زندگي عشقي مصطفي زماني! 19 سالگي عاشق شدم!
4 ارديبهشت 1395 - 12:06:45 ب.ظ
عشق و عاشقي از نظر مصطفي زماني

نقش عاشق پيشه مصطفي زماني در سريال شهرزاد باعث شد که محور گفت و گويمان با او عشق باشد. نظرات شخصي زماني درباره عشق بسيار متفاوت است با نقشي که ايفا کرده. او صريح صحبت مي کند و بداهه پردازي طنازانه را دوست دارد. با هم بخش هاي قابل انتشار اين گپ و گفت را مرور مي کنيم.

تا به حال کسي به خاطر نقش فرهاد سريال شهرزاد، با شما ابراز همدردي کرده؟

آره. همه ابراز همدردي مي کنند. انگار همه يک چيزهايي در اين فضا دارند و رويشان نمي شده روکنند. من اتفاقا بعد از شهرزاد چيزي ديدم که برايم خيلي جذاب بود. مردم ما هنوز دوست دارند اينطوري باشند ولي تصويرش خوب نيست. انگار تصوير آدم عاشق، تصوير قشنگي نيست. نمي دانم، شايد چون خيلي درگير ذهنيات شده اند و وقتي يک تصوير وجودي را مي بينيم حاضر نيستيم آن را بپذيريم.

قديمي ها مي گفتند مرد گريه نمي کند، شما با اين طرز فکر موافقيد يا مثل فرهاد، گريه را براي مرد عار نمي دانيد؟

مرد گريه نمي کند؟ مرد غلط مي کند! مرد مگر انسان نيست؟

اگر براي بازي در يک نقش مجبور باشيد گريه کنيد و گريه تان نگيرد، چه مي کنيد؟

تا به حال چنين اتفاقي نيفتاده است. نمي دانم چرا، گريه هميشه دم دستم است.

پس راحت گريه مي کنيد؟

اي... غم به دل ما راحت مي نشيند.

چرا راحت گريه مي کنيد؟

اين به ذات و طبيعت هر کسي بر مي گردد و من با طبيعتم نمي جنگم.

در اين صورت نقش فرهاد به شخصيت خودتان شبيه است.

بله به دوران بيست و دو سالگي ام نزديک است ولي به الان نه.

الان چه فرق هايي با آن دوران کرده ايد؟

الان بيشتر به احساسات مي خندم.

اگر الان در موقعيت مشابه در سريال شهرزاد و در مثلث عشق قرار داشتيد، عکس العمل شخصي تان چه بود؟

نمي دانم. فکر مي کنم خودزني مي کردم. يعني تسليم منِ خودم مي شدم. مي دانيد چه مي گويم؟

نه!

يعني سعي نمي کردم با اين مسئله بسازم. خودم را مي خوردم. از خودم و درون خودم که باعث شده اين اتفاق عاشقانه برايم بيفتد، انتقام مي گرفتم.

چطور انتقام مي گرفتيد؟

پدر خودم را در مي آوردم و به خودم خيانت مي کردم. قطعا با اين اتفاق نمي ساختم.

اين نساختن شما از جنس مقاومت نبود؟ اينکه با رقيب عشقي مبارزه کنيد؟

نه ببينيد فرهاد به جاي اينکه مبارزه کند، مي پذيرد.

اين ماجرا در مورد شخصيت خودتان چطور است؟ خود شما چطور رفتار مي کنيد؟

من مي توانم بپذيرم، اما به نظرم خوشمزگي اش به اين است که نپذيري. مي دانيد، گاهي اوقات دلت مي خواهد به خودت خيانت نکني. دلت مي خواهد بپذيري. اصلا از نظر من عشق پذيرفتني نيست. عشق بايد جور ديگري دست و پا بزند، به همين خاطر پذيرفتن مسخره است.

به نظرتان فرهاد چقدر بازنده است و چقدر عاشق؟

بازنده کسي است که در عشق فکر مي کند. فرهاد که فکر نمي کند. فرهاد، اگر دقت بکنيد، يک عشق را تا ته مي رود. عشق برنده و بازنده ندارد. عشق رفتن است که فرهاد مي رود. فرهاد آدمي است که با قلبش زندگي مي کند. جهان اطرافش را درک مي کند اما تصميماتش را با قلبش مي گيرد.

شما با چندضلعي عشقي موافقيد؟

خيلي. اصلا طنز عشقي راه بيندازيم. اين جمله از يک دوست عزيزي است که مي گويد عشق هم جزئي از عمل و عکس العمل است. من خيلي وقت ها دوست داشتم، عشق ها را واکاوي کنم، نهايتان به طنز عجيبي مي رسيم. خيلي وقت ها خودمان هم نمي دانيم چيست، به نظر من خيلي از عشق ها به غرايز باز مي گردد.

يعني عشق ها را هورموني مي بينيد؟

آره. به نظر من هورموني است. يعني حتي عکس العمل و عمل هم نيست. خيلي عقب افتاده تر از اين حرف هاست. بيشتر هورموني است.

به نظر شما، شکل عشق ها در گذشته و حال فرق کرده؟

نه. به نظر من عشق هاي قديم با عشق هاي الان فرقي نکرده است. تصوري که عاشق ها از هم دارند فرق مي کند. مي دانيد، تصوير يکديگر را دوست دراند. چون دنيا به وسيله اينترنت بزرگتر شده، آدم ها به خودشان در عشق شان شک مي کنند. قبلا ثبات داشتند. عشق يک خلوت لازم دارد و الان دنيا در اين خلوت هست و خودت را مقايسه مي کني در حالي که عشق منحصر به فرد است و نبايد قياسش کرد. شما اگر چيزي را باور کنيد، هست و اگر چيزي را باور نکنيد، نيست. الان دلشان نمي خواهد باور کنند. قديم ها باور مي کردند و آدم ها با باورهايشان زندگي مي کردند اما الان نه.

شما تا به حال عاشق شده ايد؟

دوبار! اولين بار فکر کنم 19 يا 20 سالم بود. دومين بار هم بماند.

در اين عشق ها اتفاقات بامزه اي برايتان افتاده است؟

بامزگي و جذابيتش اين است که نمي داني و نمي فهمي که عاشق شدي و اين خيلي برايم بامزه بود. يعني آن موقعي که فهميدم يک خنده قشنگ به خودم کردم. گفتم باريکلا! بالاخره شدي.

همان 19 سالگي؟

نه. بعديش. 19 سالگي خيلي زجر داشت. خيلي احساسي بودم.

اگر در يک فضاي رسمي و يا حتي غيررسمي، خانم محترمي با صداي بلند از شما خواستگاري کند و بخواهد شما با او ازدواج کنيد. چه عکس العملي نشان مي دهيد؟

مي گويم دمِ شجاعت گرم. من چنين شجاعتي ندارم. مي گويم ديوانه اي! من مي ترسم از چنين ديوانه اي. کسي که اينقدر ديوانه است که در جمع بگويد و خواسته اش را مي تواند فرياد بزند، اگر دوستش داشته باشي بايد خيلي آدم وحشي يا آدم رهايي باشي. من به اين آدم قظعا خيلي احترام مي گذارم. ولي اين باعث نمي شود هر که از راه برسد داد بزند! ولي خيلي به آن فرد احترام مي گذارم و اين رسوايي اش برايم قشنگ است.

تا به حال ابراز علاقه عجيب و غريبي به شما شده است؟

بله... به خاطر نقش يوسف پيامبر به من دست مي کشيدند که شفا بگيرند.

جالب ترين شايعه اي که در مورد خودتان شنيده ايد چه بوده؟

شايعه زياد راجع به خودم شنيده ام، اما جالب ترين اين است که مي گويند ازدواج کرده ام. خيلي بامزه است... من خودم دلم مي خواهد ببينمش.

قصد ازدواج نداريد فعلا؟

ازدواج به قصد نيست. مي افتي توي ش. هر وقت شد مي پريم.

تا به حال در رودربايستي مانده ايد؟

چه نوع رودربايستي؟

هر نوع رودربايستي.

بيشتر فيلم هايي که بازي کرده ام را در رودربايستي بازي کرده ام.

مگر فيلمنامه را نمي خوانيد؟

فيلمنامه را مي خوانيم، اما بعد از اينکه وارد کار مي شويم، مي فهميم چه خبر است! از نيت تا عمل خيلي فاصله هست.

کدام فيلم را بعد از اينکه بازي کرديد، پشيمان نشده ايد؟

خيلي فيلم بوده که پشيمان نشده ام. چند فيلم بود که آن هم پشيماني نيست بيشتر از بازي در آن فيلم لذت نبرده ام و کيف نکرده ام.

مي رويم سراغ سوالات شخصي تر، شما چه فوبيايي داريد؟

نمي دانم... شايد فوبياي اينکه من را بشناسند.

چرا؟ مگر درونتان چطور است؟

ظاهرم خوشگل و پاک به نظر مي رسد اما درونم خراب است و مي ترسم مردم بفهمند و دستم رو شود.

خب پس کمي زا شيطنت هايتان براي ما بگوييد.

خودم را سر کار مي گذارم. مثلا صبح از خواب بلند مي شوم و مي بينم هيچ دستم نيست، اما بعد مي بينم چقدر اين تصوير از من هست و با آن تصويرها خودم را گول مي زنم و با آن حال مي کنم.

عجيب ترين بيماري اي که به آن دچار شده ايد چه بوده؟

دو سال پيش مي خواستم روزه بگيرم. روز اول روزه گرفتن آپانديسم ترکيد. برايم اتفاق بامزه اي بود.

اگر تا آخر عمر فقط يک انتخاب براي غذا داشته باشيد، چه غذايي را انتخاب مي کنيد؟

آخ آخ آخ... سوپ. عاشق نودل هستم. عشق است ديگر، فقط رشته داشته باشد کافيست. يعني من مي توانستم در دهات هاي چين هم زندگي کنم و مدام نودل بخورم.

اگر در فيلم «اره» به شما نقش بدهند و بگونيد خودتان نوع مرگتان را انتخاب کنيد، انتخابتان چه خواهدبود؟

مدلي که با همه خداحافظي مي کني و مي بوسي و به رختخواب مي روي. مرگ آگاهانه.

اين که فيلم عاشقانه مي شود نه فيلم «اره»!

مرگ سينمايي؟ مرگي را انتخاب مي کنم که در «amour» براي بازيگر نقش زن انتخاب شد. کسي که دوستم دارد، خفه ام کند.

اسم خودتان را هم گوگل مي کنيد؟

نه بابا. البته يکي، دو بار عکس براي پاسپورت و اين چيزها مي خواستم، اين کار را کرده ام. براي اينکه تا عکاسي نروم عکس پرتره با سرچ گوگل داده ام.

تا به حال اتفاق افتاده که کسي شما را اشتباه گرفته باشد و شما به رويش نياورده باشيد؟ يا حتي به رويش آورده باشيد؟

نه. ولي پيش آمده است که سر صحنه فيلمبرداري با گريم هاي متفاوت من را نشناسند. مثلا من با گريمي متفاوت بوشهر بودم، بعد يک آقايي آمد و پرسيد «اين کيه اينجا داره بازي مي کند؟» کلي با هم گپ زديم و گفتم «همين پسره مصطفي زمانيه». اينطوري شده است که پنج دقيقه با کسي صحبت کنم راجع به خودم و حتي فحش هم به خودم بدهم، ولي آخرش متوجه مي شده. سر کار نگذاشته ام، اما به صورت معمول اختلاط کرده ام.

اگر يکي به شما بگويد مي خواهد حرف مهمي بزند و شما را کنجکاو کند ولي بعد بگويد ولش کن مهم نيست، با او چه کار مي کنيد؟

من خودم اين شيطنت را براي کساني که کنجکاو هستند دارم. يعني اگر بدانم کنجکاو هستند، از قصد اين کار را با آنها مي کنم.

اگر کسي اين کار را با خود شما بکند، چه کار مي کنيد؟

هيچي. وقتي خودم اين رکب را به همه از کسي چنين رکبي نمي خورم. ولي ممکن است ادا دربياورم و خواهش کنم بگويد که فکر کند حرفتان مهم است.

اگر به يک جزيره تبعيد شويد و بتوانيد پنج شي يا شخص را با خود ببريد، انتخاب تان چيست؟

اول يک موبايل مي برم که اينترنتش فعال باشد، دوم چند کتاب مي برم که نمي گويم چه کتاب هايي است تا دستم رو نشود ولي معمولا رمان هايي که انسان محور باشد، يک اسلحه مي برم که در مقابل حيوانات بتوانم از خودم دفاع کنم و يا اگر ديدم خودم از بقيه حيوانات، حيوان تر شده ام، خودم را بزنم. سه تا شي و حالا دو تا آدم. ترجيح مي دهم زن داشته باشم که با خودم ببرم و آخري هم يک دوست خيلي عزيزي را با خودم مي برم که بعد از بلاهايي که زنم بر سرم مي آورد، با او درد دل کنم. اينطوري خوش مي گذرد.

تا به حال در شرايط اضطراري، کار عجيبي انجام داده ايد؟

من در شرايط عجيب و غريب گير نکرده ام. البته يک بار رفتم پرتقال بدزدم، ياد مي آيد فرار کرديم و از ديوار پريديم. يادم نيست، پرتقال بود يا گردو يا چيز ديگري، خيلي بچه بودم. آهان... بستني بود. بستني از مغازه مادربزرگم دزديدم. فکر کنم چهار پنج سالم بود و شهرستان بودم. کشيک مي داديم، بعد مغازه دار خودش اين طرف بود و بستني هايش آن طرف. من و پسرخاله هايم هوس بستني کيلويي کرده بوديم. پريديم آن را برداشتيم و فرار کرديم، بعد از آن مامانم آمد و ما با سرعت دررفتيم. خيلي کتک بدي خوردم.

حالا بچه دار شويد، بچه تان را مي زنيد؟

نه. مي گذارم هر کاري دلش مي خواهد انجام دهد. حتي اگر خواست مدرسه نرود هم نرود. اصلا اجازه مي دهم هر جا دلش مي خواهد بزرگ شود. هوايش را دارم که خودش را نابود نکند، اما نمي گذارم براي چيزهاي بي اهميت خودش را ناراحت کند.

زمان کودکي، انرژي تان را چطور تخليه مي کرديد؟

فوتبال بازي مي کردم. گاهي اوقات هم مي رفتم به رختخواب که خيالبافي کنم. اين کار را خيلي دوست داشتم.

بامزه ترين خيالبافي اي که کرده ايد، چه بوده؟

همين خريت بوده که مي دانستم مشهور مي شوم.

دور از جان، دوران بچگي تان از چه فيلمي مي ترسيديد؟

من هنوز هم از فيلم گودزيلا و اين ها مي ترسم. فيلمي که يک جانور خزنده در آن بود مي ترسيدم. اما الان از اين فيلم هايي که سر و ته ندارد مي ترسم. مثل خيلي از فيلم هايي که در ايران ساخته مي شود و نمي توانم اسم ببرم. هر کسي يک جايش را مي زند و مي شود فيلمي که اثر همه عزيزان هست به جز کارگردان.

در دوران نوجواني دوستان تان به شما چه لقبي داده بودند؟

استيو.

به خاطر استيو مک کويين؟

نه، استيو مک منمن. چون آن موقع موهايم بلند بود و شمال که بازي مي کرديم فر مي شد و دوستان اينطور صدايم مي کردند.


شما باشگاه مي رويد؟

نه نه نه نه... باشگاه تنيس مي روم.

پس اهل باشگاه بدنسازي نيستيد.

خودم بدم نمي آيد ولي نمي توانم تحمل کنم. خنده ام مي گيرد وقتي کسي کنارم فرياد مي زند تا بتواند يک چيزي را بلند کند.

اگر با کسي در برف و يخبندان گير کنيد و آن فرد شروع به خوابيدن کند، براي اينکه نخوابد چه مي کنيد؟

با او حرف مي زنم تا نخوابد.

شايد حرف زدن جواب ندهد و مثل لالايي عمل کند.

نمي دانم، اگر کبريت دم دستم باشد کبريت روشن مي کنم و گاز مونواکسيد کردن را هنگام دم اش زير دماغش مي گيرم. از همان کارهايي که دوستانمان در بچگي انجام مي دادند. آن گاز به سرفه مي اندازدش و خوابش را مي پراند و نمي گذارد بخوابد. با اين راه تا دو دقيقه نمي داند اصلا دنيا چي هست!

شما رابطه خوبي با رضا يزداني داريد، اين رابطه باعث نشده که بخواهيد خوانندگي را تجربه کنيد؟

نه. اتفاقا اين رابطه باعث شده که من نخواهم خوانندگي را تجربه کنم! (خنده)

گويا در فضاي مجازي خيلي فعال نيستيد و به تازگي اينستاگرام باز کرده ايد، درست است؟

من عاشق فضاي واقعي هستم. بله تازه باز کرده ام. آن هم چون خيلي اصرار کردند و حق داشتند. من هم باز کردم. فقط هر چند روزي از آدم يک عکس خيلي ويژه مي خواهند و من زندگي ام آنقدر ويژه نيست.

رابطه تان با سلفي چطور است؟

من اصلا نمي فهمم اين دنيايي را که آدم ها از خودشان عکس مي گيرند ولي خب، مجبورم بندازم. وقتي از خودم عکس مي اندازم خيلي خيلي برايم خنده دار است. چون هميشه يکي در مغزم مي گويد که آدميزاد مگر از خودش عکس مي گيرد نمي دانم اين به عادت هر کسي بر مي گردد، نه اينکه بگويم خوب يا بد است.




منبع : روزنامه قانون


http://www.CheKhabar.ir/News/22464/زندگي عشقي مصطفي زماني! 19 سالگي عاشق شدم!
بستن   چاپ