نويسندۀ کتابهايي دربارۀ فلسفۀ زندگي روزانه است. از او آثاري دربارۀ عشق، مسافرت، معماري و ادبيات منتشر شده است که در سي کشور جهان جزءِ آثار بسيار پرفروش بودهاند.
[1] مثل آنچه روي برچسب مواد غذايي درج ميشود.