خاطرات هديه تهراني از خسرو شکيبايي و يک حسرت بزرگ!
9 فروردين 1395 - 11:05:38 ق.ظ
خاطره هديه تهراني از خسرو شکيبايي

هديه تهراني که در فيلم «کاغذ بي‌خط» با زنده‌ياد خسرو شکيبايي هم‌بازي بوده است، در يادداشتي از حسرتش براي همبازي نشدن با اين بازيگر در سريال «روزي روزگاري» نوشت و از او به عنوان يکي از انگيزه‌هايش براي ورود به سينما نام برد.
هفتم فروردين‌ ماه مصادف با زادروز خسرو شکيبايي، بازيگر مطرح سينما، تلويزيون و تئاتر ايران است که به همين مناسبت به بازخواني يادداشت هديه تهراني که در کتاب خسرو شکيبايي منتشر شده است، مي‌پردازيم.

«زماني که هجده، نوزده ساله بودم آقاي ناصر تقوايي که همسر ايشان از اقوام ما بودند راجع به طرح چاي تلخ با من صحبت کردند و قرار بود کاري را با هم انجام دهيم و اين اولين وسوسه‌هايي بود که نسبت به سينما داشتم، البته با تفکر و نگاه خاص خودم. ولي هيچ‌گاه به صورت جدي به اين موضوع نگاه نمي‌کردم تا زماني که سريال «روزي روزگاري» پخش شد و بازي آقاي شکيبايي يکي از انگيزه‌هاي من براي ورود به حوزه بازيگري شد. (تا قبل از اين سريال ايشان را نمي‌شناختم).

به خاطر مي‌آورم اولين فيلمي را که بازي کردم گويي منتظر اتفاقي بودم که با خسرو شکيبايي، جمشيد مشايخي و ناصر تقوايي کار کنم و اين اتفاق در «کاغذ بي‌خط» افتاد که يکي از بهترين تجربه‌هاي من است. تا آن لحظه احساس مي‌کردم تا به حال در سينما کار نکردم اما از آن به بعد نظرم در مورد سينما فرق کرد. از نظر من سينما يعني سينماي تقوايي، سينماي مهرجويي، سينماي کيارستمي به شکل خاص خودش و تازه متوجه شده‌ام که المان و استاندارد واقعي شناخت سينما و جهان‌بيني که در پشت آن است يعني «کاغذ بي‌خط».

فوت خسرو شکيبايي تأثير زيادي بر من گذاشت و هنوز هم نمي‌توانم باور کنم که خسرو شکيبايي نيست. علت اينکه نحوه تشييع هنرمندان در ايران همواره با مصيبت همراه است نمي‌توانم هيچ‌گاه در مراسم تشييع شرکت کنم. تنها کسي که براي تشييع او رفتم آقاي شکيبايي بود، زماني که پيکر ايشان را آوردند به شکل حيرت‌آوري راهي باز شد و توانستم به مزارشان برسم. جمعيت بسياري در آنجا بود که نتوانسته بودند آن‌ها را سازماندهي کنند و براي انساني که تا اين اندازه در فرهنگ، هنر و ادبيات تاريخ معاصر کشورش تأثيرگذار بوده تدبيري بانديشند تا حداقل خانواده ايشان بتوانند سر مزارش حاضر شوند.

به نظر من خيلي تأسف‌برانگيز است که خانواده هنرمندي با اين همه ابعاد روحي بزرگ نتوانند زمان خاکسپاري او بر سر مزارش حاضر شوند.
هميشه در خاطرم خواهد ماند که آقاي شکيبايي يکي از انگيزه‌هاي من براي ورود به سينما بوده و از آرزوهايم بود که اي کاش سريال «روزي روزگاري» زماني ساخته مي‌شد که من مي‌توانستم در کنار خانم علو، آقاي شکيبايي و ديگر بازيگراني که در آن سريال بودند، بازي کنم، اين تنها سريالي بود که حاضر بودم کار کنم.

آخرين باري که ايشان را ديدم زماني بود که با من تماس گرفتند، قراري گذاشته شد و همديگر را ملاقات کرديم، نامه‌هاي عاشقانه نوازنده دربار دوره صفويه به گل‌اندام که اين نامه‌ها را قرار بود با هم دکلمه کنيم و هيچ‌وقت اين کار انجام نشد، اين نامه‌ها تنها يادگاري است که از ايشان دارم.»




منبع : isna.ir


http://www.CheKhabar.ir/News/20367/خاطرات هديه تهراني از خسرو شکيبايي و يک حسرت بزرگ!
بستن   چاپ